دنیای نرگس بانو

با لباس سفید میای تو ، با کفن سفید میری بیرون ...

در آخرین روز گرمِ تابستانیِ تیر ماهی ، موفق به اتمام کتاب پایی که جا ماند شدم ، به افتخارم دست سوت هوراااا ....
واقعا خسته نباشم که  از ماه رمضون تاحالا که شروع کردم دقیقا امروز تمومش کردم !!
کتاب سنگینی بود ، اینقدر خاطراتُ زیبا نوشته بود ، اینقدر دقیق و با احساس نوشته بود ، اینقدر همه چیز واضح توضیح داده بود که غیر ممکن بود تحت تاثیر قرار نگیری ، که متاثر نشی ، که کم نیاری برای خوندن ، که بتونی ادامه بدی ...
بعد از برنامه ی ماه عسل که با قسمت پرستو صالحی گریولیدم با این کتاب هم در رده ی بعد گریولیدم ....
این کتاب به قول رهبر عزیزمون واقعا روایتی استثنایی بود از خاطرات اسرا...
با تشکر از سید ناصر بزرگوار برای نوشتن و به چاپ رسوندن این کتاب عجیب الغریب ...



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
و باز در آخرین روز گرم تیرماهیِ امسال و بعد از گذراندن یک سال تجربه و آموزش در امر مقدس کاراته ، امروز به دعوت مدیر باشگاه ؛ نیکتا جان، به تشدید این امر مقدس سنسی(مربی) بودن روی آورده و باشد که در این امر مقدس خداوند نگه دارمان باشد و شاگردانم روز به روز افزوده و پیروز میادین تاتمی های مسابقه باشن ...

جمله حکیمانه ای که در عنوان این پست نهادینه کردم ، از جملات خودِ شخصمِ خطاب به شاگردای نازنینم، تا درک نمایند اهمیت ماندن در این ره طولانی را و کم نیاورن تا انتها ....

با تشکر ، سنسی نرگس

        

نکته : دلم برا این شکلکا تنگ بود ، واسه تنوع گذاتمشون...

زنگ ورزش ، فلسفه ی باشگاهیِ من ...


امروز، یه روز خوب باشگاهی بود ...

از اون روزایی که فقط گفتیم و خندیدیم و بچه ها تمرین کردن !

از اون روزایی که نزدیک مسابقات بود و بچه ها باید تک به تک کار کنن تا ایراداشون رفع بشه ...

 از دست مایده ، شاگرد دوست داشتنیم کلی ریسه رفتم به خاطر حالت های نمایشی که به چهرش میداد...

از دست محدثه خود زنی میکردم که اینقدر حرف میزنه !

از دست الناز کلی اخم میکردم که کارش محکم تر بزنه و اینقدر لق نخوره !

همه ی بچه ها تا دقیقه نودِ باشگاه موندن ، حتی نسترن کوچولومون که دلش میرفت برا مامانش ...

یه روز خوب با کلی روحیه ی خوب باشگاهی ...

همه ی روزا  این شکلی نیستن ، گاهی من خسته یا بچه ها خسته ان یا گاهی گرما اینقدر اذیت میکنه که نای کار کردن برامون نمیمونه ...

دوست جون یه جمله خوبی گفت که باعث شد فلسفه ی من برای تمرین دادن بچه ها به کل عوض شه ...

یه بار که از دست بچه ها شاکی بودم و داشتم بهش غر میزدم  گفت :

نرگس اذیتشون نکن ، زنگ ، زنگ ورزشِ...

شاگردای عزیز من باید ممنون جمله ی دوست جون باشن والا با یه مربی حوصله سربر سر کار داشتن ...

خلاصه از خدای خودم بسیار سپاس گذارم به خاطر این روزای خوب و عالی ...

از خدای خودم بسیار سپاسگذارم به خاطر شرایط باشگاهی که برام درست کرد که مناسب با روحیه ام و با کلی بچه های دوست داشتنی آشنا شدم ...


اندکی بعد از آخرین پست !

سلام و صد سلام به خودم و به همه ی اون عزیزانی که اینجا رو میخونن یا گذری از این بیتوته ردکی میشون !!

نماز روزهای همتون مورد قبول حق ، عید گذشتتون هم مبارک ..

جا داره از همین تیریبون تولد یک سالگی وبم را تبریک گویم که با کلی تاخیر این تبریک اعلان میشه !! به قول مهران مدیری بزرگوار گذر عمر از یه سنی چنان کنتر میندازه که به یک چشم به هم زدن میمونه !!

روزگار عزیز تف تو روحت با این رد شدنهای سریعت !!


اولا میخوام در این ایتدای غیبت شما را با چهار  گنجینه ی ارزشمندم که در این مدت متصاحب شدم آشنا نمیام :




بلاخره کتاب سمفونی مردگان را یافتولیدم و خریدم و در کتابخانه ام نهادینه کردم ، البته اصلا دنبالش نبودم یهو تو کتاب فروشی چشم بهش خورد و بی معطلی برش داشتم ...
دومین این تصویر ، حکم دانٍ دو میباشد که این هفته به دستم رسید و تاریخ حکم به ۹۴ خورده ،این برای من فقط یه تیکه کاغذ نیست بلکه نشان از اراده و خواستمٍ، از صفر شروع کردنم و مقابله به مثل کردنام ، این یه کارنامه ی عالی در زندگی خودم میدونم به خاطر اراده ای که پشت بندش و تاریخش وجود داره ...





این دو کتاب قدیمی که یکیش در دهه ی ۷۰ به پدر هدیه داده شد و دیگری در نمایشگاه کتابٍ دانشگاه در سال ۸۸ خریداری شد ، یکی از همان یادگاریهاییست که در ماه مبارک رمضال سال ۹۲ به امانت به یکی از دختران فامیل سپرده شد و ماه مبارک رمضان سال ۹۵ پس گرفته شد ! دلم برای هردوشون تنگ شده بود فت و فراوون ....


امروز صبح نیز یک نشست کتابخوان دیگر داشتیم که با چندی از فرهیختگان دیگر آشنا شدم ، نمیدونین چه لذتی داره وقتی در جمعی هستی که هر سوالی که میپرسی با منبع و ارجاع درست به تو جواب میدن و حرف یاوه ی دیگری نمیزنن ، یا نظرات شخصیشون رو برات نسخه نمیکننو وقتی برای رفع ایرادهایی چند برای تو چندین چند کتاب معرفی میکنن و من بسیار شاکرم که در این چنین جمعی به سر میبرم ...

باید رفت و مجالی برای حرف زدن نمیبینم باشد که در پست بعد جبران نمایم ، اووودافظ


به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan