دنیای نرگس بانو

ثبت از اجبار نوشته شده ی یک برنامه

اوایلی که این وب رو زدم دوست داشتم مهمترین اتفاقاتی که در زندگیم رخ میده رو در اینجا ثبت کنم که بعدها یه یادگاری سیالی باشه که هرجا خواستم با خودم ببرمش ،حتی اون سر دنیا !

این هفته در to do list م نوشتم ثبت هفتگی وبم ...بعدم تیکش رو زدم و فرستادم برای صدیق !

داستان این فرستادن از این قرار :

تقریبا دو ماه پیش کتاب "بنویس تا اتفاق بی افتد " رو میخوندم،یه جایی از کتاب نویسنده نوشته بود که با دوستش ، هر ماه یه چک لیست از اهداف و کاراشون مشخص میکنن و بعد یک ماه در یه رستورانی ،کافی شاپی ، هم دیگر رو  پس از چک کردن چک لیستاشون تشویق و تنبیه میکنن ، البته در طول  اون یک ماه با تماس تلفنی کارای هم رو پیگیری میکنن تا قوت قلب و انگیزه بدن .

این ایده رو برای دوستم صدیقه ،یار شفیق دبیرستانیم گفتم ، پذیرفت

یه گروه دو نفره ی وات ساپی تشکیل دادیم ،به اسم  "از قلم ما تا گوش های خدا" که از خود کتاب با اندکی تغیرات گرفته شده و  تقریبا دو ماهی هست که خودمون رو عادت دادیم به برنامه ریزی ، تهیه ی to do list، برنامه ی هفتگی ، ماهانه و 90 روزه و برای این هفته یه چله ی آسون برداشتیم .

مثلا اولین چله ی اسونمون که این هفته از تاریخ 22 اذر شروع میشه ،گفتن 20 تا ذکر خاص و بیدار شدن در یک تایم مشخص از صبحه !

با همه ی این اوصاف ، ثبت هفتگی وبم نیز جزو برنامه هام بود که باید می اومدم مینوشتم و تیکش رو میزدم !

این هفته مهمترین گزارشی که میتونم بدم که برای شمای خواننده هم جذاب باشه و بتونی بهره ببری ، دیدن چندتا فیلم خوب از فیلمای لیستم بود1 که :

1- احتمال باران اسیدی (فیلمی آرام با بازی شمس لنگرودی که 3 شکل از تنهایی رو نشون میداد ،جزو فیلمهای خاص و مخاطبای خاص خودش رو داره ، به شخصه دوست داشتم ولی شما رو نمیدونم !)

2-جاودانگی (یک فیلم آروم که نیاز به صبر داره تا به انتهای فیلم و در نهایت یک سوپرایز در انتهاش )

3-تنها دو بار زندگی میکنیم(یک فیلم بسیار قدیمی که در دوره ی خودش جوایز متعددی گرفت، سیامک و شهرزاد داستان که هر دو به نوعی تنهان و استعاره های خودشون رو از تنهایی برای هم تعریف میکنن ، سیامک یک مرده ی متحرک که در روز تولدش قصد خودکشی دار و شهرزاد دختر روستایی که خودش رو شاهزاده ی جزیره ی کوچکشون میدونه ) به شدت دوسش داشتم ولی اینم جزو فیلم هاییست که  شدیدا مخاطبای خاص خودش رو دار !

4-خشم و هیاهو( که معرف حضورتون حتما هست ، با بازی زیبای نوید عزیز ،که نشون میده وقتی ما دخترا میپریم وسط یه زندگی مردِ شوهردار چه جوری ممکنه از دماغمون در بیاد و از خدا میخوام هیچ وقت سهوا یا عمدا من رو با این وسیله امتحان نکنه و از این رو به خودش پناه میبرم )

5-عصر یخبندان (  فیلمی تکراری که خواستم مرورش کنم، زنی دلسرد از زندگی که معتاد میشه و تا مرز خیانت به همسرش پیش میره، یه همسر کاری و زحمتکش و با بازی خوبه مهتاب کرامتی )

 

کتابی هم که دست گرفتم (( تنهایی پر هیاهو )) که از رو تبلت میخونمش ! البته به خاطر مشغله و تنبلی فعلا بیشتر از یک ساعت نشد وقت بزارم براش که یه خسته نباشید خیلی خوشگل از این همه همت2  از دوست محبوب اذریم هم گرفتم .

 

سشنبه ای که گذشت با استاد جلسه داشتم ، با اینکه خیلی از کارای پایان نامه رو انجام دادم ازم پرسید که  تو چی کار میکنی ؟ چرا تموم نشده و خواست تا سشنبه ی بعد کل تزم رو براش ببرم ، به همین راحتی و خوشمزگی ! درگیری و کم کاری این هفتمم به خاطر ایشون بود !

 

خوب فکر میکنم کافی باشه برای این هفته .

 

پ.ن :

1-دو چک لیست از فیلم های ایرانی و خارجی دارم که "دوست آذری من" برام نوشته که هربار بعد دیدنشون با هم تحلیل میکنیم . 

2- حدود یه هفته ای از پایان کتاب قبلیم میگذره و کتاب تنهایی پر هیاهو رو تا صفحه ی 18 خوندم که خود شد دلیلی بر این سرزنش که چرا اینقدر کم ؟!

نقطه ضعف من ! "بچه ها "

با او ،به شکل کاملا اتفاقی در مورد بچه دار شدن حرف زدیم .

نظر جفتمون در تقاطعی دو سویه بهم برخورد کرد، هر دو مخالف . 

ژست روشنفکرها را به خود گرفته بودیم و میگفتیم اگر قرار بر پدر یا مادر شدن است چه بهتر که مسئولیت بچه ای را قبول کنیم که با یه برنامه ی غلط  و ناخواسته پاش به این دنیای فانی گذاشته  ! 

به جای اینکه فردا روزی به بچه ای که از خونمون  جواب پس بدیم که "چرا من را به این دنیا آوردین "،"چرا من را قربانی هوس زودگذر چند دقیقه ی خود کردین " و امثالهم ، دنیایی را برای کودکی بی پناه را رنگی کنیم.

 

فیلم متری شیش و نیم را دیدم .

همه ی فیلم به کنار ، بچه های آسیب دیده ای که در فیلم در چشم من ببینده فرو میرفت هم به کنار !

نقطه ضعف من ! "بچه ها "

 

ارزوی من برای بچه های ، داشتن دنیایی چون "آلیس در سرزمین عجایبست" نه دنیایی که پر از تنش آدم بزرگاست ، دنیایی که یا از طلاق پدر و مادر آشنایی با دادگاه ،یا از معتاد بودن پدر یا مادر آشنایی با مواد و کثافت کاریاست.

 

کاش میفهمیدیم "بچه ها" را نباید قربانی خواسته ها و امیال خود کنیم کاش کاش کاش 

 

عرق سرد ....

گفته بود یه سری از فیلما چنان دمغش میکنن که برای مدتی میر تو خودش و با هیچی هم نمیشه اون از این حال در آورد !خواستم بگم ، درکش میکنم در این لحظه و هم اکنون !

فیلم عرق سرد دیدم ... حسی که بعد از دیدن این فیلم دارم خاصیت توصیفی نداره بلکه باید ببینی و لمس کنی ! 

حالت خلسه ی انتهایی باران کوثری را دارم  با آن لبخند تلخ سکانس پایانی ...

من ورزشکارم ، یه ورزشکار بسیار معمولی که فقط جهت تفریح تمرین میکن !

ولی همین تمرین رُسم میکشه ! چند جلسه پیش،شیدا  کوبید تو دهنم پر خون کرد ! زهره سر تمرین دادن بهش با روی پا محکم کوبید پرده ی گوشم جر داد و تا چند روز درد کشیدم...

من فقط تفریحی تمرین میکنم این اوضام ، شما تصور کن بازیکنی که به صورت حرفه ای تمرین میکنه چه زجری میکشه که به جرم دختر بودنش مانع رسید به هدفش میشن ! و چه فیلم پر دردی بود ! 

فرهاد گفت ببین!فتانه گفت نبین که حسش بد !

نمیشه ندید این فیلما رو ! به قول فرهاد بزار دوربین یکی دیگه رو بگیری دستت و دنیا رو با دوربین او ببینی نه خودت !

یادم امیر ازم پرسید چرا از ازدواج فراری ؟

گفتم : دوستی تعهد قلبی دو شخص بهم ولی ازدواج تعهد کتبی و دلیست،ولی این تعهد کتبی قدرتی رو به مرد میده که به محض اینکه اسم وارد شناسنامه بشه مثل خلع سلاح کردن اون زن میمونه ، هیچ کار نمیتونه بکنه جز اینکه پای هرچیزی وایسه چون مجبور ! طلاق اسون نیست ! طلاق یک شکست بزرگه ! یه دختر اگر نقطه ضعف فرار از این ضعف داشته باش خیلی رنج خواهد کشید از زورگویی یه مرد ! 

 

روزهای اول

خیلی یهویی همه چیز تغیر کرد .... 4شنبه با خاله فریبا و دایی مجتبی رفتیم برای ثبت نام دانشگاه ... تو سن سال من که باید بچه هام ببرم ثبت نام مدرسه تازه با دو نفر دیگه رفتم ثبت نام دانشگاه ... خیلی بامزه بود که هرجا میرفتم فکر میکردن همراهانم برای ثبت نام دانشگاه امدن و چقدر بامزه بود که به راهروی  ثبت نام راشون ندادن و گفتن بیرون منتظر باشین و چقدر مسخره است که من باز بخوام از کارای اداری که حتی مربوط به دانشگاست شاکی باشم ولی اینقدر دانشگاه نظم داشت که جای هیچگونه اعتراضی برام نمیزاره !!!

مرحله ی اخر ثبت نام رفتم پیش دکتر فرید... چقدر با اخلاق و دوست داشتنی و ارام بود ، خاله فریبا در انتها از برخورد خوبش تشکر کرد ، اخلاق که داشته باشی با همان یک برخورد اول مهرت مینشید بر دل تک به تک رهگزران زندگیت !

بماند که چقدر پیش دکتر مشنگ بازی در اوردم ... لیست تمام ثبت نامی ها رو پر کردم و یا حتی یادم نبود چه جوری از پورژه ی قبلی کارشناسیم براش بگم و چقدر خل خل بازی در اوردم !

بعد از ثبت نام راهی خانه ی زندایی مادر جان شدم و ناهار در خدمتشان بودیم و کلی با دیدن امیرحسینم ذوق مرگ شدم ... 

با خاله فریبا و فاطمه رفتیم سینما و فیلم نهنگ عنبر ۲ دو را دیدیم که درسته طنز بود و بازیگرای قابلی داشت ولی بسیار فیلم ابکی و بی محتوایی بود و کلی خاله از این فیلم بی محتوا ایراد گرفت که به جا و منطقی بود ...


شب هم برای شام یک جیگرکی قدیمی رفتیم که اینقدر غذاهاش چسبید که منِ بد غذا حالم بهتر شد و کلی رنگ و رو اومدم ... امیر حسین بامزمون هم نی انداخته بود تو کاسه ماستش و یه سبک کاملا کر کثیف ماست نوش میکرد !


شب هم با اینکه اصرار داشتیم خونه ی زندایی باشیم رفتیم خونه ی دایی مجتبی و ۵شنبه ساعت ۸ صبح شرکت بودیم که با اولین ورودم کلی کار ریختوند سرم که ماستم کیسه کردم که اینجا خبری از الافی بازی نبید ! کارمندای شرکت دایی دخترا و پسرای جوون دوست داشتنی بودند که با اخلاقای گرمشون اساسی به دل نشستند !

روحش را سپرد در پناه او !

وقتی در حال درس خوندی خیلی طبیعی که همه عوامل دست به دست هم بدن تا ذهنت  دگیر کنن ...

یه سر رسید قدیمی کوچیک دارم که تمام افکار پریشون وسط درس خوندن داخلش مینویسم ... یعنی خدا وکیلی از یه خاطرات و یه افکاری حرف زدم که در حالت معمول عمرا به ذهنم می اومد ! همه ی ملت کارای جدید و خلاقیت میاد تو کلشون ،من یه مشت خاطره و شر ور از گذشته ...

حالا وسط این هیری بیری سرعت نشر اخبار هم به حدی زیاد که دامن میزنه بر این افکار !!

مثلا الان که نت رو شارژ مجدد نمودم و تبلت را برداشته و چک اخبار نمودم با خبری رو برو شدم که هین از نهانمان برخواست به نحوی که مادر جان گفتن چه شدددد و ....

خبر فوت حسن جوهرچی عزیز ... شوکی بود که به من وارد شد ..بازیش را در فیلم (در پناه تو ) وقتی که خیلی کوچولو بودم فراموش نمیکنم ... بعدها تلوزیون گذاشتم کنار و شاید به ندرت در فیلم و سریالی میدیدمش ولی ولی ولی در پناه تو فیلمی بود که در خاطرات کودکی من ثبت شده است ...

او بخشی از خاطرات کودکی ام محسوب میشود ... روحش شاد



معمای شاه (قسمت آخر)

اینجانب مدتی بود که  حرف سهراب را گوش نمودم و چشم هایم را شستم و سعی کردم جور دیگر ببینم ! و صد البته در نخستین قدم  فیلم معمای شاه را با کلیات انتقادهایی که به آن وارد میکردن را دیدم و صد البته که دیگرانی بودن که  اگر میدانستن به تو چشم یه ادم عقب افتاده ی بیکار نگاه میکردن ! که نشسته است و یک مشت دروغ و شر ور می بیند !

خواستم از تمام عوامل سازنده ی این فیلم که در ساختش همکاری کردن ، حتی اگر برای این فیلم در حد جابه جایی یک استکان خدمت کردن تشکر کنم !

کار به انتقادهای مزخرف این و آن ندارم ... کار به راست دروغ فیلم ندارم واقعا موندم بعضیا با چه وجاهت و دید احمقانه و دریغ از اندکی مطالعه کل فیلم را دروغ پنداشتند و به کل از این فیلم انتقاد کردن یکی نبود به این متعصبین کوته فکر بگوید اول کتاب هایی که در انتهای فیلم به عنوان سند و رفرنس به تو داده اند نگاهی بی انداز بعد به تاریخ و فیلم انگ دروغ را بچسبان ..

میدانید داستان ،داستان هیتلر است که جدیدا میگویند یهود کشی نکرده است و یهودیان برای مظلوم نمایی به تاریخ دروغ گفته اند !!!!!  یا به قول آشنای نزدیک ما ،هیتلر خوب بود فقط ادم های زیادی را کشت آن هم فدای سر بشریت لابد مجبور بود است ...

خلاصه اگر به این و آن باشد کل تاریخ دروغ است و فقط اعصاب نداشته و داشته ی اطرافیان را سوهان میکشند !

نکته ای که در قسمت آخر بود برای خودش حرفها داشت ،دیالوگ محمود وزیری (۵۰ سال پهلوی خراب کرد این مملکت ،حالا چندین دهه باید بگذره تا این شرایط درست شود ، مردم باید خودشون دست به کار شوند )دقت کنیم مرررردم و انتخابشون !! وقتی انتخاب مردم ترامپ باش ، میشه یه رییس جمهور بی لیاقت برای یک کشور که خوراکش نژاد پرستی و دیگه لا ویزای آمریکا ، فقط من موندم این صف معترضین کیان که آمریکا رو ریختن بهم !! شده مثل چند سال پیش که محمود رای آورد بعد ملت ریختن تو خیابونا ،بعد ما نفهمیدیم پس کی به محمودی رای داد ! اصلا یع وضی !

من از سیاست سری در نمی اورم .. نمیخواهم درم بیاورم ! به من چه اصلا ... :|

راستی که جقدر من از این فرح دیبا تنفر پیدا کردم ... فرح دیبا هرجا هستی خیر نبینی ننه !! موندم هنوز سودای حکومت و نفله شدن آخوندا تو اون کله ی چریکیت هست یا نه !! 


احساس میکنم متنم تند شد ! میدونین رو دلم یه ریز فحش محش هم مونده که دوست داشتم بار این و آن کنم ولی چکنم که باید مراعات امانت کلمات را نمایم ! بنابراین دهان را بر ببسته و خدافظی نمودِ


به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan