دنیای نرگس بانو

کسی که همه ی خواسته هایش را بدست نمی اورد ، لااقل به دست آوردنی ها را از دست نمیدهد


اینم از آخرین کتابی که خوندم ، همین امشب در واپسین ساعتهای پایانی ۲۱ مرداد تمومش کردم ...

ما که حرفی نداریم من باب این کتاب فقط اینجانب ترجیح میدم به جای اینکه هی چرا چرا بخونم برم دنبال راهکارش !!

اقای دکتر در این کتاب ما رو با ریشه های عقب افتادگیمون آشنا کردن تا که بیماری از اصل بشناسیم بعد از ته ببریمش !!

چیزایی که گرفتم این که نصف عقب افتادگیمامون به خاطر (دروغایی) که خیلی راحت میگیم !(مثل تارف کردنامون )

دلیل دیگه دو رو بازیامونِ که به شخصه در دوست همکار خانواده زیاد دیدم و هممونم داریم ، اینجانب که اصلا تو طالع بینیم هم اومده دو رو تشریف دارم !(مثال رانندگیامون و خیابونای خلوت و رعایت نکردن قانون )

دلیل دیگه هم اینکه آدم های خودپسندی هستیم ، نه بالاتر از خودمون میتونیم ببینیم نه پایین ترمون !(مثل هنر نزد ایرانی است و بس )

دلیل دیگشم اینه که کاملا جو گیریم !! (مثل مرگ بزرگان که با گوشی میریزیم بیرون بعد اصلا نمیدونیم کی مرده )

داشتم دنبال نقدایی میگشتم که من باب این کتاب بود ، برخوردم به این سایت و صحبتهای دوستان که چه دل پری دارن و از همه جا و همه چی ام که گفتن ماشالله، کلا از اون دسته ادمایی که میشینن فقط نق میزنن که جامعه فلان بی صال خوشم نمیاد چون دردی دوا نمیکنه ، حالمم تو این زمینه بهم میخوره ، ادمی باید از خودش شروع کنه بعد کم کم اطرافیانش و به ترتیب !!  


خوب بس است دیگر ! انشالله که خدا بخوادجلد  بعدیش که چه باید کرد ؟ رو بتونم بخونم !


# شاگردام جمعه ی هفته ی پیش مسابقه ی المپیاد داشتن و باز بردن و باز رو سفیدم کردن و باز شکر خدا ...

# فردا ۲۲ مرداد تولد دوست جونِ ! دوست مجازی اینجانب که 31 سالِ شد و من از تولد ۲۵ سالگی به بعد تبریک گویِ این روزم !



چه میکنددددد این رفیق (بوس بوس )

سلام علیکم ...

 

اخلاق چیز مرغی اینجانب تا همین چند دقیقه پیش ادامه داشت !! خدایی نمیدونم گاهی چم میشه ! اصلا داغون بودماا اینقدری که امروز یک کلیپ از عروسی یه دختر ترک دیدم که میرفت منزلگاه همسر و از پدر جدا میشد و گریه میکرد اینااا ، منم با دیدن این کلیپ با دختر زار میزدم  انگار که منم دارن میبرن تو حجله وووووووووووولی در این مواقع است که بعد از چند هفته رفیق فابت میاد و تو رو از این حس و حال نجات میده ، اونم چه جوری !!!؟؟؟؟؟ رفیقی که فقط تو دنیای مجازیِ و حتی یک بارم در دنیای واقعی ندیدیش ، رفیقی که اینقدر تو همین دنیای مجازی رفیق که یادت نمیاد گاهی که حتی در چند فرسنگی  باهاش برخورد نکردی! رفیقی که میدونی هست ولی نیست ، نسبیت انیشتن واسه این رفیق ما جواب میده یا بهتر از اصطلاح خانم طباطبایی عزیز استفاده نمایم و بگویم رفیق شیشه ایم

این رفیق جان ما بعد از چندین هفته مسافرت که با خواهر مریم و خواهر زاده های عزیزشون داشتن و از سفری که به بلژیک ، فرانسه و هلند و... داشتن برگشت فرمودن و اینجانب را بسیار مسرور کردن ، حال منم وقتی عوض شد که عکسای سفرش فرستاد و از اونجایی که دوست من اصلا اهل ریا میا نیست عکسایی رو فرستاد که به قول خودش شبیه مستر بین بود ... خیلی عکسای بامزه و پر روحیه ای داشت بخصوص با خواهر زاده هاش و فضایی که درش عکسارو گرفته بود عالی بود ، بسیار بسیار مسرور شدم و کلی روحیه عوض کردم و کلی هم به خل خل بازی هاش خندیدیم البته با هم ...

نمیدونم چه سری تو بود این رفیق که وقتی هم صحبت شدیم روح به روح شدم ، برای فوت عزیز خانمم همچین همین رفیق جان روحیه داد و حالم عوض کرد اینقدری که آروم شدم که جون داشتم برای ادامه حتی ریاضی کار کردن با داداشا ، حدودا ۷ روز دیگه تولدشه و من باز بار دیگر روز تولدش را تبریک خواهم گفت و این هفتمین تولدیِ که به این دوست جان عزیز تبریک میگویم و باور این همه سال دوستی برای عجیب الغریب است ...

خدایا ازت ممنونم که هست و این جور با بودش روح به روحم میکند .

امروز از دست رفیق ثانی که در دنیای واقعی رفیقیست فاب و چند ماهیست که وارد بازار نتورکینگ شده نیز دست به سرچ زدم و دیدم اوه اوه چه خبرست از نقدهایی که بر این کار شده است و حکم علما که این کار شرعا مجاز نیست ،فقط من در عجبم آقا جان اگر شرعا مجاز نیست پس این همه اشباع شده است را چه میخواهند کنند !! حالا یا چند ماه دیگر گندش در میاید و در همه اشان را تخت در تخت میکنن یا هم که رسما یه قانون شیک برایش در می آورن و رسما مجازش میکنن ، حالا بماند که وزارت صنایع معادن مجوز داده است و هنوز مجلس نظری نداده است اصلا دیگر فوضولیش به ما چه ، امیدوارم هیچ یک از دوستان از کرده ی خود پشیمان نشوند حالا هر کار که دارن میکنن بکنن !! فقط کار بکنن البته مجازش

خلاصه امروز زنگ آن رفیق ثالث زدم و موضوع شرع را برایش توضیح دادم ، گفتم اینجانب عمرا با رفیق ثانی  من باب این مسیله اختلات کنم ، لطفا تو در وسط جملاتت گوشه ای بیا تا شاید بیشتر دقت نمایند  ....

از شما دوستان کسی در رابطه با این پدیده ی چند ساله که عینهونهسیاه چاله ی فضایی  دارد ملت را به طرف خود میکشاند آگهی چیزی دارد تا ما را نیز روشن نماید که عایا صحیح است یا غلط !! البته فوضلیش به من نیامده صرفا جهت رفع کنجکاوی مایل به دانستن این موضوع هستم و همین و بس


و با تشکر از خودم به خاطر تایپ این پست و با تشکر از شما به خاطر وقتی که برای شر ورهای اینجانب گذاشتین ، دوستم وقت طلاست اینجور به چیزش نده  


حوصلم نمیکشه

وقتی ادم نات اصاب مصاب باشه که دیگه فرقی نمیکنه روز چه جوری براش بگذره ..

از صبح تاحالا اخلاقم چیز مرغی شده ...

دیشب تا صبح با صدیق بیدار بودیم و داشتیم چرت و پرت میگفتیم ، غیبت بچه ها میکردیم ، اینقدری که خودمون اروم شدیم ، بچه ها از وقتی ازدواج کردن افسرده شدن ، یکی از یکی بدتر ، به صدیق گفتم باید بهشون مهلت داد تا به خودشون بیان ، تا دوباره مثل قبل انگیزه داشته باشن برای زندگی !!و جواب گرفتن از کار نتورکینگ در آستانه ی یک ساله شدنشان ، من هنوز به جریانات نتورکینگ مشکوکم و احساس میکنم دوامی ندارد ...

 از این بگذریم ، میخوام یه اعترافی کنم و اینم اون که ؛ دیروز که رفته بودم سر تمرین، بچه ها که برای کاتا آماده میشدن خوب من باهاشون کاتا نزدم چون کمرم درد میگرفت ، البته ۱٪ کمر درد داشتم ،۹۹٪ کاتا بلد نبودم و جریتم نداشتم به سنسی جان بگم  حس یه بچه مدرسه ای داشتم که مریضی رو بهانه کرده برای فرار از درس و مشق تو این سن سال حس چندش آوری بود


دیروز اومدم عکس (باران) گذاشتم گوشه ی پروفایلم، هیچکی نبود که نپسرسه این بچه ی کیه و من در جواب بگم --> ذوستم الا رو یادتونه ، ایشون کوچولوشونه !

۳شنبه ای با مهدیه رفتیم تربیت بدنی تکلیف جناب باشگاه همکار را روشن نماییم، طبق معمولم که مدیر باشگاه همراهی ننمودن ما را ، ما هم تن خود سر وداده و کار خود را پیش بردیم ! تشم جز نصیحتی چند از مدیر مسیول بانوانان چیزی عایدمان نشد ! همین !بعد از اون مهدیه همرام اومد باشگاه و دید چه جوری با بچه ها کار میکنم ، عصر سر تمرین بهم ایراد گرفت که نرگس چرا سر بچه ها داد میزنی ، اینکه داد بزنی هنر نیست اگر راست میگی با پنبه سر ببر !!

سنسی خودمون  داد نمیزنه  فقط تیکه میندازه اینقدری که ادم میریزه بهم ، برا مثال؛ الهام که جعبه شیرینی عروسی داداشش آورده بود و پرسیدیم سنسی به چه مناسبتِ؟ اشاره کرد به الهام و گفت این توفه آورده یعنی خاک تو سر الهام که فقط خندید ، والا


امروز با تنفگ داداش کوچیکه جلد کتاب یکی از کتابام جر واجر کردم و بسیار و بسیار از این حرکت در کف خود لیز خوردم و ماندم

بعد از یک هفته ی مدید از برد بچه ها به لج باشگاه رقیب و همکاران ، بنری تهیه نموده و نایب قهرمانی را به خودمان و مجموعه ی باشگاه تبریک عرض نمودیم ، باشد که این رهِ قهرمانی همچنان استوار ادامه یابد

امروز یه سوتی دادم و اینکه وقتی پیغام ها رو از گروهای تلگرام حذف میکردم فکر میکردم به کل پاک میشه و تازه فهمیدم نه فقط از گوشی خودم پاک میشه ! و بعد اینقدر تو گروه فمیلی ناله زدم که فهیم داستان خیط کاری نوید رو در گروه بچه های دانشگاه تعریف کرد و تازه خدا رو شکر کردم آنچنانم سوتی ندادمااااا،نوید خیلی بد خدیج داغون کردااا حیف که نمیتونم بتعریفم



بهترین عملکرد یک شاگرد بهترین نوع تشکر محسوب میشه ....

دیروز از این مورد حرفی نزدم تا پست سورپرایزی بزارم ...

امروز شاگردام مسابقه داشتن ، البته فقط ۶تا شون ، از این ۶تا هم ۴تا شون اول تا سوم شدن ...

زهرا و محدثه اول، الناز دوم ، مبینا سوم ، کف قشنگروووو بیار بالاااا...

در وهله ی اول خدا را بسیار شاکرم که بازم سرفرازمون کرد ، خودم میدونم که خدا چقدر تو این مورد بهم لطف کردِ .

در وهله ی دوم ؛ درستِ که بچه ها مقام آوردن و کم نزاشتن و دمشونم در این رابطه خیلی گرمِ ولی برای من مهم برخورداشون بود ، همدلیشون ، رفاقتاشون ، خنده هاشون ، سربه سر گذاشتناشون ...

لذت داشت خنده ها و شوخی های الناز و زهرای عزیزم و شیطنتهای تک به تکشون ...

خدا رو در این رابطه بسیار شاکرم و باز هم شاکرم و باز هم شاکرم که این چنین موقعیت هایی را برایم فراهم کرده است تا لذت ببرم از این حس زیبای شاگرد داشتن ...

و امروز من پی بردم بهترین نوع تشکر برای یک دبیر ، استاد ، مربی ، بهترین عملکرد در رابطه با آموزششان است ، بهترین عملکرد یک شاگرد بهترین نوع تشکر محسوب میشه ....

خدا حافظ ما و تک به تک شاگردانم باشود .. با تشکر ...


با لباس سفید میای تو ، با کفن سفید میری بیرون ...

در آخرین روز گرمِ تابستانیِ تیر ماهی ، موفق به اتمام کتاب پایی که جا ماند شدم ، به افتخارم دست سوت هوراااا ....
واقعا خسته نباشم که  از ماه رمضون تاحالا که شروع کردم دقیقا امروز تمومش کردم !!
کتاب سنگینی بود ، اینقدر خاطراتُ زیبا نوشته بود ، اینقدر دقیق و با احساس نوشته بود ، اینقدر همه چیز واضح توضیح داده بود که غیر ممکن بود تحت تاثیر قرار نگیری ، که متاثر نشی ، که کم نیاری برای خوندن ، که بتونی ادامه بدی ...
بعد از برنامه ی ماه عسل که با قسمت پرستو صالحی گریولیدم با این کتاب هم در رده ی بعد گریولیدم ....
این کتاب به قول رهبر عزیزمون واقعا روایتی استثنایی بود از خاطرات اسرا...
با تشکر از سید ناصر بزرگوار برای نوشتن و به چاپ رسوندن این کتاب عجیب الغریب ...



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
و باز در آخرین روز گرم تیرماهیِ امسال و بعد از گذراندن یک سال تجربه و آموزش در امر مقدس کاراته ، امروز به دعوت مدیر باشگاه ؛ نیکتا جان، به تشدید این امر مقدس سنسی(مربی) بودن روی آورده و باشد که در این امر مقدس خداوند نگه دارمان باشد و شاگردانم روز به روز افزوده و پیروز میادین تاتمی های مسابقه باشن ...

جمله حکیمانه ای که در عنوان این پست نهادینه کردم ، از جملات خودِ شخصمِ خطاب به شاگردای نازنینم، تا درک نمایند اهمیت ماندن در این ره طولانی را و کم نیاورن تا انتها ....

با تشکر ، سنسی نرگس

        

نکته : دلم برا این شکلکا تنگ بود ، واسه تنوع گذاتمشون...

زنگ ورزش ، فلسفه ی باشگاهیِ من ...


امروز، یه روز خوب باشگاهی بود ...

از اون روزایی که فقط گفتیم و خندیدیم و بچه ها تمرین کردن !

از اون روزایی که نزدیک مسابقات بود و بچه ها باید تک به تک کار کنن تا ایراداشون رفع بشه ...

 از دست مایده ، شاگرد دوست داشتنیم کلی ریسه رفتم به خاطر حالت های نمایشی که به چهرش میداد...

از دست محدثه خود زنی میکردم که اینقدر حرف میزنه !

از دست الناز کلی اخم میکردم که کارش محکم تر بزنه و اینقدر لق نخوره !

همه ی بچه ها تا دقیقه نودِ باشگاه موندن ، حتی نسترن کوچولومون که دلش میرفت برا مامانش ...

یه روز خوب با کلی روحیه ی خوب باشگاهی ...

همه ی روزا  این شکلی نیستن ، گاهی من خسته یا بچه ها خسته ان یا گاهی گرما اینقدر اذیت میکنه که نای کار کردن برامون نمیمونه ...

دوست جون یه جمله خوبی گفت که باعث شد فلسفه ی من برای تمرین دادن بچه ها به کل عوض شه ...

یه بار که از دست بچه ها شاکی بودم و داشتم بهش غر میزدم  گفت :

نرگس اذیتشون نکن ، زنگ ، زنگ ورزشِ...

شاگردای عزیز من باید ممنون جمله ی دوست جون باشن والا با یه مربی حوصله سربر سر کار داشتن ...

خلاصه از خدای خودم بسیار سپاس گذارم به خاطر این روزای خوب و عالی ...

از خدای خودم بسیار سپاسگذارم به خاطر شرایط باشگاهی که برام درست کرد که مناسب با روحیه ام و با کلی بچه های دوست داشتنی آشنا شدم ...


اندکی بعد از آخرین پست !

سلام و صد سلام به خودم و به همه ی اون عزیزانی که اینجا رو میخونن یا گذری از این بیتوته ردکی میشون !!

نماز روزهای همتون مورد قبول حق ، عید گذشتتون هم مبارک ..

جا داره از همین تیریبون تولد یک سالگی وبم را تبریک گویم که با کلی تاخیر این تبریک اعلان میشه !! به قول مهران مدیری بزرگوار گذر عمر از یه سنی چنان کنتر میندازه که به یک چشم به هم زدن میمونه !!

روزگار عزیز تف تو روحت با این رد شدنهای سریعت !!


اولا میخوام در این ایتدای غیبت شما را با چهار  گنجینه ی ارزشمندم که در این مدت متصاحب شدم آشنا نمیام :




بلاخره کتاب سمفونی مردگان را یافتولیدم و خریدم و در کتابخانه ام نهادینه کردم ، البته اصلا دنبالش نبودم یهو تو کتاب فروشی چشم بهش خورد و بی معطلی برش داشتم ...
دومین این تصویر ، حکم دانٍ دو میباشد که این هفته به دستم رسید و تاریخ حکم به ۹۴ خورده ،این برای من فقط یه تیکه کاغذ نیست بلکه نشان از اراده و خواستمٍ، از صفر شروع کردنم و مقابله به مثل کردنام ، این یه کارنامه ی عالی در زندگی خودم میدونم به خاطر اراده ای که پشت بندش و تاریخش وجود داره ...





این دو کتاب قدیمی که یکیش در دهه ی ۷۰ به پدر هدیه داده شد و دیگری در نمایشگاه کتابٍ دانشگاه در سال ۸۸ خریداری شد ، یکی از همان یادگاریهاییست که در ماه مبارک رمضال سال ۹۲ به امانت به یکی از دختران فامیل سپرده شد و ماه مبارک رمضان سال ۹۵ پس گرفته شد ! دلم برای هردوشون تنگ شده بود فت و فراوون ....


امروز صبح نیز یک نشست کتابخوان دیگر داشتیم که با چندی از فرهیختگان دیگر آشنا شدم ، نمیدونین چه لذتی داره وقتی در جمعی هستی که هر سوالی که میپرسی با منبع و ارجاع درست به تو جواب میدن و حرف یاوه ی دیگری نمیزنن ، یا نظرات شخصیشون رو برات نسخه نمیکننو وقتی برای رفع ایرادهایی چند برای تو چندین چند کتاب معرفی میکنن و من بسیار شاکرم که در این چنین جمعی به سر میبرم ...

باید رفت و مجالی برای حرف زدن نمیبینم باشد که در پست بعد جبران نمایم ، اووودافظ


دنیا عوض می شه ولی همه چیز مث سابق باقی می مونه!

از وقتی عضو گروه بوستان کتاب شدم هفنه ای یک کتاب رو همراشون میخونم !! البته منظورم این دو هفتس که گذشت !! هفته ی اول با کتاب کیمیاگر پایلو شروع شد که باعث بانی خیر شدن تا کتابم پس بگیرم ، و این هفته کتاب " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد " رو مورد لطف مطالعه ی خود قرار دادیم !! 
نه این که من این روزها فقط کتاب بخونم و بیام اینجا از آنها بنویسم نه !! این روزها آروم وزیبا میگذرن !! با روزه ! با جلسات قران خانوادگی (جز بابا جان عزیزم ) ، با بیرون رفتنهای تا 1 و 2 نصفه شب ! با برنامه نویسی یک پروژه ی قدیمی و صحبت مستقیم با جناب آقای دکتر جان !! با دیدن برنامه ی ماه عسل و قهرمانان نابش !! با صاحب شدن یک جفت کفش اسکیت ناز و بعد از افطار تو کوچه ول شدن و بازی کردن و همچنین با نرفتن به باشگاه و تمرین نکردن و ....
و این روها میگذرد خواهی نخواهی که من حسش نیست ثبتش کنم و حالا بعد از نطقی طولانی میرم سراغ کتاب جدیدی که خواندم :

یه جا کتاب باحال بود، وقتی  دختر ازدواج نکرده و بچه دار شده ، میره پیش دکتر ، دکتر با روی باز میگه

دکتر : شما خانمِ ؟؟؟ 
 بانو جواب میدن : من دوشیزه ام !! افزودن تصویر از طریق آدرس

یعنی خدایی اگر او دوشیزه است منم نرگس مقدسم ، بچه پروووو ...

بعد در طول داستان شروع میکنه با جنینش صحبت کردن ، براش داستان میگه و از خاطرات تلخ شیرین زندگیش و خوب و بدی های زندگی میگه و ....

در کل خوب بود و دوسش داشتم و یه تجربه ی ناب بود و در ادامه بخش های از کتاب رو میزارم و با تشکر از تک به نک وبلاگ هایی که من از شون کپی نمودم !!







*زندگی به معنای خستگی، زندگی به معنای جنگ های تکراری روزانه، ارزش لحظات شادی اش فقط مکث های آنی تندگذر است که باید بهایی گزاف پرداخت.

* خطی که حماقت را از ذکاوت جدا می کند آن چنان باریک است که گاهی اصلا دیده نمی شود.

*در واقع شهامت مترادف با خوشبینی است.

*گناه آن روز به وجود نیامد که حوا سیب ممنوعه را بلعید. آن روز یک فضیلت شکوهمندی به دنیا آمده که به آن نافرمانی می گویند.

*عشق... عطشی است که وقتی سیراب شدی سر دلت می ماند و باعث سوءهاضمه می شود. درست مثل حالت تهوع.

* دنیای بدون بچه ها دنیای کثیف و وحشتناکی است.

*آزادی فردی، آزادی خودخواهانه ای است که حقوق دیگران را زیر پا می گذارد.

*آیا حاضری بفهمی که همه فرداها همان دیروز لعنتی است؟

*دنیا تغییر می کند اما مثل دیروز است.

عقاید یک دلقک

این روزها درگیر خواندن کتاب عقاید یک دلقک بودم و شب گذشته این کتاب به اتمام رسید ...

جزو نادر کتابهاییست که از خواندنش پشیمان شدم ...

داستان در رابطه با دلقکیست که دختری را به اسم ماری عاشقانه دوست دارد و حدالقل به قول خودش  طلب جسمی از اوندارد با این حال دست ماری داستان را میگیرد و  از شهر و دیار خود فرار میکنند, سالها در کنار هم بدون اینکه ازدواج کنن زندگی میکنن, ماری دختریست مسیحی کاتولیک که قبل از حرکت وقیحانه ی دلقک معتقد به مسایل مذهبی خود بوده است, در ان سالهایی که دلقک و ماری در کنار هم زندگی میکنن ماری تلاش میکنه تا دلقک به مسایل مذهبی خو بگیره و دلقک داستان ما سر باز میزنه, ماری مجبور میشه دو بار سقط جنین انجام بده که این حرکت برای ماری معتقد به مذهب کاری سخت و سنگین از لحاظ روحی محسوب میشه و دلقک خودخواه و غرق در عالم و دنیای خودش متوجه ی این احساسات ماری نبوده است و جالب تر از همه وقتی این دو در محافل حاضر میشون و دیگران متوحه میشن این دو ازدواج نکرده در کنار هم زندگی میکنن متعجب میشون و گوشه ای از داستان به ماری مسییحی کاتولیک خرده میگیرن و تلاش میکنن ماری حدالقل به راه راستی که خود راست میپندارند هدایت شود ....


و در نهایت از ابتدا تا انتهای داستان با خود درگیری های دلقک همراه میشیم...


شکست عشقی به خاطر مسایل مذهبی, مثل داستان ندادن  اذن ازدواج به دخترهای مسلمان با مذاهب غیر ,  این مسایل برای من علامت سوالی ایجاد کردن که هر کس کوچیکترین برخورد و تجربه ای در این رابطه داشته باشد متوجه میشود اینکه به خاطر مسایل اعتقادی تو با دیگیری فرق داشته باشی یا گروهی بر گروهی برتری داده بشود چقدر میتواند درد آور باشد و خدا نکند داستان وابستگی عاطفی نیز در این رخداد روی دهد.

دعا میکنم روزی فرا رسد همه به عنوان یک انسان به دور از رنگ پوست, اعتقادات, نوع پوشش در دنیا به شکل کاملا مسالمت امیز زندگی کنیم و این جنگ های دینی مذهبی روزی به پایان رسد و دعا میکنم هیچکس مانند ماری و دلقک داستانِ ما به خاطر کوچکترین مسایل اعتقادی عشقشان ناکام نماند.


با تشکر از وقتی که گذاشتین🙏


این متن بالا را درگروه کتابخوان گذاشته بودم که ترجیحا در وبم هم گذاشتم :)



و حالا بخش هایی از کتاب :


مثل همیشه مادرم بوی هیچ چیز نمی‌داد. یکی از اصول زندگی‌اش این بود که زن نباید هرگز بوی چیزی بدهد. شاید به همین دلیل بود که پدرم برای خودش یک معشوقه‌ی زیبا گرفته بود که هرگز از خود بویی پخش نمی‌کرد، اما قیافه و سر و وضعش طوری بود که آدم خیال می‌کرد باید زن خوش‌بویی باشد.


به اعتقاد من،عصر ما تنها شایسته یک لقب و نام است: عصر فاحشه. مردم ما به تدریج خود را با فرهنگ فاحشه هاعادت می دهند.


هر کدام از ما مسائل را از دیدگاه خودش به شکلی متفاوت می بیند.


*برای هنر، یا کمتر از آنچه در خورش است پرداخته شده و یا بیشتر از آن.


*مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند. من یک مفسر نیستم.


*کافر ها حوصله ام را سر می برند ، جون فقط درباره خدا صحبت می کنند.


*هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت ، باید آن ها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد.


*انسانهای هنری خودشان فصلی جداگانه اند ،اینها به چیزی جز هنر فکر نمی کنند ،ولی احتیاج به استراحت ندارنند چون کار نمیکنند . ولی اگر کسی بخواهد یک انسان هنری را تبدیل به یک هنرمند کند ، آن وقت ناراحت کننده ترین سوتفاهمات آغاز میشود.


*یک چیز قطعی است ، کسی که هنر را جمع میکند ،هنرمند نیست .


*او باید بار دیگر هوای کاتالیکی استنشاق کند.


*حمام کردن به خوبی خوابیدن است .این حرف ماری است و من همیشه به یاد آن میافتم 


*هنرشناس را باید با یک اثر هنری به قتل رساند که پس از مرگ هم از جنایت بزرگی که نسبت به آن اثر هنری شده است رنج ببرد.


*

همین روزها باید جشن نود سالگی اش را بگیرد . برای من یک معماست که چطور میتواند این طور سرحال بماند.

گفتم : خیلی ساده است ،این آدم ها را خاطرات و ناراحتی وجدان عذاب نمیدهد .

دوست داشتن یک فعل است نه یک احساس ، دوستش بدار همین !!!

آخرین کتابی که خوندم ایشونن !! از استفان کاوی !! 

آقا ما که زیاد باهاش حال نکردیم ، احساس میکردم ترجمش زیاد جالب نیست ، به فصل های آخرش که رسیدم بیشتر جذبم کرد !! این کتاب از جمله  کتابابهاییست  که در نشست کتابخوانی توسط بانو ریحانه ی عزیز آشنا شدم.

این کتاب بیشتر از آنچه که من از روی بی حوصلگی و عجله نوشتم حرف برای گفتن دارد و من فقط  به همین  چند خط بسنده کردم ...





+

گذشته تان بخشی از خاطراتتان است و توانایی تان بخشی از تخیل تان.


+

 دانش یعنی این که بدانیم چه کاری را باید انجام دهیم .
 مهارت یعنی این که بدانیم به چه شیوه ای آن کار را انجام بدهیم .
 اشتیاق یعنی این که میل به انجام آن کار را داشته باشیم .

+

نیروی مصرفی پرتابی یک موشک در چند ثانیه ی نخست چندین برابر نیروی مصرفی سفر به ماه و بازگشت آن  به زمین است زیرا میبایست از قوه ی جاذبه ی زمین خارج شود این امر مانند شکستن یک عادت است که باید از حوزه قوه جاذبه آن بیرون رفت .

+

ما همانیم که مدام به آن می پردازیم .پس تعالی ،نه عمل ، بلکه عادت است  سقراط 


این دو مورد کلیت کتاب که من از وبلاگ آقای علی محدث کپی نمودم ، واضح و مبرهمِ که حس نوشتنم نمی اومد لهذا به امر کپی رو آورده ام !

هفت عادت مردمان موثر، برگرفته از کتاب استفان کاوی، به قرار زیرند:

1.       عامل بودن؛

2.       شروع از پایان درذهن؛

3.       نخست به اولین ها پرداختن؛

4.       برنده - برنده اندیشیدن؛

5.       اول فهمیدن و سپس فهماندن؛

6.       هم افزایی (سینرژی)؛

7.       اره تیزکردن (پیشرفت مستمر و فرایندهای پیشرفت).


+

پنج سرمایه ای که حساب بانکی عاطفه را انباشته می سازد نام ببریم:

1. درک دیگران:

تلاش برای درک واقعی فرد دیگر، شاید یکی از مهم ترین سرمایه های شما و پیش درآمدی برای  هر بازگشایی سرمای دیگری باشد.

2. توجه به جزئیات :

مهربانی ها و محبت های پیش پا افتاده بسیار مهم هستند . بی احترامی ، بی مهری و حتی بی علاقکی باعث کم شدن مقدار قابل توجهی از سرمایه شما خواهد شد . در رابطه با انسانهای دیگر چیزهای کوچک نقش های بزرگی ایفا می کنند

. تعهد به قول و قرارها :

پایبندی به تعهدات و فاداری یا تعهد به قول و قرارها یکی از بزرگترین سرمایه های شخصی است و خلف وعده و یا نادیده انگاشتن تعهدات ضرر هنگفتی به سرمایه شما وارد می سازد.

4. تعهد به قول ها و تعهدات :

 مردم به قول ها  و تعهدات دل می بندند ، به خصوص به تعهداتی که اساس زندگی آنها را تشکیل می دهد . عدم شفاف سازی انتظارات و توقعات و یکی از دلایل مشکلاتی که در روابط انسان پدیدار می شود، ریشه در نا سازگاری و ابهام در انتظارات مان را دیگران به خوبی فهمیده اند و در جهت عملی شدن آنها با ما همکاری خواهند کرد ، شرایط بسیار بدی را در روابط خود با آنان به وجود می آوریم.

5. ابراز بزرگواری:

بزرگواری و رفتار درست و شایسته موجب اعتماد می شود و اساس سرمایه های دیگر را تشکیل می دهد. بزرگواری شامل صداقت ودرستی هم می شود ، اما ارزشی فراتر از آن دارد.وقتی از حساب بانکی عاطفه تان سرمایه ای کم می کنید ، باید عذر خواهی کنید و این کار را صمیمانه و صادقانه انجام دهید

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan