دنیای نرگس بانو

شاید گاهی زندگی تعبیر رویاییست که تو از سر ناامیدی فراموش کردی...

از کدوم قسمتش بگم ....

از اون یک هفته ی که پر از دلتنگی و دوری و افسردگی و ... بود !

یا از اون روزایی بگم که همخونه برای خرید خودش جر داد بس که رفت و اومد و نگاه کرد و در انتها در اخرین شب باز گند زد و تا نزدیکی های ۲ خونه نیومد ! ازش شاکی بودم ولی به روی خودم نیاوردم ، ازم پرسید ناراحت شدی و من تنهای جمله ای که بهش گفتم این بود که خودت در معرض قضاوت های غلط قرار نده ، همون شبم رفت و چقدر سخت بود رفتنش، دل کند ازش ، صبحی که میرفت بارون می اومد یه بارون نم نم فوق العاده ، شهر شلوغ شده بود ، هوا چقدر سرد بود اون روز ...

یا بگذریم و مستقیم بریم سر دوست قدیمی و خاص خودم که یک زمانی صداش میکردم دنیام ، تا فهمید امنیت میخونم و موضوع پایان نامم گفتم ،گفت ایران کاربردی نداره ، مقصدت کجاست ، گفتم جاش برام مهم نیست ، گفت باید مهم باشه ، گفت اگه خواستی بیای اینجا زمینه رو برایت مهیا کنم ... گفتم مشخص نیست گفت بلاخره خبرم کن ....شاید گاهی زندگی تعبیر رویاییست که تو از سر ناامیدی فراموش کردی...

یا از اینم بگذریم بریم سر اون قسمتی که زندایی ازم ناراحت شده بود و به خودش گرفته بود و منم زدم زیر گریه و فهمید چقدر دلتنگم ... چقدر دلتنگی سخته ! چقدر تلخ ! دوری بد! چه جوری میخوام تحمل کنم ! به زندایی گفتم دارم ادا در میارم ! میخوام خودم قوی نشون بدم ! گفتم باید خودم اثبات کنم بهشون ! 

یاااا از همه ی اینا بگذریم و بریم سر دیروز صبح که ذوست اومد دنبالم و با هم در به در دنبال طباخی میگشتیم چون ایشون هوس کله پاچه نموده بودن ، خداییش خیلی چسبید با اینکه در نهایت فقط پاچش گیریمون اومد و اونم پاچه ی منم خورد با این حال ،حال داد! بعدم رفتیم پارک خلوت نزدیک خونه مادربزرگشون و کلی پیاده روی کردیم و حال داد ....

اوخ اوخ یا بهتر از جون کندنم  برای رسید مادر اینا بگم که چطور از ۱۲ تا ۴ خونه تکونی میکردم بعدم تازه ۸ بیدار شدم و شروع کردن به ادامه ی جون کندن ! تازه این وسط هم باید میرفتم گوشی دایی هم تحویل میدادم به تعمیرکار ! چقدر نگران ناهار بودم ! چقدر خوشمزه شده بود به وقول بابا و حیف در حیف که سوخت تهش ! تازه کم نمک هم بود ! چقدر دلم سوخت ! زحمتام به چیز رفت ! تازه اومدم تخم مرغای سفره هم بزارم بپزه اونم سوخت ! چه وضعشه ! 

یا از سال تحویلی بگم که روبروی ضریح اقا امام رضا جانمان بودیم که 96ام با او گره خورده بود ... هیچ ارزویی نتونشتم بکنم جز فقط به خاطر داشته هام شاکر باشم از او که واسطه بود و از خدای بزرگم که بی نهایت به من لطف داره و در کنارمه ! 

همه میگن ارزوهاتون برای سال جدید بنویسید ! حتما بهشون میرسین !

ارزوی ته دل من شاید همون ارزوی قدیمیه که هنوز ته دلم گیر کرده ! 

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan