دنیای نرگس بانو

دنیا زیر پاهایم خیلی بزرگ است، ولی راه را ادامه خواهم داد!

جمله ی عنوان برگرفته از کتاب (الدورادو) !

یه کتاب جذاب که همین امروز صبح تموم کردم و مجموعه کتابهای ثبت شدم در گودریدز به 197 رسید! 

یکی از اهداف امسالم این شده که به عدد روند 200 برسونم! البته سال میلادی رو منظورمه! 2021!

 

به پوشه‌ی 10 از کورسمون رسیدم، کورسی که با فاطمه شروع کردیم برای کارمون!

مهارتی که داریم کسبش میکنیم تا بعد از اون ازش درامدی داشته باشیم!

هر دومون خوشحال تریم چون مختصه رشته ی درسیمونه و اگر بتونیم از پسش بر بیایم، اعتماد به نفسمون به مراتب بالاتر میره! هرچند اصلا کار آسونی نیست!

از مهر شروع شده و من بعد از 4امین روز از شروع آذر تازه به برنامه‌ی آذرم رسیدم!

یکی از اهداف امسالم پایان این کورس برنامه نویسی است، مهارتی که تا پایان سال میلادی بتونم کسبش کنم و تمام!

 

از سال 98 تو دفترچه‌ی کوچولوی مختصه برنامه‌های دفاع ارشدم نوشته بودم "یادگیری شافل" 

بعد از اون فهیمه در دوران کرونا شروع کرد به یاد دادن از اونچه از کلاسش یاد گرفت بود! بعد از اونم در یکی از کلاس‌های آنلاین شرکت کردم و هفته ی دیگه ترم دومش تموم میشه!

خوشحالم که تا همینجاشم بالا اومدم و کار کردم! درسته خیلی رضایت بخش نبوده ولی مجبور به تمرین بودم حدالقل !

یکی از اهداف امسالم، کسب این مهارت هم بود ولی به آخر سال نمیرسه و نهایتا بتونم ترم سه رو تموم کنم ولی خب حتما یه فیلمه نیمچه رو میگیرم و میفرستم برای فهیم اینا!

 

اینا رو نوشتم که خودم رو کمتر سرزنش کنم، که بدونم درسته تنبلی میکنم ولی باز هدفمند به مسیرم ادامه میدم

که بدونم برای هر مسیر جدیدی که میخوام برم باید علاقه و انگیزه‌ و دلیل کافی داشته باشم تا نیمه کاره رهاش نکنم!

که بدونم، درسته گاهی خیلی مسایل روزمره آوار میشه رو سرم ولی این منم که برای مسیرم نباید کم بیارم، خودم رو سرزنش کنم، یا یا خودم بداخلاقی کنم و مهربونتر باشم با خودم!

راسی راحیلا رو پیدا کردم! روز سه شنبه! بهم گفت من شبیه 8 سال پیش نیستم و این جمله داغونم کرد و فعلا درگیرم!

خودم رو میسپارم به خدا

 

متاسفم ... مرا ببخش ... دوستت دارم ... ازت ممنونم !:)

دوری از وبلاگم من ناراحت میکنه !  نمیدونم چرا نمینویسم و چرا انگیزم برای نوشتن تا این حد کم شده ! روزهایی که میتونست بهترین و خسته کننده ترین تجربه های وبلاگم باشه با تنبلی و دوری از وبلاگم به فراموشی سپرده شد !


دیروز داشتم به این فکر میکردم با زندگیم هیچ کاری نکردم و چقدر زمان بود که هدر دادم ! یاد جمله ی فرهاد افتادم که میگفت : من زمان زیادی رو از دست دادم  در صورتی که فرهاد با اون همه علم و اطلاعاتش درسترین مصرف زمانی در نظرم داشته ! دیروز از اون روزایی بود که گاهی این سیگنال بی خود خود خوری به ذهنم می اومد تا اینکه امروز در نگاه متعجب دوستان دست از سرزنش کردن خودم برداشتم و سعی کردم به قول رامین ، همسر وجی به بازی کردن با زندگی ادامه بدم و اینقدر از خودم انتظار نداشته باشم !


همیشه بخشی از زندگیم که برخورد با ادمای جدید و پُر از دانشش برام جذاب بود ! اصلا جذابترین بخش زندگی برخورد با همین ادمای جدید که به تو درسی بدن یا تو رو آشنا کنن با مبحث یا موضوعی که تو قبلا باهاش برخورد نداشتی یا حتی جذبش نشده بودی ، امروز از همون روزا بود ...

خوب از امروز بگم :

شبا دیر میخوابم ، بهتر بگم اصلا نمیخوابم و به شدت بد خواب شدم و از اون ور تا یک ظهر خوابم و از این رو در کل از کار و زندگی می افتم ! 
بعد بیداری لنگ ظهر امروزم کلی با خودم کلنجار رفتم که تمرین نرم و امروز به خودم استراحت بدم و بششینم برای کارای پایان نامم  یه شیکری بخورم ، خوب وزنه ی رفتن به باشگاه سنگین تر بود و در آخرین دقایق یه دوش گرفتم بدو بدو خودم رسوندم به تمرین ! 
تمرینات سنسی به شدت نفس گیر شدن و تایم باشگاه چند دقیقه بیشتر شده برای قسمت تمرینات بدن سازیش که وزنه های بچه ها به مرور زمان دار افزایش پیدا میکنه ، از این رو دهن اینجانب بعد چند ماه دوری از تمرین اسفالت میشه !! همه خیس عرق میشیم و نفس برامون نمیمونه ! 

بعد تمرین مستقیم رفتم کتابخونه ی فاطمه جان که یه مدت در اونجا مشغول به کار شده و نشست کتابخوان برای دومین بار در کتابخونش برگزار میشد این نشست تفاوتی که با نشستهای دیگر کتابخونه هایی که تا الان رفته داشتم این که آقایون نیز حضور دارن و حرف زدن با وجودشون اندکی البته اندکی سخت میشه !!

به خاطر همین خاصیت حضور آقایون ترجیحا روسری لیز ابریشمیم که خوراک گرمای شهرم با یه مقنعه عوض کردم و کیف باشگام گذاشتم کنار و یه کیف کتابی بیرونی مشکی که برای دانشگاه استفاده میکردم برداشتم و با خستگی تمام وارد کتابخونه شدم ، در همون بدو ورودم منهای فاطمه جان و احوال پرسی های معمول با خواهران شریفی برخورد کردم که تا من دیدن  با نگرانی گوشی و تبلتم میبرم زیر کولر که داشتن از گرما منفجر میشدن گفتن نرگس خودت خیلی شلوغ کردی برای همین حواس پرت شدی و گوشی رو تو ماشین با هوای گرم رها کردی با خودت نبردی باشگاه ، نمیگی گوشیت بترکه !!!

با خودم فکر کردم دیدم هیچ شلوغی در کار نیست ، تازه همین دیروز به این فکر میکردم از وقتم استفاده ی درست ندارم !

جلسه شروع شد ، دمای گوشی و تبلتم اومد پایین  خدارو شکر  ! بماند که چقدر آیه الکرسی و تکنیکهای محدودیت صفر اجرا کردم که برای جفتشون اتفاقی نیفته !! حتی برای ماشین که تازه بعد از خرابکاری اینجانب از تعمیرگاه اومده بود و  تو مسیر سر و صدا میکرد و من از ترس مردم و زنده شدم و برای اولین بار از ترسم  سرعت 60 بیشتر نرفتم تکنیک محدودیت صفر اجرا کردم و خداروشکر خودم و ماشین هر دو اروم شدیم ...

اقای میر دهقان که به جمعمون اضافه شد حال و هوای حرفامون پر شد از بار اطلاعاتی ... موضوع از کتاب خارج شده بود و به بحث های متفرقه کشیده شد ! برای هر بحثی کمتر از 4 کتاب نبود که معرفی نکنن و ازش حرف نزنن و به عنوان رفرنس تشویق نکنن به خوندن بیشتر و دونستن موضوع مورد نظر ! 

بعد از آقای میر دهقان دو تا از اعضای شورای شهری بهمون اضافه شدن ! درست موقع معرفی کتاب من که اتش بدون دود از نادر ابراهیمی بود ! سوال که پرسیدن این بود چرا اسم کتاب آتش بدون دود و در جواب از ضرب المثل ترکنی که استاد ابراهی در کتابش اورده بود استفاده کردم که (( آتش بدون دود نمیشود و جوان بدون گناه )) و این ضرب المثل بسی به دل آقایان نشست و تا اخر جلسه تکرار کردن !

تو این جلسه اندکی البته اندکی به خودم و به روزهایی که گذروندم امیدوار شدم تا با خودم مهربونتر بشم و به اینده ای که در پبش رو دارم امیدوارتر بشم ....:) از همین تیریبون از ریحانه ی عزیزم تشکر میکنم که من با ادم هایی آشنا میکنه که به شدت از خودم بالاترن و به آدم امید و انرژی میدن ...

حاج آخوند ، انجمن نویسندگان مردگان ، نیمه ی تاریک وجود ، راز مادرم ، خودت باش دخترم ، کتابهایی بودن که در این دوره معرفی شدن !! 

به قول محدودیت صفر از قصدهامون حرف نزنیم ! قصدها محدودمون میکنن ، ترجیح بدیم که جعبه ای پر از هدایای سورپرایز از زندگی داشته باشیم تا جعبه ای پر از آرزوهای خودمان که نمیدانیم به صلاح است یا نه !

به قول حافظ :
صلاح کار کجا و من خراب کجا .... ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا :)

نکته : عنوان برگرفته از کتاب محدودیت صفر می باشد !


غرنامه !

فاطمه ترانه ی معین گذاشته ، آهنگی که میگه ( برات بهترین ها رو میخوام ،واسه اولین بار فهمیدمت و...) منم یخورده دلم گرفته ! 
اصلا معلوم نیست دقیقا داستان چیه و با خودم چند چندم ! 
برای اولین بار غرورم گذاشتم کنار احوال فرهاد پرسیدم ! نه اینکه خیلی برام مهم باشه نه فقط چون فرهاد خیلی اقاست ، گفتم ببینم این بشر دو پا کجاست که نیست ! میدونین وقتی حرف میزنه آیه نازل میشه انگار ، همه سکوت میکنیم و هرچی فرهاد بگه ،حرفش میشه حجتی که بر همه تموم میشه در این حد ! تاحالا چند بار مچم گرفته درست لحظه ای که دوست نداشتم کسی بدونه در چه احوالی به سر میبرم ....

ماه رمضون کلا سیستممون ریخته بهم ! شب و روزمون گم کردیم ! تا 8 صبح بیداریم ! تا 4 عصر میخوابیم ! باقیشم یا میخوریم یا پا سیستمیم یا ...

یه حرکت خفنی که زدیم این بود که یه جلسه قران خودمونی با زندایی و همخونه برداشتیم ... خدا ازمون قبول کنه مخصوصا وقتایی که مجبوریم برای ساکت کردن جوجه های دایی آهنگ بزاریم بعد خودمون قران بخونیم ! یا وقتی جوجه ها میان با چادر روسریامون بازی میکنن یا مثلا بهترین صحنه ، تغذیه ی یدونه از همین جوجه هاست ...

هنوز دلم به خاطر معدلم درد میگیره !! یه جورایی اینقدر ناامیدم میکنه که هرچی دربری میخوام بار استادم کنم ولی میدونم که خطایی که کردم اینقدر بزرگ بود که نمره ی من تا این حد افتزا بده و چقدر که با الف بودن معدلم بازی کرد !!

خوب بعد مدتها یه غر نامه نوشتم فکر کنم کافی باشه ....


ایشون هم جزو کتابایی ان که خوندم که میتونم بگم چقدر خوب بود ... بخشی از بریده هاش گذاشتم تو کانالم و راسی این کتاب پیشنهاد فرهاد بود و چقدر خوب بود ... 7 جلد بود که تقریبا از بهمن ماه سال 97 شروع کردم و فروردین 98 تمومش کردم ... مارال و دکتر آلنی دو شخصیت ترکمنی حتما در ذهنم خواهند ماند و از اینکه 3 ماه از زندگیم با زندگینامشون گذروندم راضی ام از خودم ...



درهم برهم

هی هردفعه که خاطرات ثبت شده ی سال 93 ام میخونم یکی میزنم تو سرم و دو تا دیگه هم به خودم فش میدم که چرا خاطراتم ثبت نمیکینم ! فارغ از اینکه کی میخونه کی نمیخونه بهترین یادگار سال هایی که میگذره !
از وقتی دوره های امنیت میرم دوتا فش به خود خودم و چهارتا فش دیگه به خود خرم میدم ... امروز سر کلاس مرتب به خودم میگفتم نرگس تو غلط کردی که به امنیت علاقه داری ! تو اصلا شیکر خوردی که خواسی بی افتی تو دامش !!! بدتر از همه سناریوهایی که میچینیم و میبینیم اوووووف عجب چیز باحالیه !
میدونی میگن ادم باید خودش با چند روز قبل خود مقایسه کنه که اونم رسما من قابل قیاس نیستم با قبل خودم ! قبل خودم مثل که مادیانی بود که امنیت را نوشخوار میکرد و بعد از ان نرگسی شد که امنیت را هجی کرد ! فعلا هم در همین حدش میدونم ! اینجانب بیش از حد در این مورد بی سوادم !

کلاس امروز یاداور این بود که لااااا فیری تایم!! بتمرگ یه جااا یا درس یا کار !!

همخونه این چند روز مریض بود ! جمعه صبح هم کلاس رفت و من نرفتم ! شب قبلش خونه  ی زندایی افطار دعوت بودیم که اونجا بود که متوجه شدیم دایی عباس با پسه کله به زمین خوردن و الان در بیمارستان به سر میبرن ! به یک لحظه !! خدایا خودم و خواننده ی این مطلب و سپردم به خودت ! 

بحث عروس کردن فاطمه و علی رضا هم به قوه ی خودش باقی بود ! میدونی چیه... این چند روز که فاطمه مریض بود ایشون حتی نیومد یه تک پا ببرتش دکتر ! اخه چه وضعشه ! این چه دوس داشتنیه ! به قول فاطمه از هیشکی انتظار نره از اون که باید انتظار داشت !  این دو تا سوژه ان که سعی میکنم خاطرات درب داغونشون ثبت کنم ! ازه این روزا خیلی بهترن اون اوایل داستانها داشتیم سر این دوتا خل عاشق مثلا !!

گاهی با فاطمه میشینیم فیلم میبینیم ! مثلا سیندرلا رو بارها دیدیم ! از حفظیم ! کارتونیشا! اون قدیمیش ! یا گاهی ایسان میبینیم یا گاهی پایتخت یا ماه پلنگ و ... فقط این میدونم من فیلم نمیدیدم فاطمه تاثیر گذاشت !

جدیدا موردایی پیدا شدن برای هک کردن گوشی و ... تا سقف یک تومن هم باهات راه میان ! ولی این پولا خوردن نداره راسی مانیتور فرودگاه مشهدم که دستکاری کردن ! بله ! دیگه چه خبرااا؟!




از این انتظار الکی ها !

یه چند روز اینجور شدم ! اینجور به معنی منتظر !! کی بیاد کی بره ! چقدر بمونه ! چقدر وقت بزاره ! همینجوری الکی شاخ شده ! اولا اینجور نبودا ! الان دقیقا چند روز که اینجور شده ! هی میخوام کنترل کنم نمیشه ! هی میخوام به رو خودم نیارم نمیشه ! میدونی کرم از خود درخت!! دنبال راه فرار برای کارام برای همین هی گوشیم چک میکنم ! هی اینستا رو میبینم ! هی ! هی ! هی ! 
دیروز رفتم حرم ! نذرم ادا کنم !البته نذرم خاص تر اونم باید ادا کنم ! چقدر خلوت و خوب بود ! دستت دراز میکردی میرسید به ضریح ! به غیر از اون قسمتی که خادما گیر دادن به حجابم و رنگ رژم در بقیه موارد همه چیز اوکی بود !

بعدم اومدم خونه افتادم! سرماخوردم ! لنگ رو هوا خوابیدم ! اینقدر پزیشنم افتزا بود که حتی فاطمه هم عکس گرفت مرد از خنده ! دیشب میرزا قاسمی درست کرده بود ! با اون همه ی بوی کباب کردن بادنجونا باز من نفهمیده بودم و خواب بودم ! تا خود صبح خوابیدیم ! اینقدر خوابای عجیب غریب دیدیم که تا خود صبح دهن جفتمون اسفالت شد !
نرفتم دانشگاه ، ترسیدم بدتر شم ، موندم خونه و فاطمه رفت ! موندم خونه تا توستم گوه بازی در اوردم ! یذره هم مرتب کردم همین ! 
الانم تشت سبز رنگ فاطمه رو برداشتم ، اب سرد ریختم ، پاهامم گذاشتم توش! دارم هم اب بازی میکنم ! هم درجه ی بدنم بیارم پایین ! هم منتظرم ! هم مقاله میخونم !
راستی جنگ بعدی که میگن سر آب درست میگن !! الانم هست ! باز کشاورزای اصفهان برای اب رسانی به یزد اعتصاب کردن :|

در گذر زمان

حتی دلم برای سیستمم  تنگ شده بود ..

برای کلید کلید کردنهای پشت سرهمش ... برای تیک تیک صدای موسم ... اینقدری که این روزها درگیر روزگاربودم که خودمم فراموش کردم ... فراموش کردم که ده مهر تولدم بود ... که تولدم صبح شنبه اول هفته بود و یادهایی که فراموش شدن !! فراموش کرده بودم روزای خوبم بنویسم حتی تو سر رسیدم .... فراموش کرده بودم بنویسم از کتابهایی که تو این مدت خوندم .. از تلاش هایی که تو این مدت کردم و از روزگاری که گذروندم ...


من این روزها درگیر شدم و تا الان کم نیاوردم ... اجازه ندادم که کم بیارم .. نمیدونم انتهای این مسیر چیه فقط میدونم که بازم نباید کم بیارم که نباید کم بیارم که نباید کم بیارم ...


  نرگس ...                            

در حال آماده شدن برای مسابقات تیراندازی با کمان




چه میکنددددد این رفیق (بوس بوس )

سلام علیکم ...

 

اخلاق چیز مرغی اینجانب تا همین چند دقیقه پیش ادامه داشت !! خدایی نمیدونم گاهی چم میشه ! اصلا داغون بودماا اینقدری که امروز یک کلیپ از عروسی یه دختر ترک دیدم که میرفت منزلگاه همسر و از پدر جدا میشد و گریه میکرد اینااا ، منم با دیدن این کلیپ با دختر زار میزدم  انگار که منم دارن میبرن تو حجله وووووووووووولی در این مواقع است که بعد از چند هفته رفیق فابت میاد و تو رو از این حس و حال نجات میده ، اونم چه جوری !!!؟؟؟؟؟ رفیقی که فقط تو دنیای مجازیِ و حتی یک بارم در دنیای واقعی ندیدیش ، رفیقی که اینقدر تو همین دنیای مجازی رفیق که یادت نمیاد گاهی که حتی در چند فرسنگی  باهاش برخورد نکردی! رفیقی که میدونی هست ولی نیست ، نسبیت انیشتن واسه این رفیق ما جواب میده یا بهتر از اصطلاح خانم طباطبایی عزیز استفاده نمایم و بگویم رفیق شیشه ایم

این رفیق جان ما بعد از چندین هفته مسافرت که با خواهر مریم و خواهر زاده های عزیزشون داشتن و از سفری که به بلژیک ، فرانسه و هلند و... داشتن برگشت فرمودن و اینجانب را بسیار مسرور کردن ، حال منم وقتی عوض شد که عکسای سفرش فرستاد و از اونجایی که دوست من اصلا اهل ریا میا نیست عکسایی رو فرستاد که به قول خودش شبیه مستر بین بود ... خیلی عکسای بامزه و پر روحیه ای داشت بخصوص با خواهر زاده هاش و فضایی که درش عکسارو گرفته بود عالی بود ، بسیار بسیار مسرور شدم و کلی روحیه عوض کردم و کلی هم به خل خل بازی هاش خندیدیم البته با هم ...

نمیدونم چه سری تو بود این رفیق که وقتی هم صحبت شدیم روح به روح شدم ، برای فوت عزیز خانمم همچین همین رفیق جان روحیه داد و حالم عوض کرد اینقدری که آروم شدم که جون داشتم برای ادامه حتی ریاضی کار کردن با داداشا ، حدودا ۷ روز دیگه تولدشه و من باز بار دیگر روز تولدش را تبریک خواهم گفت و این هفتمین تولدیِ که به این دوست جان عزیز تبریک میگویم و باور این همه سال دوستی برای عجیب الغریب است ...

خدایا ازت ممنونم که هست و این جور با بودش روح به روحم میکند .

امروز از دست رفیق ثانی که در دنیای واقعی رفیقیست فاب و چند ماهیست که وارد بازار نتورکینگ شده نیز دست به سرچ زدم و دیدم اوه اوه چه خبرست از نقدهایی که بر این کار شده است و حکم علما که این کار شرعا مجاز نیست ،فقط من در عجبم آقا جان اگر شرعا مجاز نیست پس این همه اشباع شده است را چه میخواهند کنند !! حالا یا چند ماه دیگر گندش در میاید و در همه اشان را تخت در تخت میکنن یا هم که رسما یه قانون شیک برایش در می آورن و رسما مجازش میکنن ، حالا بماند که وزارت صنایع معادن مجوز داده است و هنوز مجلس نظری نداده است اصلا دیگر فوضولیش به ما چه ، امیدوارم هیچ یک از دوستان از کرده ی خود پشیمان نشوند حالا هر کار که دارن میکنن بکنن !! فقط کار بکنن البته مجازش

خلاصه امروز زنگ آن رفیق ثالث زدم و موضوع شرع را برایش توضیح دادم ، گفتم اینجانب عمرا با رفیق ثانی  من باب این مسیله اختلات کنم ، لطفا تو در وسط جملاتت گوشه ای بیا تا شاید بیشتر دقت نمایند  ....

از شما دوستان کسی در رابطه با این پدیده ی چند ساله که عینهونهسیاه چاله ی فضایی  دارد ملت را به طرف خود میکشاند آگهی چیزی دارد تا ما را نیز روشن نماید که عایا صحیح است یا غلط !! البته فوضلیش به من نیامده صرفا جهت رفع کنجکاوی مایل به دانستن این موضوع هستم و همین و بس


و با تشکر از خودم به خاطر تایپ این پست و با تشکر از شما به خاطر وقتی که برای شر ورهای اینجانب گذاشتین ، دوستم وقت طلاست اینجور به چیزش نده  


حوصلم نمیکشه

وقتی ادم نات اصاب مصاب باشه که دیگه فرقی نمیکنه روز چه جوری براش بگذره ..

از صبح تاحالا اخلاقم چیز مرغی شده ...

دیشب تا صبح با صدیق بیدار بودیم و داشتیم چرت و پرت میگفتیم ، غیبت بچه ها میکردیم ، اینقدری که خودمون اروم شدیم ، بچه ها از وقتی ازدواج کردن افسرده شدن ، یکی از یکی بدتر ، به صدیق گفتم باید بهشون مهلت داد تا به خودشون بیان ، تا دوباره مثل قبل انگیزه داشته باشن برای زندگی !!و جواب گرفتن از کار نتورکینگ در آستانه ی یک ساله شدنشان ، من هنوز به جریانات نتورکینگ مشکوکم و احساس میکنم دوامی ندارد ...

 از این بگذریم ، میخوام یه اعترافی کنم و اینم اون که ؛ دیروز که رفته بودم سر تمرین، بچه ها که برای کاتا آماده میشدن خوب من باهاشون کاتا نزدم چون کمرم درد میگرفت ، البته ۱٪ کمر درد داشتم ،۹۹٪ کاتا بلد نبودم و جریتم نداشتم به سنسی جان بگم  حس یه بچه مدرسه ای داشتم که مریضی رو بهانه کرده برای فرار از درس و مشق تو این سن سال حس چندش آوری بود


دیروز اومدم عکس (باران) گذاشتم گوشه ی پروفایلم، هیچکی نبود که نپسرسه این بچه ی کیه و من در جواب بگم --> ذوستم الا رو یادتونه ، ایشون کوچولوشونه !

۳شنبه ای با مهدیه رفتیم تربیت بدنی تکلیف جناب باشگاه همکار را روشن نماییم، طبق معمولم که مدیر باشگاه همراهی ننمودن ما را ، ما هم تن خود سر وداده و کار خود را پیش بردیم ! تشم جز نصیحتی چند از مدیر مسیول بانوانان چیزی عایدمان نشد ! همین !بعد از اون مهدیه همرام اومد باشگاه و دید چه جوری با بچه ها کار میکنم ، عصر سر تمرین بهم ایراد گرفت که نرگس چرا سر بچه ها داد میزنی ، اینکه داد بزنی هنر نیست اگر راست میگی با پنبه سر ببر !!

سنسی خودمون  داد نمیزنه  فقط تیکه میندازه اینقدری که ادم میریزه بهم ، برا مثال؛ الهام که جعبه شیرینی عروسی داداشش آورده بود و پرسیدیم سنسی به چه مناسبتِ؟ اشاره کرد به الهام و گفت این توفه آورده یعنی خاک تو سر الهام که فقط خندید ، والا


امروز با تنفگ داداش کوچیکه جلد کتاب یکی از کتابام جر واجر کردم و بسیار و بسیار از این حرکت در کف خود لیز خوردم و ماندم

بعد از یک هفته ی مدید از برد بچه ها به لج باشگاه رقیب و همکاران ، بنری تهیه نموده و نایب قهرمانی را به خودمان و مجموعه ی باشگاه تبریک عرض نمودیم ، باشد که این رهِ قهرمانی همچنان استوار ادامه یابد

امروز یه سوتی دادم و اینکه وقتی پیغام ها رو از گروهای تلگرام حذف میکردم فکر میکردم به کل پاک میشه و تازه فهمیدم نه فقط از گوشی خودم پاک میشه ! و بعد اینقدر تو گروه فمیلی ناله زدم که فهیم داستان خیط کاری نوید رو در گروه بچه های دانشگاه تعریف کرد و تازه خدا رو شکر کردم آنچنانم سوتی ندادمااااا،نوید خیلی بد خدیج داغون کردااا حیف که نمیتونم بتعریفم



بهترین عملکرد یک شاگرد بهترین نوع تشکر محسوب میشه ....

دیروز از این مورد حرفی نزدم تا پست سورپرایزی بزارم ...

امروز شاگردام مسابقه داشتن ، البته فقط ۶تا شون ، از این ۶تا هم ۴تا شون اول تا سوم شدن ...

زهرا و محدثه اول، الناز دوم ، مبینا سوم ، کف قشنگروووو بیار بالاااا...

در وهله ی اول خدا را بسیار شاکرم که بازم سرفرازمون کرد ، خودم میدونم که خدا چقدر تو این مورد بهم لطف کردِ .

در وهله ی دوم ؛ درستِ که بچه ها مقام آوردن و کم نزاشتن و دمشونم در این رابطه خیلی گرمِ ولی برای من مهم برخورداشون بود ، همدلیشون ، رفاقتاشون ، خنده هاشون ، سربه سر گذاشتناشون ...

لذت داشت خنده ها و شوخی های الناز و زهرای عزیزم و شیطنتهای تک به تکشون ...

خدا رو در این رابطه بسیار شاکرم و باز هم شاکرم و باز هم شاکرم که این چنین موقعیت هایی را برایم فراهم کرده است تا لذت ببرم از این حس زیبای شاگرد داشتن ...

و امروز من پی بردم بهترین نوع تشکر برای یک دبیر ، استاد ، مربی ، بهترین عملکرد در رابطه با آموزششان است ، بهترین عملکرد یک شاگرد بهترین نوع تشکر محسوب میشه ....

خدا حافظ ما و تک به تک شاگردانم باشود .. با تشکر ...


ذره گویی...

خوب بلاخره وب قبلیم حذف کردم ، البته قبلش چندتا بک آپ پشت بندش گرفتم بعدم تو هر درایوی که رسیدم ذخیره کردم که دمه دستم باشه !!

روزگار به خوبی و خوشی میگذره ، همه چیز مرتبه ...
سر و کله ی یک آدم جدید تو زندگیم پیدا شده ...
تقریبا حدود یک سال و نیم که میناسمش ، قبل ترها با واسطه هم صحبت میشدیم و البته کم رنگ ولی این روزها مستقیم تر هم صحبتیم ، سر و سنگین باهم حرف میزنیم ، اجازه ی تماس تلفنی  بهش ندادم با اینکه اصرار داره !! یک بارم بیشتر از نزدیک ندیدمش ! میتونم بگم خوشتیب ، بامزه ، لبخند به لب و تو دل برو بود !

نمیدونم چرا مثل سابق نیستم ، نمیدونم چرا دوست ندارم بدون دلیل با یه جنس مخالف هم صحبت شم ، هیچ کشش و حتی انگیزه ای هم ندارم،هروقت بحث تماس تلفنی  میاره مخالفت شدید میکنم و دلیل این کار ازش میخوام و اونم چون دلیلی نداره کوتاه میاد، بازم جای شکرش باقیِ آدم مودب ، تحصیل کرده ، باشئوریِ و یا چون اولش خود خودشُ رو نکرده !!

اوضاع باشگاه همچنان مرتب ، میرمُ میام ، سه روز در هفته خودم تمرین دارم و 2 روز در هفته شاگردام، تمریناتم خوب پیش میره ، یه پا شدم شاگرد سنسی ، این چند وقت کاملا از پایه شروع کردم و حالا بعد از چند ماه شدم اونچه که خود سنسی میخواستِ ، قبل ترها سبکم ski بود ولی حالا wkf ، زیاد فرقی نمیکنه ولی همون یذرشم تو تخم چشم فرو میرفت و میسوزوندم !!

دوست دارم رشته های ورزشی دیگرم امتحان کنم ، فاز یاد گرفتنِ زومبا گرفتتم ، رقص ِ ، باحالِ ، خیلی هم خنده دار ، قبل تر ها یک تعداد آدم میدیدم که مثل میمون ادا در میارن و الان با همون طرز تنفکر قبلی میخوام خودم به این دسته حرکتای میمونی اظافه بشم !! البته در حد یک عدد خواستن ناقابل و تا پیاده سازیش راه درازی دارم !

حرف برای گفتن زیاد دارم ولی طبق معمول تا همینجاش استاپ میکنم !! تا بعد... 

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan