دنیای نرگس بانو

صدای عشق خفیف است ، مخفیانه در کمینگاه مینشیند و صبر پیشه میکند !

عمه ی دیوید میگه :


حالا هم وظیفه توست گه مثل همان وقت که او را انتخاب کردی ، صفاتی که دارد در نظر بگیری نه صفاتی که ندارد ، صفاتی هم که ندارد باید در او پرورش دهی ، اگر هم نتوانستی هیچ کس نمیتواند به تو کمک کند و باید بدون آنها سر کنی 


آخرین جلسه از باشگام


آخرین جلسه ی 1394 دقیقا امروز بود (24 اسفند،ساعت 5)....

3 اردیبهشت  برای اولین بار رفتم تا ببنم اوضاع باشگاه چه خبر ، رفتم تا مهدیه منُ با بچه ها آشنا کنه ! 

شنبه مورخ 5 اردیبهشت 1394 ، اولین جلسه به مربیگریِ شخص اینجانب افتتحاح شد !!

پر از استرس، پر از ندونستن ، پر از فشار و عصبانیت از دست مربیِ خودم که این مسیولیت رو دوشم انداخت ،از همه بدتر کار ضعیف در ضعیف بچه ها!!

یادم جلسه اول ، آخر کلاس برای ری دادن به جای (شُ منی ری) گفتم (سنسی ری ) این بزرگترین گاف کلاس من تا به الان بوده !! نمونه این حرکت سر کلاس سنسی هم اومدم ، مثلا به جای اینکه بگم (سنسی ری) گفتم (سمپای ری) ،کلاس بر هوا معلق رفت از خنده و در آخر تا جا داشتم متلک به خوردم دادن !

امروز که آخرین جلسه در سال 1394 بود ، بچه ها یاد روزهای اول باشگاه افتاده بودن ، اولین بار که منُ دیدن ، که فکر میکردن دوست سنسی ام که ....

من مربی گری و صمیمیت مربی گری از آقای امیر یاری (مربی اسبق تمیم ملی کاتا ) یاد گرفتم ، اون روزایی که صمیمت با شاگرداش دیدم اینقدر دهنم از تعجب باز میموند که باورم نمیشد او یک مربیست ! 

یادم تو یکی از پیجای اجتماعیش از شاگردش پرسیده بود ، تو شامپوی من برداشتی ؟ ، نمیدونم کی شامپوم بالا کشیده که قوطیشم نیست !!!! 

حالا من با همه ی این اوصاف با 17 18 تا شاگرد ،یک سال خوب طی کردم ! شاگردایی که هر کدوم برای خودشون خاصن و هیچ کدوم شبیه به هم نیستن ، زهرای خوشگلم با چشمای تیله ایش و جیگرش ، محدثه ی غرغروم با همه ی علاقه و پیگیریاش ، مایده ی مودب و خوش تیپم ، فاطمه ی جیگرم و ...... کلی شاگرد دیگه که دوسشون دارم و برام خاصن ...

خدایا ازت ممنونم که شرایطش برام فراهم کردی ، خودم خودت خوب میدونیم که خیلی جاها همین بچه ها روحیه ی داغون من عالی میکردن دقیقا مثل امروز ....

بچه های عزیزم دوستتون دارم 

تو یه تناسب گیر کردن

چقدر قبلنا خوب بود ، هزار یک کار میکردی ولی فکر نمیکیردی...
الان هزار یک فکر میکنی ولی کاری نمیکنی ..
فکر بیشتر ، کار کمتر ! این دو برای من تو یه تناسب گیر کردن !

اتمام یک رویا !

میدونم تا ننویسم آروم نمیگیرم !!
مثل همه ی آنهایی که نوشتم و آرام گرفتم !! 
مثل آن دو سال کینه ای که در دل گذاشتم و فقط یک بار هر آنچه که در دلم بود غیابی نوشتم و آرام شدم ...
من روز 14 اسفند 1394 را با یک خواب از طرف مادر جان تعریف شد یکی از آن روزهای نچسب را امتحان کردم ....
روزی که با پا پیش کشیدن موضوع  دوسی جون هم پی بردم من چقدر داغان داغانم !! 
امروز بعد از گذر از 6 سال تازه فهمیدم پای هیچ احساسی میون نیست  ، سرد سردم ، بی روح ، تهی ! اگر قبل ترها فرک میکردم با این جمله خودم را گول میزنم امروز پی بردم که نه واقعاااا هیچ چیز نیست ، اتمام یک رویای 6سالِ
وقتی داستان در اوج جدی شدن بود فهمیدم که من فقط یک احساس کذایی به او داشتم و بس !!
اصلا حسی این وسط نیست !  رابطه ای نسیت ! حتی اگر تمام کنم پایانی خوش است و اتمام ...

شازده ی حمام جلد سوم ...


جلد سوم کتاب "شازده حمام " را تمام کردم ! 

 سرم سوت کشید ...

از زندگی برزور و همه چیز خوری اش تا عروسی دخترش که وصف آن را نتوانست در کتاب بی اورد تا یله ی بی سرپناه که دست خواهران روحانی فرانسوی بزرگ شد و برای خودش دانشمندی شده است !! 

از مقایسه هایی که از بعد از انقلاب و قبل از انقلاب شده بود ! 

سرم سوت کشیده بود از داستان "پری" آن دختر  کمونیست و زندگی کردن الانِ خود و خانواده اش در لندن !

قسمتی که نویسنده "آقا حسین " از دکتر شریعتی نوشته بود ، انتقادهایی که به دکتر داشت و حرف هایش در رابطه با دکتر شریعتی سرررم سوت کشید ..

از اینکه گفته بود دکتر حسابی شاگرد انیشتن نبوده است شوکه شدم ! مگر میشود ؟! مگر میشود که من مقاله هایی که از دکتر حسابی خوندم یه مشت دروغ بوده باشه ؟ اینقدر بزرگ نمایی برای من فقط یه مشت دروغ بود ؟ چرا با احساسات ما جوونا بازی میکنن ؟ دکتر حسابی خدا رحمتت کند !


(در این قسمت برادرم علی اینقدر حرف زد که یادم رفت و از حال هوای کتاب بیرون آمدم ، اینقدر از شرت ، دستکش و شنا ، معلم زبانش ، دوستش حرف زد که اصلا یادم رفت که کتاب چی به چی بود !! وای به این حافظه ی من !)

خلاصش که کتاب سرم را به در آورد !! از زندگی عشایری ، دانشجویی ، دانشگاه مشهد و ... خاطرات امید ، دکتر دندون پزشکی که روزی روزگارش را با جمجه فروشی طی میکرد و خاطراتی که از قبرستان و دزدین جمجمه گفته بودن و ..... الانم امید آقا انگار تو کار صادرات واردات وسایل دندون پزشکی ان !! 


یه عکسهایی از نوشته های جالب کتاب گرفتم !! خلاصه اش را در دفترم وارد میکنم ، حوصله نوشتنم نمیاد ..

عشاااایر




قشنگِ نه ؟ 

خود عکس نمیگم یا اون بانویی که کوزه بدست وایساده و من دقیق نمیدونم فازش چیه !!

حس حال عکس رو میگم !!

دکتر پاپیلو در جلد سوم کتابش (شازده ی حمام) اینقدر از عشایر گفته که دوست دارم همین فردا صبح شال کلاه کنم و برم سیر فی الاعرض !!

یک دور برم پیش این عشایر و چادر هایشان !!

یک بار از اون روغن های خوشمزه ای که تو کتاب ازشون گفته امتحان کنم !

از شیر ، کره،ماست ،قره قروتاشون و ....

یک بار امتحان کنم سر کوه بودن و بیدار شدن اول صبح با صدای خروس و بازی بچه ها !!

امتحان کنم هوای سرد کوهستان و لباس های گرم پشم شتری را ...

دلم چادر عشایر خواست !!

سبزه ها ، گله ، چوپان ، خان یا سر محله ، لباس های ترکن ، کرد و ....

من هنوز کتاب تموم نکردم و دلم همه ی این ها رو در این شب سرد بارونی اسفند ماهی  خوش هوااا خواست...

در انتظار سال جدید !!

بی محبابا منتظر اومدن سال جدیدم !!
انگار سال جدید قرار برام معجزه کنه !!
دلم از این سال کهنه ی خیلی خوب میترکه !! دوسش داشتمااا ! سالی با تجربه های جدید !! با باور تواناهایی از خودم ، ارادم و ....
نمیدونم کجا بود که خوندم آدم باید بهانه ای برای نو شدن در تاریخای مشخص داشته باشه ..
روز تولد ، روز سال نو ، شنبه ها ، اول هر ماه ، اول هر هفته و .... همه ی اینها بهانه ایست برای نو شدن ، کار جدیدی انجام دادن ، روحیه ای به خود دادن ، انگیزه دادن و ....
حالا منم منتظر همینم انگار ...


به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan