دنیای نرگس بانو

خود درگیری

داشتم به این فکر میکردم من چقدر در طول این زندگیم به آدمایی که آزار روحیم میدادن، بیشتر دل میدادم و وابستشون میشدم البته از جنس مذکر! صد البته که دوستای دختر داستانشون جداست.

خلاصه کار ندارم، از ادوار گذشته تا به الان اینجانب عاقل نشده و هنوز که هنوزه باز یکی از راه برسه و بره در روح و روانم من عاشق چشم و ابرویش میشم!

میدانم اگر مشاور برم و بهش بگم چقدر بعد از دیدن آن فلانی حالم بد شد، گریه کردم و حتی از خودم عکسی به یادگار گرفتم تا یادم نرود از آشنایی با او چطور سه روز توانه حرف زدن نداشتم و باز بعد از چند روزی دلخسته و عاشق به دنبالش گشتم، مرا بیمار خطاب کرده و با کیسه قرص و دوا داروی کمبود هرومون های خاص مغز مرا را راهی میکند! 

مازوخیستی چیزی هستم انگار که اینگونه آدم نمیشوم!

 

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan