دنیای نرگس بانو

کوتاه ولی درب و داغون

 

خب باید اعتراف کنم گاهی وقتی بی انگیزه میشم شورش رو در میارم.

در این حد که الان استاد دیگه جوابم رو نداده و مقالم رو هوا مونده! 

جدیدا یه روش پیدا کردم که وقتی تصویر سازی میکنم، انگیزه ی ادامه کار بهم میده! 

این روش اینکه چشام رو ببندم و تصور کنم کار تموم شده و از تموم شدنش دارم لذت میبرم و چه حس خوب باحالی بهم میده.

برای بدست آوردن اون حسی که تصور کردم انگیزه ی ادامه پیدا میکنم.

برای این کار اسم هم گذاشتن و برای خودش یه استراتژی راهبردی محسوب میشه ولی من نمیدونم چی بود و کجا بود.

خلاصه استاد جواب آخرین ایمیلم رو نداده و اوضاع مقالم بهم ریختست.

مورد دیگه هم اینکه بیمه ی بیکاریم هنوز درست نشده و به سلامتی رو هواست...

تمامی لباسهای دوران مجردی تنگ شدن و اینجانب مبدل به یک موجود شیکم دار شدم که برای عروسی مجبور شد کلی هزینه برای لباس مجلسی جدید کنه!! 

خلاصه درب و داغون یه سری چیزا ولی 
 فدای سرم، میسپارم به خدا درستش میکنه... اینجانب پارتیش کلفته :)

 

   
 

دنیا زیر پاهایم خیلی بزرگ است، ولی راه را ادامه خواهم داد!

جمله ی عنوان برگرفته از کتاب (الدورادو) !

یه کتاب جذاب که همین امروز صبح تموم کردم و مجموعه کتابهای ثبت شدم در گودریدز به 197 رسید! 

یکی از اهداف امسالم این شده که به عدد روند 200 برسونم! البته سال میلادی رو منظورمه! 2021!

 

به پوشه‌ی 10 از کورسمون رسیدم، کورسی که با فاطمه شروع کردیم برای کارمون!

مهارتی که داریم کسبش میکنیم تا بعد از اون ازش درامدی داشته باشیم!

هر دومون خوشحال تریم چون مختصه رشته ی درسیمونه و اگر بتونیم از پسش بر بیایم، اعتماد به نفسمون به مراتب بالاتر میره! هرچند اصلا کار آسونی نیست!

از مهر شروع شده و من بعد از 4امین روز از شروع آذر تازه به برنامه‌ی آذرم رسیدم!

یکی از اهداف امسالم پایان این کورس برنامه نویسی است، مهارتی که تا پایان سال میلادی بتونم کسبش کنم و تمام!

 

از سال 98 تو دفترچه‌ی کوچولوی مختصه برنامه‌های دفاع ارشدم نوشته بودم "یادگیری شافل" 

بعد از اون فهیمه در دوران کرونا شروع کرد به یاد دادن از اونچه از کلاسش یاد گرفت بود! بعد از اونم در یکی از کلاس‌های آنلاین شرکت کردم و هفته ی دیگه ترم دومش تموم میشه!

خوشحالم که تا همینجاشم بالا اومدم و کار کردم! درسته خیلی رضایت بخش نبوده ولی مجبور به تمرین بودم حدالقل !

یکی از اهداف امسالم، کسب این مهارت هم بود ولی به آخر سال نمیرسه و نهایتا بتونم ترم سه رو تموم کنم ولی خب حتما یه فیلمه نیمچه رو میگیرم و میفرستم برای فهیم اینا!

 

اینا رو نوشتم که خودم رو کمتر سرزنش کنم، که بدونم درسته تنبلی میکنم ولی باز هدفمند به مسیرم ادامه میدم

که بدونم برای هر مسیر جدیدی که میخوام برم باید علاقه و انگیزه‌ و دلیل کافی داشته باشم تا نیمه کاره رهاش نکنم!

که بدونم، درسته گاهی خیلی مسایل روزمره آوار میشه رو سرم ولی این منم که برای مسیرم نباید کم بیارم، خودم رو سرزنش کنم، یا یا خودم بداخلاقی کنم و مهربونتر باشم با خودم!

راسی راحیلا رو پیدا کردم! روز سه شنبه! بهم گفت من شبیه 8 سال پیش نیستم و این جمله داغونم کرد و فعلا درگیرم!

خودم رو میسپارم به خدا

 

غرنامه !

فاطمه ترانه ی معین گذاشته ، آهنگی که میگه ( برات بهترین ها رو میخوام ،واسه اولین بار فهمیدمت و...) منم یخورده دلم گرفته ! 
اصلا معلوم نیست دقیقا داستان چیه و با خودم چند چندم ! 
برای اولین بار غرورم گذاشتم کنار احوال فرهاد پرسیدم ! نه اینکه خیلی برام مهم باشه نه فقط چون فرهاد خیلی اقاست ، گفتم ببینم این بشر دو پا کجاست که نیست ! میدونین وقتی حرف میزنه آیه نازل میشه انگار ، همه سکوت میکنیم و هرچی فرهاد بگه ،حرفش میشه حجتی که بر همه تموم میشه در این حد ! تاحالا چند بار مچم گرفته درست لحظه ای که دوست نداشتم کسی بدونه در چه احوالی به سر میبرم ....

ماه رمضون کلا سیستممون ریخته بهم ! شب و روزمون گم کردیم ! تا 8 صبح بیداریم ! تا 4 عصر میخوابیم ! باقیشم یا میخوریم یا پا سیستمیم یا ...

یه حرکت خفنی که زدیم این بود که یه جلسه قران خودمونی با زندایی و همخونه برداشتیم ... خدا ازمون قبول کنه مخصوصا وقتایی که مجبوریم برای ساکت کردن جوجه های دایی آهنگ بزاریم بعد خودمون قران بخونیم ! یا وقتی جوجه ها میان با چادر روسریامون بازی میکنن یا مثلا بهترین صحنه ، تغذیه ی یدونه از همین جوجه هاست ...

هنوز دلم به خاطر معدلم درد میگیره !! یه جورایی اینقدر ناامیدم میکنه که هرچی دربری میخوام بار استادم کنم ولی میدونم که خطایی که کردم اینقدر بزرگ بود که نمره ی من تا این حد افتزا بده و چقدر که با الف بودن معدلم بازی کرد !!

خوب بعد مدتها یه غر نامه نوشتم فکر کنم کافی باشه ....


ایشون هم جزو کتابایی ان که خوندم که میتونم بگم چقدر خوب بود ... بخشی از بریده هاش گذاشتم تو کانالم و راسی این کتاب پیشنهاد فرهاد بود و چقدر خوب بود ... 7 جلد بود که تقریبا از بهمن ماه سال 97 شروع کردم و فروردین 98 تمومش کردم ... مارال و دکتر آلنی دو شخصیت ترکمنی حتما در ذهنم خواهند ماند و از اینکه 3 ماه از زندگیم با زندگینامشون گذروندم راضی ام از خودم ...



دختره ی احمق...

مهدی اقا داره بلند میخونه ! نوحه یا روضه رو تشخیص نمیدم ! فقط میدونم داره میخونه و رو مخ ما بندری میرِ ! 
نات اعصاب مصاب از دستش ! یاد داداش محمدم افتادم که همسن مهدی ! اونم وقتی صداش مینداخت پس کلش شروع میکرد به خوندن من و داداش بزرگه با جملاتی چون ((خفه شو)) به استقبالش میرفتیم!

دیروزخاله فریبا اینا با دعوت خودشون اومدن خونمون ! زندایی و امیر و فاطمه هم بودن ! کلی سر خاستگار فاطمه حرف زدن ! نمیدونم چرا حس کردم که هی به من نگاه میکنن بعد یهو بعد اون نگاه خاص دعا می کردن منم خوشبخت شم !! به این عزیزان چه جوری باید حالی کرد که دخالت نکنن ! نمگیم نمیخوام اصلا ازدواج کنم ولی خدایی تا الان کسی ام تو کتم نرفته ! زور که نیست با هر کی که اونا صلاح میدونن اشنا شی و .... 
فتانه عالی بود با اینکه نیتش خیر بود گف دوست معمولی باشین ! این درسته ! من دوست بودن خیلی دوست دارم ! دیشب به وحید میگم فاطمه دختر خیلی خوبیه هاااا ، حیف ها اون وقت برا من ادا در میاره و میپرسه چتِ !؟چم میتونم باشه جز اینکه نیتم خیر باشه !! والا !! تازه امشب هم مادربزرگش حالش بد شده بود زود رفت ، کلا بی توجه ! 

امروز همخونم جلسه داشت با استاد ! ساعت ۱ استاد میگه ملت برین خونه هاتون و اون وقت ثمین بی شیور میگه استاد کلاس تشکیل بدین از درس نمونیم ! یعنی من دهنم باز کنم هرچی نثارش کنم به خدای احد کم ! دهنش باید گل گرفت دختره ی احمق ! هیچی خلاصه کلاس تشکیل میشه و یه عده شاکی میشن ، منم که از گروه لفت میدم ، مجتبی میگه قهر برای ادمای ضعیف ، خو پسر خوب قهر چیه من اگر لفت نمیدادم خوار مادرش میکشیدم به فش حرمتامون شکسته میشد که ...
بعد این حرکت عن بازیم همکلاسیا من جمله حسین و مهسا میان بالا و پی ام که آی چت شد رفتی و بعد توضیح من مهسا که شاکی شد و حسین هم دلیل اورد که دختر خوب چه مرگیت میشه که اکثریت فدای اقلیت میکنی ، آدم باش.... دیدم دلیلش منطقی روم برگردوندم محل ندادم دیگه ..

ریحانه شبی زنگ زد ، غزلش به بابام میگه بابابزرگ ، بابام پیرشده و غصه دارم ... این دوسال بعد فوت عزیز خانم بابام پیر کرد ... دلم برای دیارمون خیلی تنگ شده ، این دلتنگی دو روزست زود تموم میشه !

دیروز همخونه به مشاورشون فرموده بودن بیاد دوش حموم درست کنه ! از اونجایی که زن داره به همراه بچه بعد با همخونه ی منم هم صحبتن سگ شدم با لبخند بهش گفتم خیلی حرکتت غیر منطقی بود ! ناراحت شد از خونه زد بیرون ! بعد بامزش اینجا بود که ناراحت شده بود که من ناراحتم ! کلا منطقش یوبوست گرفته !

دوشنبه این هفته قرار بود اخرین کلاسامون باشه که ثمین تر زد بهش واقعا که دختره ی احمق ، منم یه جلسه با دکتر داشتم اصرار داشت تعطیلای عید خودمون از خوندن جر بدهیم ! کلاس دورمونم اون روز اخرش بود ! عکس یادگاری گرفتیم ! بعدم با مهندس پیاده روی کردیم و در نهایت خودم به شام دعوت کردم طفلک ! گفت حالا بعدا جبران میکنم برات ! خوب بود ! خداروشکر ...

کتاب خوندن زیاد خوب نیست ! هرچقدر بیشتر بخونی بیشتر در خودت فرو میری ! تنهاتر میشی ! این امشب با ریحانه جان به توافق رسیدیم براش ! 

فاز د فازش !

فتانه میگه باهاش دوست معمولی باش ! پسر خوبیه ، بامعرفت ! حتی اگر نخوای یا نخواد !

فاز مجتبی رو اصلا درک نمیکنم ! دوست ندارم از خوبیاش بگم ! نمیخوام خودم با چشای خودم چشمش کنم !

ذقیقا شبی اومد که سرماخورده بودم و فاطمه داشت برام سوپ درست میکرد ! اومد و احوالم پرسید ! چون از طرف فتانه بود راحت جوابش دادم ! وقتی فهمید سرماخوردم گفت الان عسل میفرستم برین ترمینال بگیرین ! کلی التماسش کردم که نکنه !

صبح همون روزش درخواست داده بود ! میخواستم قبول کنم ولی کلاس گذاشتم گفتم بزار یکی دو روز بگذره بعد اکسپت کنم !به ساعت نکشید دختر عمو پی ام داد که نرگس قبول کن این مجتبی مارو ! اشناست ! خندیدم و گفتم از کجا میدونستی ! گفت : دیگه !!! این جوابش خودم فهمیدم که چی شد !

 فرداش که جمعه بود بیکار بود از خود صبحش یه سر پی ام میداد ! منم جوابش میدادم ! با دقت تمام پستام خونده بود ! نظر میداد سوال میپرسید ! عصر که شد عاصی شدم از فتانه پرسیدم وات د فازش ! اونم برام تعریف کرد که اره رو مود ازدواج ! گفته یکی رو میخواد مثل من ، منم گفتم تو بهتر از منی ! ازم خواست دوست معمولی باشم باهاش !  به نیم ساعت نکشید که با یه جمله شوکم کرد گفت دیگه پشت صحنه ی هم میدونیم شما خیلی خوب بی آلایش و ساده این، مثل شما کم پیدا میشه قدر خودتون بدونین ! زر میزد ! ولی نفهمیدم که فهمیده دخترم عموم نیتش گفته یا نه !

امروز یکشنبه موقع بعد ناهار نتم روشن کردم عکس فرستاده بود لایک کردم ! غر زد که چرا دیر ج دادم ! میگممم فازش درک نمیکنم !! 

شنبه ای رفتم خونه ی زندایی ! عرفان که بیدار شد کلی بازی کردیم باهم ! عین خودش بچه میشم خاک بر سرم ! زنداییم از دور میدید و میخندید ! احتمالا با خودش میگه این خرس گنده رو !!

عرفان من بلند میکرد برقصیم ! تا میشستم یه نفس بگیرم داد میزد ! بچه های کوچولو چه نفسی دارن !

عصرش رفتم کلاس ! دیر رسیدم ! استاد در کلاس خفتم کرد ! گفت چرا دیر اومدی ؟! چرا جلسه ی پیش نیومدی ! چرا لپتاب نیوردی ! اینقدر پشت سر هم نق زد که من فقط زدم زیر خنده گفتم : چییییی شدددده !!!!

مهندس پاسی هم اومده بود ! راستی اونم اسمش مجتبی ست ! داییم هم که اسمش مجتبی ست ! چه همه مجتبی ! 

سرکلاس کلی نق زدم بهش ! که کجا بوده ! که چرا ج نمیداد ! چقدر خوبه که اینقدر راحت ! سرکلاس گاهی نگاهامون می افتاد بهم و یه لبخند نثار هم میکردیم! خوبه که نامزد داره ! خوبه که اینقدر خوبه ! خوبه که خدا ادم خوباش ریختونده دور برم ! مرسی خدا جونم !

وثتی کلاس تموم شد حسابی گشنم بود ! هرچی صبر کردم متصدی زیر گذر اغذیه بیاد نیومد ! گفت کوکو دارم بیا اون بخور ! رفتیم بالا منتظر مترو ! بساطش در آورد ! گفت بیا لقمه بزن ضعفت بره ! خوردم ! نمک نداشت ولی خوشمزه بود ! بهم میخندید ! میگفت هرکی رد میشه بهت میخنده ! نمیدونم چش میشد !

از مترو که پیاده شیم صحبتمون رفت رو سمینار کرک کردن ! اینقدر که گفت بیا پیاده روی کنیم ! کم کم این پیاده رفتنا انجامید به بازاری که انتهای اون خیابون بود ! بازار هم گشتیم ولی از سناریوی کرک حرف میزد ! منم نگام به مغازها بود ! ترسی ها رو که دید گفت خانمم همه ی اینارو مثل ماست میخوره ! خندم گرفت ! گفت خانمم خیاطی میکنه اینارم بلد درست کنه ! یاد اخرین باری افتاد که با نامزدش اومده بودن ! 

کف پاهام درد گرفته بود ! برگشتم خونه ! دیر بود ! فاطمه خسته میزد ! کلا ای روزا کوفتست ! ورزش نیاز داره ! باز میرزا قاسمی درست کرده بود ! خوشمزه بود ! 

شب تو گروه خانوادگی کلی با دایی سر به سر هم گذاشتیم ! مجتبی هم گفت با فامیلاشون اون ور دارن میگن میشنون ! ازم عذر خواهی کرد ! چراش نفهمیدم ! کلا فازش درک نمیکنم ! 


خداجونم میبوسمت ...

این دوروز همش سرما خورده بودم !! همش رو مود تب کردن بودم ! الان بهترماااااا ! خیلی بهتررر ! 
دلم بارون میخواد زیرش قدم زدن ! بعد تو دل بارون صحن امام رضا رو دیدن و نفس کشیدن و دوییدن و حس زنده بودن و زندگی کردن ....
سلامتی یه نعمت تکرار نشدنی ! چقدر ین دوروز الکی اذیتم کرد ...
فاطمه هم یه نعمت بزرگ ... دوست دارم خوبیاش بگم تا هیچ وقت یادم نره محبتاش ...
اینکه دیشب تا دیر وقت بیدار بود برام سوپ درست کرد ... شلغم گرفته بود برام اماده کرد که انگار معجزه بود برام ... 
کاش مهربونتر باشم باهاش ... 
کاش فقط خوبی های من یاد کنه ...
کاش کاش کاش

از این انتظار الکی ها !

یه چند روز اینجور شدم ! اینجور به معنی منتظر !! کی بیاد کی بره ! چقدر بمونه ! چقدر وقت بزاره ! همینجوری الکی شاخ شده ! اولا اینجور نبودا ! الان دقیقا چند روز که اینجور شده ! هی میخوام کنترل کنم نمیشه ! هی میخوام به رو خودم نیارم نمیشه ! میدونی کرم از خود درخت!! دنبال راه فرار برای کارام برای همین هی گوشیم چک میکنم ! هی اینستا رو میبینم ! هی ! هی ! هی ! 
دیروز رفتم حرم ! نذرم ادا کنم !البته نذرم خاص تر اونم باید ادا کنم ! چقدر خلوت و خوب بود ! دستت دراز میکردی میرسید به ضریح ! به غیر از اون قسمتی که خادما گیر دادن به حجابم و رنگ رژم در بقیه موارد همه چیز اوکی بود !

بعدم اومدم خونه افتادم! سرماخوردم ! لنگ رو هوا خوابیدم ! اینقدر پزیشنم افتزا بود که حتی فاطمه هم عکس گرفت مرد از خنده ! دیشب میرزا قاسمی درست کرده بود ! با اون همه ی بوی کباب کردن بادنجونا باز من نفهمیده بودم و خواب بودم ! تا خود صبح خوابیدیم ! اینقدر خوابای عجیب غریب دیدیم که تا خود صبح دهن جفتمون اسفالت شد !
نرفتم دانشگاه ، ترسیدم بدتر شم ، موندم خونه و فاطمه رفت ! موندم خونه تا توستم گوه بازی در اوردم ! یذره هم مرتب کردم همین ! 
الانم تشت سبز رنگ فاطمه رو برداشتم ، اب سرد ریختم ، پاهامم گذاشتم توش! دارم هم اب بازی میکنم ! هم درجه ی بدنم بیارم پایین ! هم منتظرم ! هم مقاله میخونم !
راستی جنگ بعدی که میگن سر آب درست میگن !! الانم هست ! باز کشاورزای اصفهان برای اب رسانی به یزد اعتصاب کردن :|

یه روز شلوغ در به داغون

دیروز از اون روزای شلوغ خسته کننده بود ...

صبح زود بیدار شدیم رفتیم دانشگاه !! اینقدر زود که مسخره میکردیم که اصلا داشنگاه باز ؟ کسی هست ؟! بریم اونجا بخوابیم !

بعد دکتر بختیاری دیدیم که از اسانسور بالا میرفت ، باهاش پریدیم اسانسور ! رفتیم طبقه ی ۴ ، نمیدونستیم کلاس کجاست از پله ها اومدیم پایین برای طبقه ی ۱ ، بعد دیدیم کلاس طبقه ی ۳ .... شبیه مونگلاییم !

قشنگترین قسمت کلاس اونجایی بود که فاطمه رفت پای تخته و با گچ آی با کلاد بی کلاد مینوشت ! تهشم اثری باقی موند از خانم فامه . م از شمال دانشجوی کارشناسی ارشد امنیت !!! : |

بعد رفتیم با لیلی و ملیکا و مهسا یه املت دانشجویی زدیم که الحق چسبید !

به بعدشم رفتیم کلاس پرخاطره دکتر فرید. ام و باز شر ور و حواس پرت من !

بعد از اونم جسله با استاد داشتیم که پریدم تو اتاقش و جوری سلام کردم که خندید گفت ترسیدم که !!! و شروع کردم توضیح مقاله و استاد هم کلی کمکمون کرد ! قشنگ معلوم قرار پوستمون بکن ! 

بعدم من فاطمه رو جا گذاشتم پریدم سر خیابون که دوسم می اومد ، در این حین هم گفتن نمره های توسعه اومده و من نت نداشتم چک کنم، دوست که اومد بهش گفتم نتت رو وصل کن که نمرم اومده ، اینقدر استرس داشتم که کلی داد سرم زد که اروم باش چته و تا اروم نشدم نداد بهم !

خلاصه نمرم دیدم که پاس شدم و کلی ذوق مرگ که اخ ججججججونم و کلی جیغ جیغ در ماشین دوست و گیر گورایی که داد !

بعدم من رسوند دفتر دایی فلش بردارم و رفتم در خونه و دیدم کلید صبح جا گذاشتیم همسایه هم نیست در باز کن ! خلاصه کش کش برگشتم دفتر ، اونجا هم دایی کلید یدک نداشت و از این رو راهی خونه زندایی شدم ، اونجا یه ناهاری زدم و فیلم  ساعد سهیلی با اون دخمل خوشگل افغان که تو کانتینر گیر میکنن دیدم و عرفان هم با کلی بغل و نق نق که حتما این مدل خاص من لالام کن خوابوندم و فاطمه زنگ زد که دوسش اومده دنبالش بیا سر خیابون... 

تو ماشین اینقدر من و فاطمه حرف زدیم که نفهمیدیم کی رسیدیم و دوسش چقدر بهمون خندید ! بعدم که تا از ماشین پیاده شدیم ایوب دیدیم که باز از شانس گند من کلی چپ چپ نگامون کرد و فاطمه گفت نرگس این چشه !

بعدم رفتیم یه چایی گرفتیم و رفتیم طبقه ی بالا ، یکی از پسرای کلاس دیدیم و شروع کردیم صحبت کردن بابت تایم کلاسا که قرار نیست تغیر کن و بعد تا استاد اومد داخل پریدیم بیرون چاییامون خوردیم و رفتیم سر کلاس به همین اندازه بی شعور بازی در اوردیم ! 

این اقای دکترمون موقع اذان سکوت میکنه ! 

بعدم یه درس سنگین سخت افزاری و بعد کلاس ثمین افتاد به جون ابروهای فاطمه و من هم اون وسط اسکل بازی در اوردن عکس گرفتن و ....

کلی دیر از دانشگاه در اومدیم و سر راه میوه فروشی بود بادنجون ۳ کیلو گرفتیم و بقیه میوه ها که کلی دهنمون اسفالت شد که چرا این همه گرفتیم ! تو اتوبوس کلی این ور اون افتادم به خاطرش و بادنجونا ریخت و کلا صحنه ی خنده داری بود ...

بعد اونم مترو و فاطمه رفت با علیش و من موندم حوضم و خونمون!  

خسته شدی اره؟ منم خیلی خسته شدم پدرم در اومد

روز مهندس مبارکمون باشه

رفتم حرم زیارت ... 

شلوغ بود و تو اون شلوغی زهرا رو دیدم ! فک کن با اون همه جمعیت چطو هم دیگر رو دیدیم !

۵ اسفند روز مهندس جماعت ! بهمون تبریک میگن ! یادم میاد قبلا به خودم میگفتم تا فوق نخونم هیشکی حق نداره بهم بگه مهندس !

رفتیم خونه زندایی مهمونی ! البته بیشتر برای اینکه داداشم زندایی و داییش رو ببینه !

بابا ماشینش رو گرفت چقدر هم این ماشین جدید بهش میاد ! بابام خوشتیپ کرده بود !

دختر فامیلمون عکساش میزاره و درست مثل عقده ای ها ! اونم بامزست !

بارون گرفت بود امشب و چه هوای خوبی ! چقدر این روزا هوای شهر خوبه ... خدا جونم شکرت ...

دو روز تو خونه درگیر مقاله خوندنم ... دوست دارم زودتر تموم شن این روزا ....

راسی قرار کمتر محلش بزارم ! قرار کم کم حذفش کنم ... خودش انگار میخواد ! 


بعد نوشت :

یه چیزایی درست مثل برنامه جلو نمیره و هنر اونی داره که بتونه هندلش کنه !

این روزا سعی میکنم با برنامه جلو برم ! بدوم ! نفس بگیرم ! متوقف شم و ...

سگ تو روت ....

دیر از خواب بیدار شدیم ...

بدو بدو ، بدون اینکه صبحانه بخوریم با خوردن یه ابجوشی که چایی نپتون انداخته بودیم تنگش با یه ماشینی که از اسنپ گرفته بودیم خودمون رسوندیم سر کلاس ، با همه ی توصیفهایی که کردم فقط ۵ مین دیر کردیم !

استاد اولمون موژه های فوق العاده ای داره ، چهره ی دلنشینی داره ، خیلی بارش و زیادی سخت گیره انگار ! درس دادنش خیلی اروم ! باید سر کلاس لال شیم تا صداش بهمون برسه ! 

بعد از این درس رفتم ناهار خوردن و نماز خوندن و صحبت کردن با خانم شکوهی که تمام درساش با نمرات خوب پاس کرده ! موندم اینا چه جوری درس میخونن اه ! 

فاطمه و من از یه جایی به بعد جدا شدیم انگار ! سر کلاس مباحث پیشرفته هر چی تلاش کردم تمرکز کنم ، تمرکزم نیومد ! هی حواسم پرت میشد اه !

با مهسا چایی زدیم و رفتیم سر کلاس نهان ! درس باحالی بود حیف که خانم دکتر برای این درس دهن بچه ها رو اسفالت میکنه !

بعد از اونم رفتیم سرکلاس امنیت ، مبحث درسمون تکراری بود ! خوابم میومد فقط سر کلاسش !!

خوب دیگه بسه ! چه خبر ! جر خوردم ! پشت سر هم کلاس رفتم ! مخم پکید !


بابا زنگ زده بودن ، گفتم بابا نمیاین ؟! گفت دلت تنگ شده ! گفتم اره ! گفت تو چطور میخوای برای ادامه تحصیلاتت بری که اینجوری دلتنگی !؟ دوری دلتنگی میاره!! دیدی سخته !!!!!!! (راست میگه بابا ، ولی نمیشه که بشه !)

ایوب من سر پله ها دید ، سرم انداختم پایین رفتم و محل ندادم ، زیر لب گفت خسته نباشی ! گفتم مرسی ، سرفه کرد گف ببخشین ، با اکراه روم برگردوندم فهمیدم حرکتم جالب نبود برای همین یه لبخند نشوندم کنج لبم و عرض ادب و عذر خواهی کردم ! میدونی چی پرسید ؟! گفت برای کنفرانس شنبه مقاله فرستادی ؟ گفتم تا شنبه درگیر سمینار خانم دکتر بودیم وقت نکردیم دلت خوشه و .....

سر کلاس امنیت فاطمه اومد کنارم نشست ، باز یه حرکت زد که موبایلم افتاد ، بلند گفتم سگ تو روت باز انداختیش !!!!!!! حواسم نبو بلند گفتم ! احساس میکنم با توجه به موقیعتمون زیاد جالب نبود ! استاد اخم کرد ! اه ! ولی من و فاطمه کلی خندیدیم ! خلیم دیگه ! 

دیشب فیلم امپراطور بادها رو دیدیم ، کلی خل بازی در اوردیم و انالیز کردیم ! انالیزای مسخره ! خندیدیم !

دلم برای این خل بازی های خودمون بدون شک تنگ میشه!  :)

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan