دنیای نرگس بانو

جرعه ای آرامش

من خودخوام ؟؟؟
مامان بزرگم کشوندم پیش خودم با اینکه تو اتوبوس میدونستم کلی اذیت میشه ....
تنهایی سخته هاااا ، هرچی بگم کم !! میدونی این وسط نتونی به یکی هم اعتماد کنی چقدر سختر میشه !!
اقا اینا رو دیدین که  یهوووو بعد یه اشنایی ازدواج میکنن میگم چه جوری اعتماد میکنن به هم؟؟ چه جوری کنار میان با هم ؟؟ !!! اقا اینا که بعد چند جلسه صحبت فکر میکنن به درد هم میخورن بیان برا من توضیح بدن که چطور میتونن به هم اعتماد کنن ؟؟! ااااقققققااا به خدا ۶ ماه رفت امد نیاز !!!!! 

امروز رفتم پیش استاد راهنمام ، دید از نظر روحی داغونم گفت دخترم در ببند لطفا و همه چیز توضیح بده که داستان چیه ، استاد خیلی تیزِ ؟ گفت فلانی چشِ؟ چرا حواسش نیست !! دهنمممم از تعجب باز موند !!  ، بهم نون خشک یزدی تارف کرد منم براش شیرینی شهرم برده بودم که اولش قبول نکرد ولی بعدش کنار اومد و من خدا رو شکر میکنم که ارومم !!

خدا بخواد که انشالله بتمرگم سرجام و درسم بخونم !!! هیچی نخوندم خاک تو گورم !!

کاش این موضوع درک کنم که خبر مرگم تو زندگی کسی نظر ندم یا قضاوت کنم ، کاش بفهمم جرعه ای سکوت این وسط نیاز ....

نمیخوام برم

میخوام خونمون بمونم ...

با وجود اینکه حس گشادی ممتد بهم دست میده و حاضر به انجام هیچ غلطی نیستم جز قر دادن جلو آینه و الافی کردن باز حاضر نیستم برم !!!

پتوی آبی کرکثیفم انتهای ارامش یک خواب خوب در شبهاست که میخوام با خودم ببرمش ولی نمیشه !! 

میخوام گریه کنم !!! هیچی درس نخوندم وکلی درس امتحان و کوفت زحرمار دارم ....

دقیقا یک هفته است که من در دیار خودم تشریف دارم ....یک هفته که دقیقا مصادف بود با شب یلدا ....

حوصله هیچکی نداشتم جز ریحانه و مهدیه که هر دوشون دیدم و یه سر هم به بچه های باشگاه زدم که کمیته هاشون عالی شده بود و برعکس کاتا ضعیف در ضعیف !!! میخواستم باشگاه برم برای تمرین که به خاطر کمر درد و هوای سرد مادر جان اجازه ندادن و گفتن جلوس نما بر سرجایت که تازه خوب شدی !

اینستا که نصب کردم کم کم دارم با اشناها رل میزنم !!! 

نمیدونم چرا اینقدر خستمِ!!! 

ذهنم اساسی درگیر یک شخص جدیدالورود به زندگیم بود که اساسا ریحانه و مادر جان شدیدا مخالفت کردن و در انتها خودش خراب کرد و بهانه داد دست همه که باید به وقتش باهاش صحبت کنم !

این چند روز چقدر با داداشا خندیدم و شوخی کردیم و سربه سر هم گذاشتیم ، زبونشون خیلی دراز شده ! مثلا یه صحنه تبلیغات داشت نشون میداد که بزرگه به کوچیکه گفت :

پسندت این دختر بریم برات برش داریم ...

کوچیکه: اگر پول شیرینی و دسته گلش میدی هاااا چرا ناااا..

چقدر سر شام گفتیم خندیدیم !! روحیه گرفتم اساسی ولی از اونجا که نزدیک به روزای امتحان همشون گند میخوره ....

دنسی یک سگ خنگ و دوست داشتنی بود که متاسفانه به علت خنگی ممتد پرتش کردیم بیرون ولی کلی باهاش بازی کردم ،عکس یادگاری هم تا دلم بخواد دارم ....

سری بعد که اومدم میخوام برم شهر گردی با داداشا البته انشاااااللله و اگر خدا بخواد ...

دلم ضریح امام رضا رو میخواد ، دلم براش اساسی تنگ شده ....

شب یلدا یک سری فامیلا رو دیدم ، عموها زن عموهااا ، اکثر خانمای فامیل باردار بودن و چهههه شود نسل جدید در راه ، خدایی چه بچه بازاری بشه ...

دنسی رو یه سر بردیم پارک بزرگ شهر و دست فرمون داداش بزرگ هم دیدیم که کلی به مرز سکته رسیدم و برگشتم !! سر همین رانندگی داداش کوچیکه کلی مسخره بازی در اورد که رانندگی من حوصلشون سر میبره یا اگر او رانندگی میکرد الان رسیده بودیم یا اگر بود ارومش صدتاست ! (خدایا بلا به دور باشه از همه )

یه سر رفتم خونه ریحانه جان با حضور اندکی از محمد اقا که حرفامون اندکی شنیده بود و گفته بود که نرگس خانوم کلا بیخیال بشن !

یک روز کامل حالت تهوه ی وحشتناک بهم دست داده بود چون شب قبلش پیتزا ، اناناس خورده بودم و تا تونستم بالا اوردن و یا خواب بودم یک روز کامل ..(خدایا سلامتیم سپردم به خودت)

وجیه رفته تفلیس و یه شهر سنتی فوق العاده زیبا و از طریق اینستا دنبالش میکنم و چقدر که این دختررر ماه و من دیر شناختمش !!

چقدر حس بدی دارم وقتی از همه ی جمع ، اون عدد شناسنامه ی من از همه گندتر !!

یک سر هم رفتم خونه ی خالم و شاید به دیدن خانم همسایمون هم برم ! 

فردا ، ۵شنبه ساعت ۷:۱۰ پرواز دارم به سمت هدف ، تنهایی ، امتحان ، درد ، کوفت، زحرمار

این عکس پایین وقتی داشتم هارد بالا پایین میکردم وکلی به عکسهای بالا نردبون و مرد عنکبوتی شدن داداش میخندیدم پیدا کردم و باید اعتراف کنم این عکسسسس کلی داستان دار برای خودش ....



و من خدایی دارم


امیدوارم به خدا برنخوره ، میدونه که چقدر الان دلم گرفته ،میدونه که چقدر له له میزنم برای یک ارامش درونی ...

مسیحیا یه اعتقاد باحالی دارن ....

اونا میگن در اغوش پر مهر خدا ....

اونا خداشون بغل میگیرن ، تصورش میکنن ، حسش میکنن و باهاش حرف میزنن...

منم دلم خدایی میخواد که دست بزنه به شونم بگه هی دخمل ، هی بندم ، اروم باش چته آخِ، فلان مورد خواستِ منِ پس زر زر نکن گلم...

بعد منم به این خدا نگاه کنم و بگم دمت گرم ، من بهت اعتماد دارم اصلا هر چه از دوست رسد نیکوست چه برسه به تو که خدامی ....

:| :|

خلاصه به جای همه ی حرفهای بالا ، من خدایی دارم از رگ گردن بهم نزدیک تر ولی از فاصله زمین تا خورشید قلبا از من دورتر ! 

من خدایی دارم که نه تصوری ازش دارم و نه حسی و گاهی حس میکنم چنان از من دور و به من نزدیک که این تناقص روانیم میکن ....

من خدایی دارم که عاشقشم وبرای دیدارش له له میزنم...

من خدایی دارم که دوسش دارم ولی بود نبودش برام معمایی شده ...

من خدایی دارم که هر روز به عشقش سر به سجده میگذارم ولی از نشنیده شدنم در عذابم ...

و من خدایی دارم که نیاز دارم اندکی به من ارامش بده ...

خدایا بود تو برای من چقدر در تناقص .... 

هی خدا منم اغوش پر مهر خودت میخوام ....

یه رمان فوق العاده



یعنی بی نظیرترین کتابی که خوندم !! فوق العاده بود !!

خیلی دوسش داشتم !!

تو اینستام ثبت کردم (ژرف ، عمیق‌ ، کمدی)...

حجمش زیاد ولی ارزش خوندن دارد ...

 در ادامه یه سری از جملاتی از کتاب که دوستان لطف کرده بودن و در وبشون اوردن رو کپی و پیست کردم ...مرسی از زحمتشون و منم خسته نباشم :|


به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan