دنیای نرگس بانو

نیمه‌ی تاریک مامان

پیش از شکل‌گیری در رحم، نیمی از وجودمان در تخمک مادر وجود دارد. تمام تخمک‌های زن زمانی تشکیل می‌شوند که جنینی چهارماهه در رحم مادرش است. یعنی زندگی سلولی ما به عنوان یک تخمک در رحم مادربزرگ‌مان آغاز می‌شود. هر یک از ما پنج ماه در رحم مادربزرگ‌مان می‌مانیم که او هم به نوبهٔ خود، در رحم مادربزرگ خودش شکل گرفته است.

نیمه تاریک مامان

اشلی آدرین    

دوست دارم ازش بنویسم و اگر ننویسم خفه میشم و این دقیقا حسی که بعد از خوندنه این کتاب دارم.

کتابهایی هم پیدا میشن که با خوندنشن تو به عمق وجودت سرک میکشی و با ترس های پنهانت، دسته و پنجه نرم میکنی.

مادر شدن برای من هنوز بزرگترین ترس زندگیم محسوب میشه و از علاقه ی شدیدی که به شریک زندگیم دارم و قلبا نمیخوام نعمت پدر شدن رو ازش بگیرم، روزی که خودش تصمیم بگیره به مادر شدن تن میدم و این پذیرش دلیل درستی نیست و باید برای مادر شدن، دلیل درستی داشته باشم. گاهی وقتی به مادر شدن فکر میکنم، در همون ابتدا در وجود خودم دنبال عشق مادری میگردم ولی چیزی جز ترس پیدا نمیکنم.

شاید ترسم بی دلیل نباشه. من مادرم رو دیدم که چطور داغه فرزند دیده و چطور بچه هاش جلوی چشمش آب میشدن و کاری از دستش بر نمی‌اومد. میترسم روزی که مادر شدم و به صورت نوزادم نگاه کردم، اولین حسی که تجربه میکنم، دردهای عمیق مادر باشه. شاید به نظر احمقانه باشه ولی تو چه میدونی چه دردی تو این سینه هست و چه گریه های یواشکی پشت این همین چند کلمه ای که تایپ کردم وجود داره.

میدونم به خاطر تمام خطوط پارگراف بالا باید حتما قبل از تصمیم گرفتن به مادر شدن به تراپی سر بزنم.

تو این کتاب جور دیگه ای از ترس مادر شدنش گفته بود. جمله ی آشنایی رو میدیدم لابه لای حرفای مادر نگرانه کتاب. این جمله این بود:

((فقط باید زنده نگهش دارم))

این جمله سخت بود، ترسناک بود، عجیب بود. مادر هم گاهی از تجربه های ابتداییش از روزهای مادریش میگه و من دلم میریزه!! از اینکه بچه ها تب میکردن و مریض میشدن و کاری نمیشد کرد. اینکه متوجه نمیشد.

قلبم درد داره و نوشتن این پست برام درد داره ولی ادامه میدم.

همسرم گفت: نخون، کتابی که حس بدی بهت میده نخون. ولی من ادامه دادم و تجربه کردم.

اینکه فقط من نیستم که تو این دایره تنها باشم. اینکه بترسم از مادر شدن. اینکه درد داشته باشم از اینکه شاید فردا روزی مادر کافی نباشم. اینکه ترس های پنهانم رو اومدن و یکی بود که بهشون اشاره کنه.

کتاب تجربه های خوبی بهم داد و مهمترینش این بود که به غریزه‌ی مادری حتما توجه ی بیشتری داشته باشم و دست کم نگیرمش حتی اگر دیگران ندیدنش و حتما به هشدارهای مغز توجه زیادی داشته باشم.

کتاب عجیبی بود و با یه پایان عجیبتر!! باید خوند و لمسش کرد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan