دنیای نرگس بانو

گوه!

نمیدونم چرا یهووووووو دلم خواست اسم وبلاگم رو تغیر بدم به ((گوهای فلسفی اینجانب))

خیلی زشته نه؟ بی ادبانه، وقیحانه، خیلی گستاخانه و چقدررررر زشت!!

مثلا خانواده ی همسرم یا شاگردای سابقم یا مثلا همکارام از این مسیر رد بشن و بخونن و بگن چقدر فلانی گوووووه میخوره!!!

از همه بدتر زندگیممممه که بخونه این رو!!!!! حتما میگه : گل نرگس چرا وبت رو به گوه کشیدی !!

ولی بیاین جدی به این مسئله نگاه کنیم!! کلمه ی گوووه جداً یکی از پر محتوا ترین کلمه ای که میشه در هر موقعیتی به کار برد. عصبانیت، خوشی و غیره!

بیاین نگاهمون رو به این کلمه عوض کنیم و راحتر در بین محافل استفاده کنیم.

شاید یذره بی ادب باشم ولی با این کلمه خیلی حال میکنم.

شاید بعدا یه عنوان به این اسم گذاشتم و ادامه دادم. هرچه بود هوسی بود که نصفه شبی ما را گرفت.

 

لحظه ی دارچینی من

به گفته ی دکتر شکوری، لحظه ی دارچینی میشه سخت ترین لحظه ای که تو باید با تمام فشارهایی که بهت سنگینی میکنه، تحمل کنی،ادامه بدی و متوقف نشی.

لحظه ی دارچینی من برای حرف زدنه...اینکه وقتی از شخصی دلخور میشم باهاش صحبت کنم و بگم چرا ؟؟؟

لحظه ی دارچینی من امروز بود که اتفاقی که چندین سال پیش در این جمع برای من افتاد، مجدد رو به تکرار بود که وایسادم و کوتاه نیومدم.

این لحظه ی دارچینی برای من سخت بود ولی با تجربه هایی که در این چند سال کسب کردم موفق شدم با چند جمله، مدیریت کنم و به سکوت دعوتشون کنم.

سوسن بهم گفت: نرگس مشاوره خوندی؟

گفتم نه چطور مگه؟

گفت خیلی خوب مشاوره میدی، میشه بازم صحبت کنیم!!

بهم گفت چقدر عوض شدی؟؟؟ چقدر تغیر کردی؟؟

تمام این سال ها، کتاب خوندم و با ریحانه دوستم بحث کردیم و رشد کردم. کلماتی که این روزها به نظرم چیزی جز امانت در ارتباط بین آدم ها نیستن رو با دقت در کنار هم میذارم و استفاده میکنم.

وقتی همچنان به خاطر شوخ بودن و انرژی بالام با من رفتار سخیفی میشه، با آوردن کلمات پر محتوا و متانت در گفتار و آرامش در لحن گفتار موجب به شرمندگی طرف مقابلم میشم

در اوج عصبانیتش، ازش درخواست دلیل منطقی داشتم که بگو در غیر اینصورت بشنو!!! 

آدم ها حرفشان، منطق درستشان است حتی اگر بک گراند فکری بابت آن نداشته باشن و اونجاست که لحظه ی دارچینی شروع میشه و تو باید هرچقدر سخت و تلخ مقاومت کنی و حرفت رو بزنی.

خواستم بگم امشب را موفق شدم و باز به این تمرین گفتگو ادامه میدم تا در مراحل بعدی نیز کم نیارم.

 

نیمه‌ی تاریک مامان

پیش از شکل‌گیری در رحم، نیمی از وجودمان در تخمک مادر وجود دارد. تمام تخمک‌های زن زمانی تشکیل می‌شوند که جنینی چهارماهه در رحم مادرش است. یعنی زندگی سلولی ما به عنوان یک تخمک در رحم مادربزرگ‌مان آغاز می‌شود. هر یک از ما پنج ماه در رحم مادربزرگ‌مان می‌مانیم که او هم به نوبهٔ خود، در رحم مادربزرگ خودش شکل گرفته است.

نیمه تاریک مامان

اشلی آدرین    

دوست دارم ازش بنویسم و اگر ننویسم خفه میشم و این دقیقا حسی که بعد از خوندنه این کتاب دارم.

کتابهایی هم پیدا میشن که با خوندنشن تو به عمق وجودت سرک میکشی و با ترس های پنهانت، دسته و پنجه نرم میکنی.

مادر شدن برای من هنوز بزرگترین ترس زندگیم محسوب میشه و از علاقه ی شدیدی که به شریک زندگیم دارم و قلبا نمیخوام نعمت پدر شدن رو ازش بگیرم، روزی که خودش تصمیم بگیره به مادر شدن تن میدم و این پذیرش دلیل درستی نیست و باید برای مادر شدن، دلیل درستی داشته باشم. گاهی وقتی به مادر شدن فکر میکنم، در همون ابتدا در وجود خودم دنبال عشق مادری میگردم ولی چیزی جز ترس پیدا نمیکنم.

شاید ترسم بی دلیل نباشه. من مادرم رو دیدم که چطور داغه فرزند دیده و چطور بچه هاش جلوی چشمش آب میشدن و کاری از دستش بر نمی‌اومد. میترسم روزی که مادر شدم و به صورت نوزادم نگاه کردم، اولین حسی که تجربه میکنم، دردهای عمیق مادر باشه. شاید به نظر احمقانه باشه ولی تو چه میدونی چه دردی تو این سینه هست و چه گریه های یواشکی پشت این همین چند کلمه ای که تایپ کردم وجود داره.

میدونم به خاطر تمام خطوط پارگراف بالا باید حتما قبل از تصمیم گرفتن به مادر شدن به تراپی سر بزنم.

تو این کتاب جور دیگه ای از ترس مادر شدنش گفته بود. جمله ی آشنایی رو میدیدم لابه لای حرفای مادر نگرانه کتاب. این جمله این بود:

((فقط باید زنده نگهش دارم))

این جمله سخت بود، ترسناک بود، عجیب بود. مادر هم گاهی از تجربه های ابتداییش از روزهای مادریش میگه و من دلم میریزه!! از اینکه بچه ها تب میکردن و مریض میشدن و کاری نمیشد کرد. اینکه متوجه نمیشد.

قلبم درد داره و نوشتن این پست برام درد داره ولی ادامه میدم.

همسرم گفت: نخون، کتابی که حس بدی بهت میده نخون. ولی من ادامه دادم و تجربه کردم.

اینکه فقط من نیستم که تو این دایره تنها باشم. اینکه بترسم از مادر شدن. اینکه درد داشته باشم از اینکه شاید فردا روزی مادر کافی نباشم. اینکه ترس های پنهانم رو اومدن و یکی بود که بهشون اشاره کنه.

کتاب تجربه های خوبی بهم داد و مهمترینش این بود که به غریزه‌ی مادری حتما توجه ی بیشتری داشته باشم و دست کم نگیرمش حتی اگر دیگران ندیدنش و حتما به هشدارهای مغز توجه زیادی داشته باشم.

کتاب عجیبی بود و با یه پایان عجیبتر!! باید خوند و لمسش کرد.

امانت در کلام

امانت فقط در این نیست که شخصی وسیله ای یا پولی رو برای شما بگذاره و از شما بخواد که از اون مراقبت کنید . امانت در کلام هم رخ میده! 

وقتی شخصی ا زندگی شخصیش برای شما حرفی میزنه، این زبان شماست که باید گاو صندوق باشه و امانت داره فرد !

اگر رازداری رو با امانت داری جایگزین میکردن، شاید آدم ها برای نشان دادن وجه بهتری از خودشان، رعایت آداب کلام دیگران میکردن و برای دیگری بازگو نمیکردن!

والاااااا

افسردگی نهفته

ما بین صحبتای من و ریحانه !!! اون وسط مسطااا 

اشاره کردن به اینکه من از خشم اون رفتار رو از خودم نشون دادم!!!

به جملش که فکر میکنم میبینم خشم نبود !! و اصلا خشمی در کار نبود و قطعا برداشت اشتباه ریحانه جان بود !! و این اولین باری نیست که ریحانه جان با تمام ظرافت و هوش بالا و همدلی بی نهایتش اشتباهی رو مرتکب میشه!!

بحث سر الویت ها بود !! اینکه دیگه اون گروه و جمعش الویت من نبود... دلحواه من نبود!! شاید درست نباشه با این صراحت بگم ولی من به یک باره وارد داستانی شده بودم که هر قدم جدی تر و پیچیده تر میشد و احساسی که داشتم این بود که در اون جمع شخصی نیست که من رو درک کنه!! 

درگیری های ذهنی به حدی بود که مغزم رو در حال انفجار میدیدم و اون گروه و صحبتای بی در و پیکر که شبیه ما قبلش نبود باعث به هم ریزی آرامش مغزی من بود !!! 

شاید بگین خب، بهترین راه حل این بود که گروه تلگرامی رو میوت میکردی و اصلا چک نمیکردی و نمیخوندی!! این راه شاید به نظر درست و آسون جلوه کنه ولی برای منی که از دوره ی ارشد، عادت به چک اون گروه داشتم، کار آسونی نبود که این عادت چند ساله رو ترک کنم!! تنها راهش رو برای خودم حذف اون گروه میدونستم.

 

خوب یا بد !! میخواستم بذارم کنار .... شاید به شکلی قطع رابطه دیده بشه !!

 

یه وقتایی برای خودم هم ترسناکه که اینقدر با صراحت از حذف آدم های زندگیم بگم !! از کسایی که به ظاهر دوست صمیمی بودن ولی به راحتی حذفشون کردم چون فاصله ای رو بین دنیاهامون دیدم!! این رو بارها گفتم و بازم تکرار میکنم، وقتی در ده سالگی، عزیزترین همبازی و عضوی از خانوادت رو به یک باره از دست میدی، یادمیگیری که خیلی به آدم ها وابسته نباشی و هر موقع که نیاز دیدی ازشون فاصله بگیری البته به نیت آرامش خودت!

عزیزی از اون جمع دوستانه تولدم رو با کادوی ارسالی تبریک گفت که من بنا بر صلاح دید، حتی پاسخی به تبریک هاش ندادم و میدونم چه دردی داره این حرکت و امیدوارم درک کنه که من با توجه به شرایط و احترام به شریک جدید زندگیم اجازه ی این کار رو نداشتم. 

 

این نکته رو اینجا ذکر میکنم:

شرایط الان من، کاملا متفاوته با شرایط قبل ازدواجم!! 

من الان با شخصی همراه شدم که حساسیت ها و ظرافت های خودش رو داره که طبیعتا من این موارد رو کاملا درک میکنم، چون خودم به شخصه حساس تر و شکننده ترم!!

دنیای نرگسی که این روزها زندگیش رو میسازه با نرگس دوره ی مجردی کاملا متفاوته... این یعنی دغدغه ها و استرس های متفاوت !! 

به قول واله که تو پیجس نوشته بود: تلاش میکنم برای زنده بودن!!! این روزهای منم شاید به از این جمله نباشه هر چند گفتن تنهای این جمله بهم احساس ناشکری میده و مجبورم کرد کتاب ((افسردگی نهفته)) رو بخونم.

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan