واسه چند دقیقه چنان رگباری میبار سرم که وقت برا یاداشت کردنم ندارم و یا چنان خلوت میشه که حوصلم سر میر!
بلاخره مشغول شدم به اونچه که خیلی وقت دایی ازم میخواست !
هفته های اول دانشگاست و خلوت بودن درس مازادی برای وقت سپری کردن در شرکت شده ...
دو همکار دوست داشتنی خانم دارم که شاید در کمتر از یک ماه دیگه زیاد نتونم ببینمشون !
حجم کار و ساعات کار به کنار و درخواست دکتر حمید مبنی بر کم کردن این تایم برای درس خوندن و یا هنوز شروع نشده استرس میان ترم ها و درس ها ذهنم چنان درگیر کرده که دلتنگی و خانواده و بچه ها و تمریناتم به کل فراموش کردم به حدی که حتی دایی هم متوجه شد که چقدر این مخچه ی من هزار توی درگیریسهاست !
- يكشنبه ۲ مهر ۹۶ , ۲۰:۳۶