دنیای نرگس بانو

برون ریززی!!!

احساس خود برون ریزی دارم در این روزا!!!

دوست دارم به همه بگم دارم چی کار می کنم!!

اینکه مثلا امروزم چه جوری گذشت.

دوست دارم برای یک سری از کارایی که میکنم پز بدم که بلهههههه من این را چنان و چنین، انجام دادم.

دوست دارم بگم که ما هر روز ساعت 6 صبح با جناب همسر بیدار میشیم، و بعد از صبحانه، زبان میخونیم و من کلی لذت میبرم و آروم شدم.( هر چند خیلی کم، چون باید برن سر کار)

یا اینکه بگم ما اواخر ماه پیش رفتیم تهران برای جلسه ی مشاوره که ببینیم چی کار باید بکنیم ولی هنوز قرار داد نبستیدیم و تهران رو به مترو گردی، دیدنه ایران مال، پل طبیعت گذروندیم ولی یه عکس درست از توش در نیومد.

اینکه من بیمه بیکاریم درست شد و هر ماه اندک پولی وارد حسابم میشه که تا  3 ماه دیگه تموم میشه.

اینکه من هنوز عاشقه آهنگ wedding of love ام و هر بار که در وبم مینویسم، این آهنگ پلی میشه و من از ذوق شنیدنش، دستانم به تایپ میره.

اینکه مادر چند روزی قلب درد داشتن، به من چیزی نگفته بودن و من کلی ناراحت شدم و یا اینکه فهیم عمل داشته و یک ساعت تلفنی مکالمه کردیم و خندیدیم و حرف زدیم به همراهه بهاره ای که الان کنارشه.

دلم دوست داره خیلی چیزا رو تعریف کنه، و اینجا تنها فضایی که من حس برون ریزی دارم البته به همراه گوش های همسرم که همیشه برای شنیدنه حرفای من وقت میذاره و من مثل رادیو، یه ریزززززززززز میگم و میگم و میگم. 

 اینستا همچنان بسته است، یوتوب گردی میکنم و ازش یاد میگیرم.

ذکرهای (نرگس به توچه، به اون چه) یک سره میگم تا کله ی مبارک را تا ماتحت تو زندگی بقیه نکنم و اصلا برام مهم نباشه که دیگران چی کار میکنن و میخوان با زندگیشون چی کار کنن.

مثلا مهم نباشه فلان دختر فامیل که دو فرزندش رو رها کرده، آیا واقعا دلش برای بچه هاش تنگ نشده؟ این جمله ای که میگفت (( ما آخرین نسلی بودیم که مادرهای خوبی داشتیم)) رو کم کم دارم باور میکنم!! از این بچه ول کنا، جدیدا زیاد دیدم! مادر این دختر هم قبلا موقع نامزدی دخترش، بچه هاش رو ترک کرده بوده!!! یا یکی دیگر از عروسان فلان فامیل هم بچش رو ترک کرده و برای نگه داشتنش درخواسته 5 میلیون پول کرده من نمیدونم 

یعنی سگ تو این حسه مادرانشون، حالا خوبه ذکر میگم وگرنه از این موردای رو اعصابی زیاد بود که بگم براتون.

خب دیگه براتون دلم بگم که بی هدف این روزا رو طی میکنم!!! هنوز چکاپ نرفتم و امروز فردا میکنم و این شدیدا بد بید!!!!!

هنوز بلد نیستم پلن درست و درمون بریزم!! با اینکه هدف دارم ولی چون ته دلم میگم ممکنه نشه، امروز فردا میکنم!!!

بنده باید جمله ی معروفم رو مجدد ذکر کنم (( میسپارم به خدا)) باید بالاخره به هدفم برسم.. میام میگم چی بود داستان خیال بافی

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan