دنیای نرگس بانو

آیین دوست یابی یا معلمِ اخلاق من!

📚اعلام مطالعه📚

#آیین_دوست_یابی

#دیل_کارنگی

#سودابه_مبشر


در حاشیه ای از این کتاب نوشتم:


کاش این کتاب , یک درسِ چند واحدی میشد برای پاس کردن در دانشگاها..

کاش تکرار اصولِ این کتاب از واجبات هر کارمندی میشد که مستقیم و غیر مستقیم با ارباب رجوع در ارتباطِ..

کاش مسیولین و سیاستمداران کشورمون میخوندن و بهرِ میبردن...

کاش بعضی از دبیران و  اساتیدِ بدعنق میخواندن استفاده میکردن, آنهایی که وظیفه ی خطیر تربیت را به عهده دارند...

کاش از همان پایه , قبل از ورود به عرصه ی اجتماع بزرگتری چون دانشگاه ; در مدرسه ها و دبیرستان ها به هر دختر پسری آموش میدادند...

کاش ..من .. شما.. همه و همه ..از بیانات , قواعد و اصولِ این کتاب بهره میبردیم .


کاش.. کاش ... کاش !


بی شک این کتاب معلم اخلاق من بود ...

بسیار و بسیار در کنار جملاتش نوشتم که: ( این را باید با آب طلا نوشت ..) اینقدر که کتاب را پر از خط و خوله کردم ...پس خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل...


ریحانه ی عزیزم .. سپاس از معرفی این کتاب ... بهترینم , باز هم بهترین انتخاب را برایم داشتی🙏 به خاطرِ وجودِ بانویی چون شما  خدایِ خود را بسیار شاکرم 🙏


(دوستان این کتاب را ترجیحا از مترجمِ ذکر شدِ مطالعه فرمایین 🙏)


نرگس 

19/آذر/95

جامانده از کتاب *پایی که جا ماند*

بچه ها خواستم شریکتون کنم با احساسات عجیب غریبی که با خوندن این کتاب دارم ...

احساسی که میخواد این کتاب پرت کنه یه گوشه و زار بزنه و بگه اینها فقط یه مشت دروغِ...

به صفحه ی 232 که رسیدم بستمش, اعتراف میکنم کم اوردم , بیشتر شبیه افسانه هاست, فیلم های هالیوودی شیطان در برابر خوبی ها...

اینکه مجروحی روده هاش با دست بگیره و ضربات کابل با بی رحمی تمام به سر و صورتش بخوابونن و بعثی ها فکر کنن داره قهرمان بازی در میاره قابل تحمل نیست...

 اینکه مجروحی با جمجمه ی شکسته با کابل کتک بخوره و اسرا اطرافش بگیرن تا کابل به قسمت شکسته ی سرش نخوره به خاطر اینکه میترسن مغزش بیرون بریزه باور کردنی نیست..

 اینکه تمام بدنش سوخته و عوفنت کرده  و پشه ها به جون بدنش افتادن و فقط شکر بگه و قرآن بخونه و بهانشم این باشه که  این پشه ها به خواست خداعفونتش میخورن و زنده مونده چیزی شبیه تخیلات جنگیِ...

بیشتر از این ادامه نمیدم, نمیتونمم ادامه بدم, من فقط خوندم و رمقی برام نمونده اونهایی که بودن دیدن چه حالی داشتن... 

شاید من زیادی تحت تاثیر قرار گرفتم ولی اگر مثل من کم ظرفیتین طرف این کتابم نرین که به قول مقام معظم رهبری من باب این کتاب که فرموده ان *هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده ام که صحنه های اسارت مردان را در چنگالِ نامردان بعثی عراقی آن چنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث....* 

خوشحالم که در این راستا آقا هم از این کتاب چنین برداشتی داشتن...

 مطالب این کتاب ظرفیت, صبر و باوری فراتر از توان من میخواد...

😔😔😔😔

در این شبها ظهور اون عزیزی رو خواستارم که همه ی ادیان منتظرن تا نقطه سر خطی باشه بر پایان همه ی معصیت ها و جنگ های بی رحمانه....


خانم شاکری عزیز ازتون ممنونم به خاطر معرفی این کتاب عجیب الغریب...😔🙏


پی نوشت :

این نوشته تقریبا برای اوایلِ ماه مبارکِ رمضان میباشد ... برگرفته از احساسات ناب اینجانب هنگامِ مطالعه این کتاب... بسیار متشکر از حسن توجه ی نویسنده ی بزرگوار که اینجانب را مورد لطف خود قرار دادن ...

از خاطرات کتابخوانی

#از_خاطراتِ_کتاب_خوانی 


یه سری چیزای کوچیکن که ناخوداگاه ,لبخند میاره رو لبات ...


مثل بوی نابِ خاک خیس خوردِ .. مثل قطرات بارون ریزی که  نم نم رو صورتت میریزه...مثل یه نشون که لایِ کتابات جا موندِ ...


 از همه قشنگترشون نشونایین که لابه لایِ  کتابای خودت که نه بلکه  کتابایی که روزی روزگاری از کتابخونه  امانت گرفتی و به هر بهانه ای تا اخر نخوندیشون رو دوباره میبینی  ... 

کتابهای غریبی که بعد مدت ها گذرت میخوره بهشون ..دستت میرِ  طرفشون.. امانت میگیریشون...و وقتی باز می کنی.. اون نشونِ که فریاد میزنِ...ااااااهااااای فلانی ...من اینجام همچنان منتظر... و تو با یه بهت حیرت یه لبخند و حافظه ای که بهت عرض اندام نکرد با خودت خواهی گفت : که ای داد... کی و کجا این نشون جا گذاشتی لایِ این کتاب ...


شاید درک کرد بعضی از این کتابها چه غریبن گوشه ی این کتاب خونه ها...


نشون اشناییتون و لحظه های شیرینتون مستدام ...🙏


نرگس ... آذر/95


__________________________


#از_خاطراتِ_کتاب_خوانی! 


وقتی مترجمین عزیز اختلاف سلیقه های فاحشی دارن , نتیجش میشه سرِ کار رفتنِ من خواننده در این وقتِ شب ! 

خواستم بگم اگر گذرتون به این دو کتاب خورد شاید تفاوت را احساس کنید ولی بدانید و  آگاه باشید که ریچارد همون ریچاردِ فقط تیپش عوض شده با شلکش😐دقیقا شلکش و اسمش!..


توضیحاتی از عکس: قوانین زندگی رو دقیقا دو سال پیش خوندم ,خواستم یه کتاب جدید بخونم که دیدم به بخش دوم نرسیدِ مطالب آشنا میزنه ... !کاشف به عملم اومد خودِ ریچاردش قیافه عوض کردِ !


 هیهات من الذله 😐


باتشکر...یک زخم خورده ی اخرِ شبی با خنجر ترجمه 😐


نرگس ... بامداد 8/آذر/95


# به علت سرعتِ پایین نت از گذاشتن عکس معذورم... انشالله در اولین فرصت !

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan