دنیای نرگس بانو

دنیا عوض می شه ولی همه چیز مث سابق باقی می مونه!

از وقتی عضو گروه بوستان کتاب شدم هفنه ای یک کتاب رو همراشون میخونم !! البته منظورم این دو هفتس که گذشت !! هفته ی اول با کتاب کیمیاگر پایلو شروع شد که باعث بانی خیر شدن تا کتابم پس بگیرم ، و این هفته کتاب " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد " رو مورد لطف مطالعه ی خود قرار دادیم !! 
نه این که من این روزها فقط کتاب بخونم و بیام اینجا از آنها بنویسم نه !! این روزها آروم وزیبا میگذرن !! با روزه ! با جلسات قران خانوادگی (جز بابا جان عزیزم ) ، با بیرون رفتنهای تا 1 و 2 نصفه شب ! با برنامه نویسی یک پروژه ی قدیمی و صحبت مستقیم با جناب آقای دکتر جان !! با دیدن برنامه ی ماه عسل و قهرمانان نابش !! با صاحب شدن یک جفت کفش اسکیت ناز و بعد از افطار تو کوچه ول شدن و بازی کردن و همچنین با نرفتن به باشگاه و تمرین نکردن و ....
و این روها میگذرد خواهی نخواهی که من حسش نیست ثبتش کنم و حالا بعد از نطقی طولانی میرم سراغ کتاب جدیدی که خواندم :

یه جا کتاب باحال بود، وقتی  دختر ازدواج نکرده و بچه دار شده ، میره پیش دکتر ، دکتر با روی باز میگه

دکتر : شما خانمِ ؟؟؟ 
 بانو جواب میدن : من دوشیزه ام !! افزودن تصویر از طریق آدرس

یعنی خدایی اگر او دوشیزه است منم نرگس مقدسم ، بچه پروووو ...

بعد در طول داستان شروع میکنه با جنینش صحبت کردن ، براش داستان میگه و از خاطرات تلخ شیرین زندگیش و خوب و بدی های زندگی میگه و ....

در کل خوب بود و دوسش داشتم و یه تجربه ی ناب بود و در ادامه بخش های از کتاب رو میزارم و با تشکر از تک به نک وبلاگ هایی که من از شون کپی نمودم !!







*زندگی به معنای خستگی، زندگی به معنای جنگ های تکراری روزانه، ارزش لحظات شادی اش فقط مکث های آنی تندگذر است که باید بهایی گزاف پرداخت.

* خطی که حماقت را از ذکاوت جدا می کند آن چنان باریک است که گاهی اصلا دیده نمی شود.

*در واقع شهامت مترادف با خوشبینی است.

*گناه آن روز به وجود نیامد که حوا سیب ممنوعه را بلعید. آن روز یک فضیلت شکوهمندی به دنیا آمده که به آن نافرمانی می گویند.

*عشق... عطشی است که وقتی سیراب شدی سر دلت می ماند و باعث سوءهاضمه می شود. درست مثل حالت تهوع.

* دنیای بدون بچه ها دنیای کثیف و وحشتناکی است.

*آزادی فردی، آزادی خودخواهانه ای است که حقوق دیگران را زیر پا می گذارد.

*آیا حاضری بفهمی که همه فرداها همان دیروز لعنتی است؟

*دنیا تغییر می کند اما مثل دیروز است.




آدما تو خطر پست می شن وقتی خطر از سرشون گذشت دوباره می رن تو جلد خودشون ... شاید بهتر باشه از زشتیا و غصه ها چیزی بهت نگم فقط از دنیای شاد و قشنگ برات حرف بزنم! ولی نمی خوام سرت شیره بمالم بهت بگم که زندگی مث یه قالی نرمه که می تونی پابرهنه روش راه بری! نه!  زندگی یه جاده ی کج کوله ی پر از سنگ و کلوخه! کلوخائی که تو رو زمین می زنه خونی مالیت می کنه ! سنگائی که فقط با چکمه های آهنی می شه از روشون گذشت! تازه این کافی نیست چون وقتی پاهاتو بپوشونی هم یکی پیدا میشه که به سرت سنگ بپرونه! 

کوچولو! سعی کن بفهمی مرد بودن یعنی کسی شدن! برای من مهمه که تو کسی باشی!  آدم بودن عبارت قشنگیه چون فرقی بین زن و مرد نداره! قلبو مغز آدما جنسیت نداره! هیچ وقت به زور از تو نمی خوام که چون مردی یا زنی باید فلان کار رو داشته باشی. فقط دو تا چیز از تو می خوام. یکی این که از معجزه ی به دنیا اومدن تمام استفاده رو ببری و دومی این که هیچ وقت تن به پستی ندی.  پستی یه جونور خونخوار که همیشه سر راهمون کمین کرده! ناخوناش به بهونه هائی مث مصلحت و عقل و احتیاط تو تن تموم آدمها فرو می کنه و کمتر کسی هست که جلوش تاب بیاره! هیچ وقت نباید خودت رو وقت رو به رو شدن با خطر گم کنی, حتی اگه ترس تموم جونت رو گرفته باشه.

 
اگه تو پسر به دنیا بیای ام خوشحال می شم!  شاید حتی بیشتر از دختر بودنت! اون وقت مزه ی بردگی بعضی از تحقیرا رو نمی چشی!  می تونی هر وقت دلت خواست شورش کنی!  اگر پسر باشی باید یه جور دیگه از ستم ها و بردگی ها رو تحمل کنی! خیال نکن زندگی واسه ی مردا خیلی آسونه! اگه قوی باشی یه سری مسئولیت سنگین رو سرت آوار می شه!چون ریش داری اگه نوازش بخوای یا گریه کنی همه بهت می خندن! 

کوچولو! زندگی یه جنگه که هر روز تکرار می شه و عوض شادی هاش که تنها قد یک پلک زدن دووم دارن باید بهای زیادی بدی! 

شجاع باش! کوچولو! به دنیا بیا... فکر می کنی تخم یه گیاه که زمینُ سوراخ می کنه و نم نمک جوونه می زنه شجاع نیست، کافیه یه نیسم بوزه و وجود اون جوونه رو به هیچ بدل کنه، یا پای بچه موش یه کم محکم تر از حد معمول رو ساقه ش بره و دوباره برگردونتش زیر خاک، با تموم اینا اون نمی ترسه و قد می شکه و تخمای دیگه درس می کنه و باهاشون یه جنگل می سازه. اگه یه روز سرم داد بکشی که چرا من رو به دنیا آوردی؟ بهت می گم من همون کاری رو کردم که درختا هزاران هزار سال قبلِ من کردن و می کنن. منم فکر می کنم کار درستیه!. مهم اینه که وقتی فهمیدیم انسان درخت نیست، وقتی فهمیدیم غصه ها و رنجایی که انسان می کشه هزاران بار بزرگ تر از دردِ درختاس، وقتی فهمیدیم ما نیازی نداریم که جنگل درست کنیم، وقتی فهمیدیم هر دونه ایی بدل به درخت نمی شه و اکثر دونه ها قبلِ قد کشیدن گم می شن یا می میرن، نظرمون رو عوض نکنیم.

 

منطق ما پر چیزای ضد و نقیضه! ممکنه تو یه حرفی رو تایید کنی و همون دقیقه ببینی که برعکس اون حرف هم درسته. این منطقی که من امروز دارم، شاید فردا با یه اشاره ی انگشتم زیر و رو بشه!

 وقتی برنده می شی یا به مقصد می رسی یه خلأ رو تو خودت حس می کنی! واسه پر کردن همین خلأ باید دوباره راه بیفتی و مقصد تازه ایی پیدا کنی.



توی دنیا تنها نیستی و اگه بخوای خودت رو از بودنِ اجباری با دیگران خلاص کنی، موفق نمی شی. تو این دنیا کسی نمی تونه مث تو تنها باشه و خودش احتیاجای خودش رو رفع کنه، اگه بخواد این کار رو بکنه کارش به جنون می کشه. یا تو بهترین حالتش شکست می خوره. گاهی بعضیا این کار رو امتحان می کنن، می رن تو دلِ جنگل یا می زنن به دریا و قسم می خورن که به دیگرون نیازی ندارن و هیچ کس نمی تونه اونا رو پیدا کنه، ولی پیداشون می کنن، حتی گاهی خودشون بر می گردن.



تو هم کم کم بهشون عادت می کنی، رام می شی، اونقدر بهشون عادت می کنی که بدونِ اونا زجر می کشی! این سر رشته ی تموم اسارتاییه که همیشه حلقه یِ اولش پیشه منه، چون تو بهم محتاجی.


میلیون ها ساله که آدما به امیدِ رسیدن فردا صاحب بچه می شن و آرزو دارن که بچه هاشون فردای بهتری داشته باشن، واسه خوشبخت بودن داشتن خونه ای که حرارت مرکزی داره بسه؟! البته وقتی از سرما می لرزی حرارتِ مرکزی چیز خوبیه، ولی اون نمی تونه خوشبختت کنه و از حیثیتت دفاع کنه، حتی با داشتن دستگاه حرارت مرکزی هم باید دروغا و کلاه برداریا رو تحمل کنی، فردا بازم برات مث یه دروغ باقی می مونه.


زخما خوب می شن جاشونم کم کم از بین می ره ولی یه زنگِ تلفن واسه برگردوندنِ تمومِ دردا بسه.


شجاعت خواهرِ خوش بینیه، من خوش بین نبودم چون شجاع نبودم!

اعتقاد داشتنِ آدم به خودش باعث می شه دیگرونم به اون معتقد بشن.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan