دنیای نرگس بانو

متاسفم ... مرا ببخش ... دوستت دارم ... ازت ممنونم !:)

دوری از وبلاگم من ناراحت میکنه !  نمیدونم چرا نمینویسم و چرا انگیزم برای نوشتن تا این حد کم شده ! روزهایی که میتونست بهترین و خسته کننده ترین تجربه های وبلاگم باشه با تنبلی و دوری از وبلاگم به فراموشی سپرده شد !


دیروز داشتم به این فکر میکردم با زندگیم هیچ کاری نکردم و چقدر زمان بود که هدر دادم ! یاد جمله ی فرهاد افتادم که میگفت : من زمان زیادی رو از دست دادم  در صورتی که فرهاد با اون همه علم و اطلاعاتش درسترین مصرف زمانی در نظرم داشته ! دیروز از اون روزایی بود که گاهی این سیگنال بی خود خود خوری به ذهنم می اومد تا اینکه امروز در نگاه متعجب دوستان دست از سرزنش کردن خودم برداشتم و سعی کردم به قول رامین ، همسر وجی به بازی کردن با زندگی ادامه بدم و اینقدر از خودم انتظار نداشته باشم !


همیشه بخشی از زندگیم که برخورد با ادمای جدید و پُر از دانشش برام جذاب بود ! اصلا جذابترین بخش زندگی برخورد با همین ادمای جدید که به تو درسی بدن یا تو رو آشنا کنن با مبحث یا موضوعی که تو قبلا باهاش برخورد نداشتی یا حتی جذبش نشده بودی ، امروز از همون روزا بود ...

خوب از امروز بگم :

شبا دیر میخوابم ، بهتر بگم اصلا نمیخوابم و به شدت بد خواب شدم و از اون ور تا یک ظهر خوابم و از این رو در کل از کار و زندگی می افتم ! 
بعد بیداری لنگ ظهر امروزم کلی با خودم کلنجار رفتم که تمرین نرم و امروز به خودم استراحت بدم و بششینم برای کارای پایان نامم  یه شیکری بخورم ، خوب وزنه ی رفتن به باشگاه سنگین تر بود و در آخرین دقایق یه دوش گرفتم بدو بدو خودم رسوندم به تمرین ! 
تمرینات سنسی به شدت نفس گیر شدن و تایم باشگاه چند دقیقه بیشتر شده برای قسمت تمرینات بدن سازیش که وزنه های بچه ها به مرور زمان دار افزایش پیدا میکنه ، از این رو دهن اینجانب بعد چند ماه دوری از تمرین اسفالت میشه !! همه خیس عرق میشیم و نفس برامون نمیمونه ! 

بعد تمرین مستقیم رفتم کتابخونه ی فاطمه جان که یه مدت در اونجا مشغول به کار شده و نشست کتابخوان برای دومین بار در کتابخونش برگزار میشد این نشست تفاوتی که با نشستهای دیگر کتابخونه هایی که تا الان رفته داشتم این که آقایون نیز حضور دارن و حرف زدن با وجودشون اندکی البته اندکی سخت میشه !!

به خاطر همین خاصیت حضور آقایون ترجیحا روسری لیز ابریشمیم که خوراک گرمای شهرم با یه مقنعه عوض کردم و کیف باشگام گذاشتم کنار و یه کیف کتابی بیرونی مشکی که برای دانشگاه استفاده میکردم برداشتم و با خستگی تمام وارد کتابخونه شدم ، در همون بدو ورودم منهای فاطمه جان و احوال پرسی های معمول با خواهران شریفی برخورد کردم که تا من دیدن  با نگرانی گوشی و تبلتم میبرم زیر کولر که داشتن از گرما منفجر میشدن گفتن نرگس خودت خیلی شلوغ کردی برای همین حواس پرت شدی و گوشی رو تو ماشین با هوای گرم رها کردی با خودت نبردی باشگاه ، نمیگی گوشیت بترکه !!!

با خودم فکر کردم دیدم هیچ شلوغی در کار نیست ، تازه همین دیروز به این فکر میکردم از وقتم استفاده ی درست ندارم !

جلسه شروع شد ، دمای گوشی و تبلتم اومد پایین  خدارو شکر  ! بماند که چقدر آیه الکرسی و تکنیکهای محدودیت صفر اجرا کردم که برای جفتشون اتفاقی نیفته !! حتی برای ماشین که تازه بعد از خرابکاری اینجانب از تعمیرگاه اومده بود و  تو مسیر سر و صدا میکرد و من از ترس مردم و زنده شدم و برای اولین بار از ترسم  سرعت 60 بیشتر نرفتم تکنیک محدودیت صفر اجرا کردم و خداروشکر خودم و ماشین هر دو اروم شدیم ...

اقای میر دهقان که به جمعمون اضافه شد حال و هوای حرفامون پر شد از بار اطلاعاتی ... موضوع از کتاب خارج شده بود و به بحث های متفرقه کشیده شد ! برای هر بحثی کمتر از 4 کتاب نبود که معرفی نکنن و ازش حرف نزنن و به عنوان رفرنس تشویق نکنن به خوندن بیشتر و دونستن موضوع مورد نظر ! 

بعد از آقای میر دهقان دو تا از اعضای شورای شهری بهمون اضافه شدن ! درست موقع معرفی کتاب من که اتش بدون دود از نادر ابراهیمی بود ! سوال که پرسیدن این بود چرا اسم کتاب آتش بدون دود و در جواب از ضرب المثل ترکنی که استاد ابراهی در کتابش اورده بود استفاده کردم که (( آتش بدون دود نمیشود و جوان بدون گناه )) و این ضرب المثل بسی به دل آقایان نشست و تا اخر جلسه تکرار کردن !

تو این جلسه اندکی البته اندکی به خودم و به روزهایی که گذروندم امیدوار شدم تا با خودم مهربونتر بشم و به اینده ای که در پبش رو دارم امیدوارتر بشم ....:) از همین تیریبون از ریحانه ی عزیزم تشکر میکنم که من با ادم هایی آشنا میکنه که به شدت از خودم بالاترن و به آدم امید و انرژی میدن ...

حاج آخوند ، انجمن نویسندگان مردگان ، نیمه ی تاریک وجود ، راز مادرم ، خودت باش دخترم ، کتابهایی بودن که در این دوره معرفی شدن !! 

به قول محدودیت صفر از قصدهامون حرف نزنیم ! قصدها محدودمون میکنن ، ترجیح بدیم که جعبه ای پر از هدایای سورپرایز از زندگی داشته باشیم تا جعبه ای پر از آرزوهای خودمان که نمیدانیم به صلاح است یا نه !

به قول حافظ :
صلاح کار کجا و من خراب کجا .... ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا :)

نکته : عنوان برگرفته از کتاب محدودیت صفر می باشد !


حذف ادم های اضافی !

یه روز پا شدم رفتم کتابخونه ، روبروی قفسه های پر از کتاب وایسادم، یه نگاه گذری به همشون کردم و بی هدف بینشون سرکی کشدیم ... انتخاب انتخاب انتخاب ...  بین اون همه کتاب یکی رو برگزیدن کار سختی بود .! قبل تر ها دوست خوبم راضیه که از رمان خوان های حرفه ای بود لیستی از بهترین رمانها را برایم ردیف میکرد تا من همان اندک وقتم را برای گذران رمانهای بیخود نزارم ... از فاز رمان که در امدم دیگر من ماندم تنهای تنهاااااا در دنیای عظیم کتابها !

نمیدانم بگم از آن اتفاق چند ماه گذشت که مسیولین کتابخانه تماسی گرفتن من باب دعوت به نشست کتابخوانی ... برای اولین بار بود اسم یه همچین دورهایی را حتی می شنیدم ..

۲۱ اردیبهشت اولین نشست کتابخوان ما شروع شد ... استقبال گرم بانوان عزیز شهر کوچکم حتی مسیولین کتابخانه را متعجب کرده بود انقدر که همه امان را به زور چراغ خاموش کردن و در بستن از کتابخانه بیرون کردن ... ادمهایی که در آن نشست حضور داشتن از مدیر بازنشسته تا دانش اموز پشت کنکوری بودن که همگی یا با کتاب بودن یا مشتاق شنیدن ان .. ادم هایی که پر بودن از اطلاعات یا به قول دوستان  آدم های فرهنگی و با ثواد تشریف داشتند ! البته نه از لحاظ مدرک !

نشستهای بعدی هم یکی یکی برگزار شد ... نشست قبلی  ماه پیش بود که متاسفانه حوصله ام نکشید تا آن را ثبت کنم ..نشستی که شلوغ تر بود و ریحانه ی عزیزم در آن حضور داشت ... ریحانه جان دوست مهربان و مشاور من که در همین نشست ها با او آشنا شدم ... همین چند روز پیش هم صرفا برای دیدنش به منزلش رفتم ...این اولین بار بود که بدون دعوت به منزل دوستی  میرفتم ...

اشنایی من با خانم طباطبایی دیگر بانوی عزیزی که با داشتن ۵۵ سال سن خط فاصل اعداد شناسنامه را شکستیم و الان جزو دوستان خوبم محسوب میشوند و صد البته که با داشتن فاصله ی سنی رعایت حالشان واجب است ولی هم صحبت که شویم فاصله ی سنی را به تمسخر میگیریم !

حالا به جای مهمانی های دوستانه که سال ها بود از دوره ی دبیرستان با بچه ها میگرفتیم و در نهایت با کم لطفی یکی از عزیزان کل این دورهمیا بهم خورد ، دورهمیایی این چنینی دعوت میشوم و در رفت و برگشت این محفل حدالقل مخزن اطلاعات و دوستهای کتابم بیشتر میشوند ! محفل هایی که نه دیگر بحث مادر شوهر است و نه بحث مدل بچه بزرگ کردن است نه تمسخر در اموری هر چند کوچک نه آدمهایی که احساس کنی با تو فاصله ای زیاد دارند !

میدانی تا ادم های اضافی را از زندگیت حذف نکنی انگار  قرار نیست  خداوند جایشان را با دیگر ادم های جدید برایت پر کند و چقدر من با این نشستهادرست بعد از آن ضد حال پی به این داستان بردم ...


من در این نشستها سکوتی که نیازم بود را یاد بگیرم رایاد گرفتم ..تمرینش کردم و امروز از پس همه ی آن تمرین ها سربلند بیرون آمدم و چقدر جای ریحانه ی عزیزم خالی بود تا ببیند که نرگس در این مدت چه تغیری کرده است و چند قدم بزرگتر شده است ....


اخرین سخنرانی

 📚📚📚📚📚📚📚

# معرفی_ کتاب 

# آخرین سخنرانی 

# رندی پوش ,جفری زسلو 

صفحه به صفحه ی کتاب را که میخواندم حس میکردم به صفحه صفحه از پایان زندگی این مرد دوست داشتنی میرسم ...دوست داشتم صفحات کتاب نامحدود ادامه پیدا میکردن تا شاید عمر این مرد دوست داشتنی نامحدود ادامه پیدا میکرد...کاش قبل از بیماری اش اورا میشناختم آن وقت مطمیناهرجای دنیا که بود قبل از اینکه سرطان او را از پا در بیاورد به دیدنش میرفتم حتی اگر این دیدار لحظه ای بیش نمی بود ...


جایی شنیدم سرطان ادم را بزرگ میکند ... تا قبل از خواندن این کتاب حسِ کلیشه ای ترین جمله را نسبت بهش داشتم و حالا بعد از اتمام این کتاب میفهمم عمق این جمله فراتر از درک و شعور من بودِ است ...


(رندی پوش) جزو همان اشخاصیس که سرطان بزرگش کرد ... او بزرگ بود البته برای قشر جامعه ی کوچکِ خودش... با بیماری ناعلاجی که گرفت حتی منِ نرگس از آن سوی دنیا او را نیز میشناسم ... با صحبت هایش انس گرفتم ..عکسش را قاب خواهم گرفت و بر گوشه ای از اتاقم خواهم گذاشت تا هیچ وقت اخرین سخنرانی باشکوهش را فراموش نکنم ...


اگر به کتابهای روانشناسی علاقه داری... اگر به خواندن زندگی نامه علاقه مندی ... اگر خدای نکرده با یک بیماری ناعلاج دست پنجه نرم میکنی ...اگر استاد دانشگاه و تحصیل کرده ای و کلی زیر دستت دانشجو داری..اگر بخشی از کار تو اموزش است ..اگر پدری...اگر مادری..این کتاب را بخوان ... این کتاب فراتر از همه ی انچه هست که من گفتم. و وقتی می خوانی بدان که رندی دیگر کنار ما نیست ...


این جمله را شنیده ای که میگویند: (و چه زود خوب ادمی میرود) رندی قطعا از ان خوبها بود که با 47 سال زندگی کوتاهش یک عمر در اذهان آنان که خواندنش ماندگار ماند ...

اخرین سخرانی اش را بخوان و این فرصت طلایی اشنایی با این مرد دانشند علوم کامپیوتر جوان را از دست ندِ..

با تشکر از خانم سیده طباطبایی بابتِ معرفی این کتاب در اخرین نشست کتابخوانی .. 

نرگس...

 آبان / 1395

اندکی بعد از آخرین پست !

سلام و صد سلام به خودم و به همه ی اون عزیزانی که اینجا رو میخونن یا گذری از این بیتوته ردکی میشون !!

نماز روزهای همتون مورد قبول حق ، عید گذشتتون هم مبارک ..

جا داره از همین تیریبون تولد یک سالگی وبم را تبریک گویم که با کلی تاخیر این تبریک اعلان میشه !! به قول مهران مدیری بزرگوار گذر عمر از یه سنی چنان کنتر میندازه که به یک چشم به هم زدن میمونه !!

روزگار عزیز تف تو روحت با این رد شدنهای سریعت !!


اولا میخوام در این ایتدای غیبت شما را با چهار  گنجینه ی ارزشمندم که در این مدت متصاحب شدم آشنا نمیام :




بلاخره کتاب سمفونی مردگان را یافتولیدم و خریدم و در کتابخانه ام نهادینه کردم ، البته اصلا دنبالش نبودم یهو تو کتاب فروشی چشم بهش خورد و بی معطلی برش داشتم ...
دومین این تصویر ، حکم دانٍ دو میباشد که این هفته به دستم رسید و تاریخ حکم به ۹۴ خورده ،این برای من فقط یه تیکه کاغذ نیست بلکه نشان از اراده و خواستمٍ، از صفر شروع کردنم و مقابله به مثل کردنام ، این یه کارنامه ی عالی در زندگی خودم میدونم به خاطر اراده ای که پشت بندش و تاریخش وجود داره ...





این دو کتاب قدیمی که یکیش در دهه ی ۷۰ به پدر هدیه داده شد و دیگری در نمایشگاه کتابٍ دانشگاه در سال ۸۸ خریداری شد ، یکی از همان یادگاریهاییست که در ماه مبارک رمضال سال ۹۲ به امانت به یکی از دختران فامیل سپرده شد و ماه مبارک رمضان سال ۹۵ پس گرفته شد ! دلم برای هردوشون تنگ شده بود فت و فراوون ....


امروز صبح نیز یک نشست کتابخوان دیگر داشتیم که با چندی از فرهیختگان دیگر آشنا شدم ، نمیدونین چه لذتی داره وقتی در جمعی هستی که هر سوالی که میپرسی با منبع و ارجاع درست به تو جواب میدن و حرف یاوه ی دیگری نمیزنن ، یا نظرات شخصیشون رو برات نسخه نمیکننو وقتی برای رفع ایرادهایی چند برای تو چندین چند کتاب معرفی میکنن و من بسیار شاکرم که در این چنین جمعی به سر میبرم ...

باید رفت و مجالی برای حرف زدن نمیبینم باشد که در پست بعد جبران نمایم ، اووودافظ


نشست کتابخوانی (2)

خوب دیروز  دومین نشست کتابخوانی نیز برگزار شد و  من با آدم هایی نشست و برخواست کردم که پر بودن ازشئور و فرهنگ ، و چه بحث های عمیقی داشتن که من باید اعتراف کنم که بسیار زیاد ازشون پرت بودم ...


 یه خاطره ی خوبی هم برایم  یادگار ماند و اونم به خاطر دو عزیز معرف کتاب بود که سر بحث کتاب روانشناسی که یکیشان از نویسنده ی غربی بود و یکی دیگرشان از نویسنده ی اسلامی بود که این بزرگوارعزیز نسبت به آقای دکتر فلاح و کتابهایشان تعصب خاصی نشان دادن و که باعث بحث و جدل و گیس گیش کشی شد (با اختصار جوی که اینجانب میدهد ! )..

 جا داره که اولا به خودم تبریک بگویم که بسیار سکوت کردم و فقط با یک جمله بحث را خواباندم و در ثانی عذرخواهی کردم چون مطمین بودم همان یک عدد جمله ای که از زبانم بیرون آمد هم بسیار تند و خشن و تاثیرگذار بود !! و بعد از آن نیز ساعاتی را به بحث به نحوه ی انتقاد پرداختیم که احساس میکنم فاتح میدان خودم بود !


خلاصه که دیروز هم به زور بیرونمان کردن ، به زور درها را بستن و  ریحانه خانم میگفت من نشست کتابخوانی اینجا را بیشتر از جاهای دیگر میدوستم و اونم به خاطر صمیمیتِ اعضاس ، مسیولین کتابخانه تایم برگزاری مراسم را گم میکنن و مرتب تذکر میدن که معرفی کتاب بیش از این 7 دقیقه به طول نینجامد ولی کو گوش شنوا  !!!!!!


عصر دیروز هم به کتاب فروشی مورد علاقه ی خودم رفتم و دو عدد کتاب خریداری نمودم و نخوانده در کتابخوانه ام گذاشتم تا به وقتش ....




نشست کتابخوان (1)

20 اردیبهشت 1395 
یه هوای ابری ، یه صدای رعد و برق و یه نسیم اردیبهشتی روح نواز ...

در این عصر اردیبهشتی بلاخره خدا توفیقی داد تا من با جمعی آشنا شوم که مثل خودم دنبال یه چیز بودن و اونم آشنایی با کتاب ...



نشست کتابخوان امروز عصر یکی از بهترین دوره همیایی بود که رفته بودم ، بخصوص آدم هایی که اینقدر پر بودن از اطلاعات که وقتی فقط یک سوال پرسیدم سریع جواب دادن اونم از منابع  متفاوت و بسی لذتی بردم بی حد و حصر ...
مسیولین برگزاری این جلسه از این همه استقبال به وجد اومده بودن ...
به زور از کتابخانه بیرونمون کردن ، چراغ ها را به زور بیرون کردن ما خاموش کردن ، دل کندن از این گروه پر انرژی و پر از اطلاعات سخت بود ...
همه هم دیگر درک میکردیم و با رفتار و منش خاصی که متعلق به  اهالی اهل فرهنگ و ادب بود برخورد میکردیم و بسی لذت میبردیم ...

باشد تا این جمع ها برقرار بماند و پایدار و این خاطرات ماندگار ...
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan