دنیای نرگس بانو

از دور قشنگه

از دور شاید خوب به نظر بیاد 

یه زندگی معمولی !

ازدواج کردم و یه همسر و همراه خوبی دارم 

موقعیت کاری خوبی دارم در جایی که دوست داشتم همیشه داشته باشم

پس انداز دارمو خوب خرج میکنم از لحاظ ظاهری

برای یه  آینده ی قشنگ تلاش میکنیم و جلو میریم!

زبان میخونم و لذت میبرم!

مربی باشگاهم و شاگرد دارم  و دان 4 باید بگیرم!

 

ولی بذار برات بگم که از همه چیزز از همون دور قشنگه!

همسر و همراه خوبه زندگیم کیلومترها ازم فاصله داره و کنارم نیست!

کارم با کلی چالش همراست که فقط خدا همراهیم میکنه که پیش بره !

باشگاهم رو به خاطر زمان نداشتم گذاشتم کنار و شاگردام آلاخون والاخونن!

خودم به تمریناتم نمیرسم که برای امتحان حاضر بشم!

زبانم سنگینه و فشار میاره و تایمم کارم زیاده!

پس اندازم رو باید بیشتر کنم و خرجم رو کمتر!

 

میبینی!!!

زندگی بقیه فقط از دور قشنگه همین!

هفته ی با او

همین چند ساعت پیش کنارم بود... دقیقه به دقیقه دست در دست، چشم در چشم، نفس در نفس 

دوشنبه برای تعطیلات عید فطر اومد ... با اینکه اون روز رو عید اعلام نکردن ولی من نرفتم سر کار! 

موندم کنارش !

به خودم قول دادم اول همسرم بعد کار ... با اینکه کلی حرص خورم و غر زدم ولی ترجیح دادم از لحظه به لحظه ی محدود کنار او بودن بهره ببرم و استفاده کنم.

به مهمونی خونه ی عمو و عمه و مسجد جامعه گردی گذروندیم. کوچه پس کوچه هایی رو گشتیم که من کمتر رفته بودم و خونه های سنتی رفتیم که خیلی کمتر دیده بودم.

طعم کنار هم بودنمون این سری طعم خاصه دیگه ای داشت و رنگ و بوی متفاوتی به خودش گرفته بود و در نهایت اوج یکی شدنمان امروز بود .

لحظه های کنار او کش می اومدن.... با خودم میگفتم چقدر روزهای بدون او، دور تندی رو داشتن و سریع میگذشتن ولی این یک هفته انگار سال ها طول کشید.

فیلم هم دیدیم، جهان با من برقص ... فرزند انسان..کفر ناحوم..جهان زیرین! 

فیلم هایی که پیشنهاد می دادم رو خیلی به دلش ننشست... اون یک فیلم بین قهاریه که قطعا هر فیلمی به دلش نمیشینه!

به هر حال من حالا بدون اون نشستم! برگشتم به روزای عادی زندگی !

روزهای بدون او... از 6 صبح باید بیدار شم برم سر کار ... سر کله زدن با استرس های کارهای شرکت و اطرافیانش تا ساعت 3 که برگردم خونه!

دنیای کار هم دنیای کوچیکه و در عین حال بزرگ در لحظه ی خودش! 

وقتی او بود رنگی از کار نبود ولی حالا باید بدونم که بخش بزرگی از زندگی من همین کارای کارخونست  و الی غیر!

خدایا با اینکه شیطنت کردم و این چند روز گم و گور شدم ولی سپردم به خودت برام درستش کن تا جبران کنم!

خب برم برای برنامه ریزی جهت امتحان در پیش رو :)

 

تارگت من....

دیگه وقتی بخوام برنامه بریزم باید بدونم تنها نیستم!

تنها نیستم که برای تعطیلاتم برنامه بریزم!

تنها نیستم که تو تنهایی خو بگیرم و روزا رو با همین روال بگذرونم!

باید بدونم یکی هست که وجودم براش پر میزنه و از ندیدنش عذاب میکشم!

باید بدونم که این روزا رو به خاظر اون میگذرونم و میسازم...

باید بدونم در کنار او بودن شده تارگت انتهای امسالم!

راسی آدم ها چطور اینقدر راحت یکی میشه همه ی زندگیشون!

 

دیروز با مایده اولین کلاسم رو برداشتم... میخوام فقط اعتماد کنم و جلو برم!...میسپارم به خدا و میدونم دونه دونه پازلا رو از قبل برام چیده بوده برای مسیرم... مائده ی این روزهای زندگی من از همون دونه پازلایی هایی که گذاشته شدن کنار هم تا مسیرم رو برم...

 

راستی بسته قرصم داره تموم میشه،دوتا دونه دیگه مونده .... این یعنی دو شب دیگه همسرم کنارمه!!

چقدر خنده دار که من هنوز به این واژه عادت نکردم!

ریحانه اومده بود دیدنم! لپتاب گرفته بود، ماشین گرفته بود و دیدم چطور برای درس و دانشگاهش برای خودش سرمایه گذاشته بود ... کاری که من دارم برای خودم میکنم و باید ادامه بدم و ناامید نشم

ملبورن و رییس دانشگاه! دایی علی و داستان هاش !! چقدر موضوع داره شفاف و روشن میشه  هر روز!

خواب دیدم، صلوات و تپه و خاک برداشتن! روزایی که در پیشه ...

 

خدایا من تمام آینده و مهاجرتمون رو به خودت سپردم بساز برامون به بهترین شکلی که صلاح میدونی

 

 

 

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan