دنیای نرگس بانو

بازم که زود گذشت ...



باورم نمیشه آخر هفته ، همه چیز شروع میشه ...

همین آخر هفته ، روز جمعه ، شروع مرحله ی جدیدی از زندگی من....

مرحله ای که فقط و فقط با توکل به خدا  شروع میکنم ...

مثل مراحل قبلی زندگیم تنهام ، بهش عادت کردم ، خواسته خداس ، خود کفااا بودن ِ مطلق من ....

مرحله ی جدید ، با دنیای جدید و دور از نزدیکانم، به تنهایی در پایتخت درن دشت :|



باور کنیم


گاهی خدا میاد در گوشت نجوا میکنه که فلان کار نکن ، زیاد به نفعت نیست ...

 درست موقعهایی که احساس میکنی سر دوراهی موندی  ، بنده هاش میفرسته ، هزار یک واسطه برات ردیف میکنه ، ولی عمرا تو اگر بفهمی... اون موقع ها کاسه ی چکنم چکنم دستمون گرفتیم و هی ناله میکنیم که آهاااای سر دوراهی گیر کردیم ، ال بل ....

بعد انتخاب میکنیم ، انتخابی که در نظر خودمون خیلی توپ و در نظر عالمان بالااا ،خل بودن بشریتُ نشون میده !!

خدا  وقتی میبینه بندش تا این حد خنگِ و راه دیگه ای انتخاب کرده ، اون وقت که با چک و لقد حالیت میکنه،  اون لحظهایی که به خاطر انتخابت خرد میشی ، له میشی ، چوب میخوری و میفهمی که باید تغیر مسیر بدی ، اون لحظهایی که  اصلا خود خودت راهتوو میگیری که مسیر دیگه ای شروع کنی ...


تو این شرایط هم سرمون بالا میگیریم ،عین آدم های طلبکار  میگیم:

 -چراااا من ؟

-چیکارته با من ؟

- من دارم زندگیم میگنم ، دارم راهمووو میرم ، هیشکی دیگه نبود این بلا سرش بیاد راست راست من ؟؟؟؟ 


خلاصه حااالااا غرر بزن کی غرر نزن ...

 خداااا واقعا چی میکشه از دست بنده هایی چون ماااا !!! فقط غر غر غر !!!


اگر باور کنیم حمکتشُ ، اگر باور کنیم داستان خضر و سوارخ کردن کشتی و صبر نداشته ی موسی ، قصه ی زیبای قرآنیشُ ، شاید راحتر کنار بیایم با سنگهایی که گاهی پای روحمون زخمی میکنه ....

من فقط میدونم :

خدااااااااااا خیلی کارش درسته ، حالا هی بشینیم نق بزنیم !!!

هالوین نایت به سبک شهر من ...


"دوست ، دوست علی ، این خونه چقه قشنگ ، همش شربت قند ، الهی علی درش نبنده، الله کریم ، 10نفریم ، میدی یا بریم "

 

یه مراسم دوست داشتنی توی شهر ماهست ،که تقریا شبیه مراسم holloween night ، که بچه ها میرن در خونه ی ملت ومیگن trick or treat و صابخونه بهشون شکلات میده...


وقتی هنوز یه دختر بچه بودم ، دوستام می اومدن دنبالم که با هم بریم به اصطلاح "دوست دوست علی " ، مادر اینا شدیدا مخالف بودن ، هروقت میگفتم ، با دوسم میخوام برم ، میگفتن بچه میخوای بری گدایی، خلاصه به یک کلمات و عباراتی میکوبیدن تو سرم که همچنان به دید گدایی و همچنین با حسرت به این مراسم خاص نگاه میکنم !!


با این اوصاف  شب 27 ام ماه مبارک رمضون برای پسر بچه هایی که واسه خوش گذورنی و دور همی هم که شده پابند این مراسم خاصن و با وجودشون که هر نسل جایگزین نسل بعد میشه، این مراسم به حول قوه ی خودش پایبند باقی مانده و براشون تداعی کننده ی خاطرات بچگی خوش نسل به نسل منتقل خواهد شد ...  !!

 

گروه خیرین جوان *یا علی*


رفیق اونیکه باهات هم دل ...

خواسته های ته دلتونم یکی ِ....

رفیق اونیکه که دردش با تو یکی باشه ، اون وقت که  پیشنهاد بدی رو هوا میقاپه میگه: پااااایتم آبجی ....

رفیق اونیکه تو امر خیر هلت بده رو به جلووو ....

رفیق اونیکه بگههه ، غریبه راه نده ،خودمون از پسش بر میایم ، توکل به خدا ....


خلاصه بگم که 4 نفریم ،الله کریم ،گروه تشکیل دادیم، پشت به پشت هم ، اول با یه بسم الله بعد با یه یا علی،باقیشم سپردیم به اوس کریم :)

من او را هنوز نمیشناسم ...



یه دوره ای از زندگیمُ تفسیر قران  میخوندم ،به  آخرای این دوره که رسیده بودم متوجه شدم که ناخداگاه عادت کردم که  وقتی به آیه ی جدید میرسم ، کل صفحه را بالا پایین کنم تا به نقل تفسیر از یه شخص خاص برسم ، شخصی که اسمش 3حرف بیش نیست ولی سخنانش دنیا دنیا حرف دارد ...


بعد از آن دوره ، آن شخص خاص برای من  بزرگمردی ناشناخته تا الان باقی مانده است 

هر جا اسمش را ببینم به سمت آن یورش میبرم تا ببینم در آن سالهای دور چه گفته است و چگونه است که پختگی حرفاهایش جوانی چون من را در این دوره از زمان تحت تاثیر قرار میدهد ...


و من همچنان این شخص را نمیشناسم ، همچنان با شخصیت او درگیرم ، ولی برای به آن حدی احترام دارد که حتی دیگر او را به اسم کوچک خطاب نخواهم کرد ، برای من او بزرگ مردیس ناشناخته ...


 من این روزها دلم میتپد برای شهری به اسم نجف  ، شهری که او برای همیشه در آنجا به  آرامش رسید ...



مردمُ میتونن حذف کنن ؟؟


همینجوری توی خونه برای خودم ول میچرخیدم و منتظر دردهای ناگهانی دندون درد لعنتی بودم که چند شب خفتم کرده که یکهووو یکی از دوستان گروه وات ساپی پیغامی میزاره مبنی بر اینکه "ehsanok tobikh shood " , و همون یذره اعصاب نداشته ی منم بهم میریزه !!! 

کار به مجری برنامه که قشر خاصی طرفدارشن و همیشه سوژه ی مسخره ی بعضی از دوستان بوده ، ندارم...
کار به خود برنامه دارم که به قول احسان ، جنسش از مردم !! 

مردمُ میتونن حذف کنن ؟

اگر دلیل توبیخ برنامه به خاطر شخصیس که به عنوان پذر عروس به برنامه اومده ولی یهو با جو متشنج در دنیای مجازی تبدیل به مدلینگ میشه ، مگر این خانم مدلنیگ جزو این مردم نیست ؟ امثال همچین بانوانی چه گناهی مرتکب شدن که به خاطر شغلشون که به طبع مورد پسند بعضی از آقایون نیست ، برنامه ای باید توبیخ بشه ؟؟؟ همچین بانویی جزو مردم نیست ؟؟؟؟ ترد شده است ؟؟؟

مردمُ میتونن حذف کنن ؟؟

اگر دلیل توبیخ برنامه جوونی بود که جوونی کرد و خودش به خاطر عشق مضحکش از ساختمونی به پایین پرت کرد ، مگر نه این که او جزوی از جوانان این کشورِ ، همشهری خیلی از دوستانِ ؟! مگر میشه بعضی از ضعفهای جوانان حذف کرد که او فقط مشتی بود از یک خروار !!!

مردمُ میتونن حذف کنن ؟؟؟

اینجا ایران است ، برای بقا باید تا مزر جنون رفت و برگشت ، باید چوب خرد ، باید مبارزه کرد ، باید با زد و بندها ساخت ، در این راستا حسودان داستانی دارن برای خودشون که همگی آشنایی داریم با این قشر زحمت کش همیشه در صحنه !!

من به شخصه پای هیچ برنامه ی تلوزیونی نمینشینم ، تنها برنامه ای که میبینم همین برنامه بود و بس ، فقط و فقط به خاطر تک به تک مهموناشون ...

مهمونای ماه عسل قهرمانان عادی دور بر خودمونن !! نه یه تعداد نخبه یا بازیگر یا بازیکن !!

عادی عین خودمون 

و در آخر ،من ماه عسل را :
-با مجری توانمندش 
-با مجری پر حرفش 
-با مجری متلک گویش
میشناسم و بس 

*عزیزان معلول سرمایه ای از برکت خدا* دل نوشته ی من  از یکی از مهمانان برنامه ی ماه عسل 

کروکی مسیر ....


داشتن تردید و گیر کردن تو برزخ ، برای خودش مکافاتی داره که نگووو و نپرس !!!

امتحان ارشد که داده بودم و مثلا منتظر نتایج بودم !! تو همون بهبوبه ی انتظار ، برای رفتن به یک کلاس زبان اینقدر شک و تردید تو دلم بود که عایا برم یا نه!!؟! که عایا این کلاس زبان به درد من میخوره یا نه ؟! 
از اون ور موسسه مرتب زنگ میزد که خانم چی شد؟؟؟ میای یا نه ؟؟؟ تکلیفمون روشن کن ؟!

نشستم یه حساب 2 تا 4 تا کردم !!  یه گفتمانی با خود منطقم کردم !! دلیلا رو کنار هم گذاشتم !! بشه هاش !! نشه هاش !! و خلاصه تهشم به این نتیجه رسیدم که گر صبر کنم ز غوره حلوا سازم !!

از تصمیمی که اون روز گرفتم ، این روزهااااا از خدای خودم و خودِ خودم بسیار سپاسگذارم ، حدالقل نمردم و تو عمرم یه حرکت درست زدم !!!

کروکی مسیر آینده مهمه !!!
باید ها و نبایدها رو نشون میده !!
 افتادن تو برزخهای تصمیمُ کم میکنه !!
 قر قاتی کردن چند کارُ میشوره ، میزاره رو بند که تا خشک شدنش طرفشم نری !! 
سنگ ریزه های مسیرت، یکی یکی یکی یکی کم میکنه!!

  "هدف" فلسفس !!
 "خواستنش" خود مسیر !!!

تو این مسیر هم "دست خدا به همرات" 

-------
آیسان ! تهران ! من ! کار ! تیم !

نیمچه مربی !

مربی


15 تا شاگرد قد و نیم قد دارم که در نظرم بهترین شاگردایی هستن که میتونستم تو اولین تجربه ی مربیگریم داشته باشم ....

بچه های قد و نیم قدی که تمام تلاشت بر این که سر کلاس ،تمام تکنیکهاشون ، محکم ، سریع و درست باشه ، ولی دست بر قضا یه کوچولو خنگ بازی در میارن که مجبور میشم گاهی اعصاب نداشته امُ به رخشون بکشم ...

وقتایی که نظم کلاس از دستم در میره ، بدترین لحظات باشگاهی خودم میدونم !!

وقتایی که کلاس با پسرا یکی میشه و از سر صداشون به تنگ میام، مقوله ی بسیار زیبا و جداگانه ای داره!!

به هر حال ، بعد از سال ها باید بگم ، من به تازگی  یک نیمچه "مربی " شده ام ....

به درک !!!

به درک که کل آرشیو 2ساله ام پرید !!

به درک که تمام خاطرات ثبت شده ی این دو ساله ام مابین 0 و 1 های بیتی گم شد !!!

به درک که مثل سالهای قبل این درد سر لعنتی مانع از روزه شدنم میشه !!!

به درک که این روزها * گشادیم * میاد !!!

به درک که در بهت آینده ی نامعلومم !!

به درک که هرچه به خدا میگم ،محلم نمیزاره !!

به درک که دیشب  مثل اشخاصی که سال ها از وطن دور بودن بعد از دیدن نو عروس خانواده از پسرخاله پرسیدم  این جور مواقع چی میگن ؟؟؟؟ و بعد کلی فشار به مغز محترمه و دیدن چشم های از حدقه در آمده ی اطرافیان ، گفتم آهان "مبارک باشِ" 

به درک که من الان حوصله ندارم !!!

به درک که اولین مطلبم در این وب حال خوشی ندارد !!

به درک که دیگه حوصله ی خوش آمد گویی  به خودم ندارم !!

به درک که این نیز چون بگذرد !!

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan