اخرین جمعه ی ماه مرداد سال ۱۳۹۶ همراه بود با اخرین مسابقه ی شاگردان کوچکم ....
یه مسابقه ای که بعد از اولین حضور مسابقات کشوریشون خاص و خسته کننده بود ...
برای یکی از شاگردام (که دوست دارم به اختصار م.ح صداش کنم) مسابقه ی حساسی محسوب میشد ...
شاگردی که از روز اولی که پاشو گذاشت میدون مسابقات اول بود ، حرف اول مسابقات استانی رو میزد و گاو پیشونی سفید استان محسوب میشد ... این شاگرد خاص و قهرمان در مسابقات کشوری که همه ی بچه ها مدال اوردن و حتی تعدادی در دو رشته مدال داشتن تنها بازیکنی بود که دست خالی بود ، بازیکنی که به همون اندازه گاو پیشونی سفید باشگاه بود شد گاو پیشونی سفید تیم و تنها کسی که مدال نیاورد خجالت زده ی تیم شد !!
همه از این باختش متعجب بودند ، حتی پدر مادرها هم باور نمیکردن که او مدالی نیار و دسته خالی برگرده چه برسه به ما مربی هاش که هاج واج مونده بودیم و ما در مراجعت از مسابقات باید جواب کلی پدر ،مادر، شاگرداهای دیگه و مدیر باشگاه رو میدادیم که چرا بین همه این شاگرد مدال نیاورد و انگار نه انگار که اولین تجربه ی کشوری بچه ها بود و عملکرمون نسبتا خوب بود ...
به هر حال م.ح اوضاع روحی چندان خوبی نداشت ..روز اولی که از پایتخت برگشتیم با پی امی تند و تیز از برخورد ناجوانمردانه ی ما مربیهاش در ایستگاه قطار شاکی بود ، برای خودش توهماتی زده بود و به خاطر دسته خالی بودن تک و تنهاش فکر میکرد باعث سرافکندگیمون شده و این در صورتی بود که نمیدونست برای من یکی حدالقل چقدر خاص و ارزشمند ... ایستگاه راه آهن بدون خداحافظی رفته بود و حتی برای عکس گرفتن نیومد و جای خالیش در عکس های بازگشت محسوس بود ، فکر میکرد ما او رو فراموش کردیم و نخواستیم که در عکسامون باش ...خلاصه بعد از این توهمات و پی ام تند تیزش و اینکه هم من و هم مهدیه رو بلاک کرد و کلی از کارش خندمون گرفت و سعی کردیم به روی خودمون نیاریم ، جلسه دوم تمرین حضور پیدا کرد ، از چهرش مشخص بود که هنوز داغون و هنوز از شوک این شکست بزرگ در نیومده ! با این حال از نگاه کنجکاو هم باشگیاش فرار نکرد و وایساد و به تمرینش ادامه داد ولی به شدت اوفت روحی و جسمی کرده بودو این ازارم میداد ... بعد از مراسم تجلیل که ۵شنبه ی هفته ی پیش برامون گرفتن و با کلی جنجال شکل گرفت و در اون مراسم از او به خاطر مدال های رنگارنگش تقدیر کردیم و حتی در عکس جدید بنر ازش خواستیم که حضور داشته باش روحیش کم کم جمع کرد ! با این حال شنبه وسط تمرین نتونستم تجمل کنم و رو کردم بهش و گفتم...
من : چته ؟؟ هنوز تو بهت شکستتی ؟
او : نه ...
من : مطمینی ؟
او : بله
من : پ چته ؟ چرا اینقدر اوفت کردی ؟ اصلا مثل قبل نیستی ، کاتای افتزایی تو مراسم تجلیل زدی !! نه سرعت داشت نه قدرت ، باید فیلمت میدیدی ...
بعد از این تشر بود که دیدم ازم اجازه گرفت که نمازش بخونه ، پاچه های شلوار کاتاش کوتاه بودند و ارشد باشگاه از او ایراد گرفت که منم توپیدم بهش که بزار نمازش بخونه ، سنی ندار، این وسواس ها و سخت گیری ها از نماز زدش میکنه ، خدا که نامحرم نیست !!!
گذشت ...
روز مسابقات که به نوعی دید بیشتری درش بود چون به نوعی مسابقات المپیاد محسوب میشد و انتهای ان جایزه نقدی داشت ،هنوز چهره ی درهمی داشت، هنوز حس میشد که اخمش از یه غم عمقی نشات میگیره ، حتی دیدن اون اخمش برام غیر قابل تحمل بود در صورتی که من همیشه قربان صدقه ی لبخندهاش میشدم با من از یه غم پنهان حرف میزد ...
مسابقاتش که شروع شد ، از استرس و یه اعتماد نگاه نمیکردم ، بالای سرش نبودم ، لباس کاتای خودم بهش داده بودم و احساس میکردم همین که بدونه من ارزشمندترین دارایی کاراتم بهش دادم براش خاص و ارزشمند ، مخصوصا که خودم کمربندش بستم و پشت لباسش درست کردم ...
رفت تو میدون ، مسابقه ی اول ، دوم ، سوم ، چهارم ، پنجم و.....
مسابقات حذفی بود و رپه شارجی در کار نبود ،مسابقات خودش نه ولی مسابقات حریفاش میدیدم و اسم اونایی که حس میکردم تا انتها همراهیش میکنن کف دستم مینوشتم تا ببینم کجای جدول بهم میخورن !!
به مسابقات فینال خودش رسوند ، حریفش یه لنگ دراز بود که کارش خوب بلد بود ، سرعتش عالی بود و این پوین باعث شد با اختلاف یک یا دو پرچم از حریفش کم بیاره و دوم مسابقات بشه !
خیلیا بعد از اون شکستش از این پیروزی او خوشحال بودند ، برای ما مربی هاشم که این امر عادی بود و تازه دلخور بودیم که چرا اول نشده چون به هیچ وجه شکست قبلی و بزرگش از توانایی هاش برای ما کمرنگ نکرده بود !
او دوم شد ، لبحند کم رنگی به لبانش نشسته بود ولی باز مثل سابقش نبود !
اولین جلسه بعد از پیروزی ، در انتهای کلاس گفتم بیاد وسط رو به بچه ها وایسه ، ، براش دست زدن حسابی ...
به همشون گفتم ، راهی برای فرار از شکست نداریم ، غیر منتظره وارد میشن و کمرمون میشکونن ، اینکه چطور با شکستتون کنار بیاین مهم، گفتم م.ح رو بکنین الگوی خودتون و اگر بعد از او هرکس شکستی خورد و جا زد و چند جلسه کلاس تعطیل کرد و رفت تو لاک تنهایی خودش ، به هیچ وجه نمیبخشمش ،چون همتون م.ح رو از نزدیک دیدین ... ازش بپرسین چه جوری خودش جمع کرد ، سخت بود که همه دست پر بودین و او !!! سخت بود که همه تبریک ماچ و افتخار او تنها دلشکسته یه گوشه با یه حس وحشتناک ! ولی با همه ی این ناملایمات کنار اومد و جا نزد و مسابقه ی بعد جبران کرد ، مسابقه ای که به یه نوع برای خود باشگاه و ما مربیا و شهر کوچکمان مهم محسوب میشد !