دنیای نرگس بانو

کتابخانه نیمه شب

اینکه نظریه‌ی شرودینگر رو در قالب کتاب‌های نخوانده‌ی زندگی نورا تصویر سازی کرده بود، جذاب بود.

طبق این نظریه تو نمیدونی وقتی گربه رو با یک بمب در جعبه مخفی میکنی بعد از گذر یک ساعت گربه در داخل جعبه زندست یا مرده... این یعنی تا در جعبه رو باز نکنی حقیقت برات عیان نمیشه. نورا کلی کتاب نخونده داشت که میتونست باز کنه و حقیقت براش روشن شه...کتاب‌ها همون احتمالات تصمیات زندگیش بودن...بی نهایت تصمیمی که در لحظه میتونست بگیره و یه زندگی متفاوت برای خودش رقم بزنه و همه‌ی اون احتمالات در جهان‌های موازی او داشتن زندگی میکردن و نورا تنها در یک زندگی حضور داشت و درکش می‌کرد.

نویسنده با توانایی داستان پردازیش، این شانس رو به نورا داد تا خیلی از اون احتمالات زندگیش رو، زندگی کنه.

او در تمام انتخاب احتمالات مختلف زندگیش به یک نکته پی برد... اینکه میتونه برای انتخاباش تصمیم بگیره ولی برای نتایج انتخاباتش نه و اینکه نتیجه مطلوب باشه یا نه بعهده‌ی او نیست.

 از مهمترین نکاتی که این کتاب برای من به همراه داشت این بود که...اگر در لحظه با توجه به داده‌های زندگیم، تصمیمی می‌گیرم یا رفتاری از خودم نشان میدم، بدانم و آگاه باشم که در آینده نباید خودم رو سرزنش کنم و جور دیگه‌ای به داستان نگاه کنم، من اشتباه نکردم بلکه صرفا با توجه به شرایط اون لحظه، بهترین تصمیم یا واکنش رو از خودم نشون دادم!  یه جورایی باید رسما بگم گور بابای پشیمانی !

مثلا نورا برای تصمیم بهم زدن یک ازدواج، خودش رو خیلی سرزش میکرد، وقتی بعدها تونست در شرایط موازی این تصمیم رو جبران کنه متوجه شد که تصمیم درستی در اون لحظه گرفته بوده و قرار نبوده در اون ازدواج زندگی براش شکوفه بزنه.. هرچند اگر به کل، زندگیش تغیر می‌کرده!

نکتهِ‌ی آموزنده‌ی دیگه‌ی کتاب که صرفا جهت یاداوری به شکل داستان بود این بود که، پیش‌فرض‌های زندگی رنج‌آورن... اینکه دقیقا انتظار داریم بعد از یک تصمیم چه اتفاقات شگرفی برامون پیش بیاد و اگر نیاد، پدر خودمون رو در میاریم و کلی خودآزاری می‌کنیم پس فقط باید زندگی کرد و جلو رفت.

این کتاب منهای داستان گیراش، بار علمی به مراتب سنگین‌تری رو برایم به یادگار گذاشت. مستند دنیای موازی از مورگان فریمن ماحصل خواندن این کتاب بود که با دیدنش نگاهم را در نهایت به مسئله‌ی مرگ مهربان‌تر کرد. مرگ را جدایی روح و غلبه بر جاذبه و سفر بر سیاه چاله‌ی مخوف دنیای فیزیک میبینم که بعد از آن زندگی در دنیای موازی را برایمان ممکن می‌کند. شاید بار علمی ندارد ولی بار آرامش من برای عزیزانی که دیگر کنارم نیستن را دارد که من راضی‌ام. یا نگاهم رو به مسئله خواب دیدن تغیر داد... مثلا هر بار که یه خوابی رو میبینم با خودم میگم خببببب روح سرگردان وِلُ چِلَم دیشب در فلان مکان به پرسه زدن مشغول بوده و تجربیات جدید کسب کرده!

کلا با این کتاب، به شاخه‌های مختلفی سر در آوردم که دوسشون داشتم. 

آدم‌ها بعد از مردن به کجا خواهند رفت

اگر روزی دخترم ازم پرسید، آدم‌ها بعد از مردن به کجا خواهند رفت، اینگونه به او جواب خواهم داد...

 

آرامم، در دنیای دانش، علمی وجود دارد که دانشمندای بزرگی در آن مطالعه می‌کنند، نام این علم فیزیک است.

دانشمندان کشف کردن که زمین تنها جاییکه ما فکر میکنیم برای زندگی مناسب است، نیست، بلکه دنیاهای زیاد دیگه‌ای همزمان با این دنیا وجود دارند که ما میتوانیم درش زندگی کنیم. این دنیاها به مراتب از ما دورترن، به حدی دور که ما به هیج وجه نمیتوانیم بهشون برسیم. 

در دنیای علم فیزیک هر شخص، اشیا و غیره به عنوان ماده شناخته میشه و هر ماده یه پادماده‌ای که داره که دقیقا به همون اندازه و برعکس اون شی و آدم وجود داره، وقتی زمانی برسه که ماده و پادماده باهم برخورد کنن اون ذره رها میشه. مرگ برخورد ماده و پادماده‌های ما بهم است که باعث انفجار و رها شدنه ما میشه.

هر انسانی در این دنیا، از دو بخش تشکیل شده، جسم و روح.... این جسم مثل ریشه‌ای میمونه که او رو پایبند به این کره‌ی زمین کرده و تا زمانیکه بر میدان جاذبه غلبه نکنه نمیتونه حتی به یک کره‌ی دیگه سفر کنه.

با مرگ، روحش این جسم رو ترک میکنه و بر جاذبه غلبه میکنه. وقتی روح بر جاذبه غلبه کنه میتونه از سیاه چاله‌ای که دانشمندای فیزیک اون رو پل اتصال با دنیای موازی با این دنیا میدونن گذر کنه و وارد دنیای جدید بشه.

از اون دنیا میشه پیام فرستاد برای آدمهای زمینی، ولی دانشمندا و هیچ انسانی تا به حال موفق به کشف این پیام ها نشدن، ستاره‌هایی که گاهی در آسمان برای تو چشمک میزنن شاید همان پیام های آن دنیاست که تو قادر به رمزیابی آنها نیستی.

به او خواهم گفت اگر روزی عزیزی از این دنیا رفت، میشه با علم این آرامش رو به خودت بدی که ازش دور شدی ولی در دنیای دیگه او  داره زندگی میکنه و روزی تو پیشش خواهی بود.

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan