دنیای نرگس بانو

بابا لنگ دراز

برای چندمین بار فیلم بابا لنگ دراز رو دیدم !

محمد میگه:آخه آبجی این چه فیلمه که اسمش اینجوریه !

بچه های دهه هشتادی اصلا درکی بر این فیلم ندارن، بچه هایی که با کارکترهای باب اسفنجی و عمو پورنگ بزرگ شدن حق دارن که اثر جیمز وستر رو درک نکنن!

جالبترین نکته در دیدن فیلم بابا لنگ دراز این بود که من بارها این فیلم رو دیدم و میتونم بگم حفظم ولی مجددا در سکانس سخرانی فارغ التحصیلی جودی اشک ریختم و احساساتی شدم!

وقتی بچه مدرسه ای بودم با فتانه آرزوهامون رو تو یه برگه نوشتیم و بعد در  بطری شیشه ای مخفی کردیم و در دل خاک گذاشتیم، یکی از اون آرزوهای من این بود که شبیه جودی باشم، بلند بخندم، پر انرژی، راحت و آزاد باشم. اون روزا من جودی رو اونجور شناخته بودم! دختری که برای داشتن استقلال و ادامه تحصیلاتش تلاشش رو میکنه! به دنبال بورس تحصیلیه و قرار به دانشگاه بره!

چند سال پیش که سانسور نشده ی جودی رو دیدم، متوجه شدم جودی به مهمونی میره، به فکر ازدواج، عاشق عموی جولیاست و نگران که نتونه باهاش ازدواج کنه، وقتی فهمیدم تلوزیون ایران این فیلم رو چقدر تغیر دادن حالم بهم خورد، کلی سرخورده شدم، احساس کردن تو بچگیم بهم دروغ گفتن و جودی یک دروغ بود! سالهای بعد از اون دیگه جودی رو یاد نکردم و دوسش نداشتم، اون رو فقط یه دروغ میدیدم و سعی کردم یادم بره که یه روزی دوست داشتم مثل اون باشم.

وقتی این چند هفته به طور تصادفی در پیجی از اینستاگرام فیلمهاش رو مجدد دیدم، تونستم جودی 17 ساله رو با تمام دغدغه هاش بیشتر درک کنم، متوجه شدم چقدر خودخواه بودم که حتی به یک شخصیت کارتونی هم رحم نکردم! جودی همونی بود که من دوسش داشتم حتی با همه ی مهمونی رفتننهاش و علایقش به یک آقا! متوجه شدم چقدر این روزهای من تاثیر گذاریش از روزهایی بود که جودی در ذهنم ثب کرده بود.  

سالها پیش کتاب عقاید یک دلقک رو خوندم. دلقلک داستان یک شخصیت خودخواه بود که ازش متنفر شدم، با تجربه ای که از فیلم جودی دارم حس میکنم یک بار دیگه باید این کتاب رو هم بخونم، انگار با بالا رفتن سنم و درک و شعورم، نگاهم به شخصیت ها به مرور زمان عوض میشه! 

شاید این راز چند بار خواندن و چند بار دیدن و توجه کردنه و برای منی که از تکرار متنفرم درس بزرگی بوده باشه!

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan