دنیای نرگس بانو

همه چیز از یک خیال پردازی شروع می شود !




بله ایشون خوندم ...
خانم گیل لیندن فیلد این کتاب نوشته بودند
جملات بزرگان و پیشنهاداتی که در کتاب امده بود بسیار خوب بودند !
ولی صادقانه بگم که موقع خوندن کتاب منتظر بودم هرچه سریعتر به انتهاش برسم !
میگن هرکتابی ارزش یک بار خوندن دارِ لابد راست میگن !
برای اشنایی با ایشون میتونین کلیک بفرمایید
این داستان کلیک کردن انتهای پستم نشان از گشادی بیش از اندازه ی این روزهای من می باشد !
باتشکرات فراوان ...
۱۰.تیر.۹۶

بلندی های بادگیر




بلاخره بعد عمری رمانی خوندم که عجیب به دلم نشست !!

حسی که موقع خوندن این کتاب داشتم در رمان زیبای صد سال تنهایی تجربه کرده بودم ....

اتصال نوشته ها ، ربط دادن گذشته و اینده ی شخصیت های داستان ، احساساتی که در رمان منتقل میشد ، هنر و مهارت نویسنده و صد البته مترجم نشون میداد ....

میگن رمان عشقولانست ولی من اعتراف میکنم که اینقدر غرق داستان و جذابیت سبک نوشتن نویسنده بودم که متوجه نهایت عشق داستان نشدم ...

کینه توزی پسر کوچولوی داستان که صبر حوصله و سکوت بچگیش تبدیل شد به یک کینه و وقتی به قدرت رسید از تک به تک اون بی احترامی هایی که نسبت به او شد انتقام گرفت ،نکته ی شاخ تربیتی و برخوردی داستان بود ...

انتخاب غلط همسر و نادیده گرفتن عشق مطلقش و معیارهای دیگه باعث بیماری و مرگ دستی دستی خودش شد و نشون می داد زندگی بدون عشق چقدر گس و بی مزست !!

و خلاصه کلی نکته داشت این داستان که از خوندنش نهایت لذت برم ...

برای خواندن خلاصه و نقد حرفه ای تر این رمان زیبا به کلیک فرمایید :‌)

الان نه

خدا وکیلی ..ادمایی که تو این گرما با این تایم طولانی روزه میشدن باید از اراده ای ما فوق اراده ها برخوردار باشن !
بابا مگه داریم !؟
مگه کسی مجبورشون کرده بود که با این تایم طولانی روزه شن و لب به چیزی نزنن !
مگه داریم ادم هنوانه ی قرمز شیرین ببین، بعد نخواد که با وجود تشنگی و هوسش بخوردش ! به  خودشم بگه که بعد اذون از خجالتش در میام فقط  الان نه !
این سیستم (الان نه ) همون سیستمی نیست که خیلیا واسه موفقیتهای بزرگشون مدیونشن؟ ؟!
فکر کن شیکمو باشی ... گشنه هم باشی ... تو اوج گشنگی بگی (الان نه) بعد اذون از خجالتش در میام !
فکر کن امتحان داشته باشی ... اینستای خونت یا تلگرام خونتم پایین اومده باش و تو با سیستم (الان نه ) درست بخونی و به کارت ادامه بدی !
فکر کن یه عادت غلط عجیبی توی زندگیت باش ..مثل پرخوری .. چایی خوری یا هرچیز دیگه ای و تو سال ها بخوای ترکش کنی و نتونسته باشی و اگر باور کنی در ماه رمضون میتونی با سیستم (الان نه) کنار بیای و ازش سرفراز بیرون بیای در بقیه موارد های اینچنینی هم میتونی و برات ساده و سادتر میشه !
این سیستم (الان نه) در دل ماه رمضون و انتهای اون که خداوند یه عیدی برامون گذاشته ، سیستم تجدید قوای ارادهاست ! یه تمرین  هرسالِ برای ادمهای ضعیف النفسی مثل من و چقدر هم با گفتن (فردا عید) ادم ذوق میکنه !
کاش این سیستم نگه داریم برای روزای معمولی و کارهای معمولی تر زندگیمون !
از اونجایی که هیچ چیز رو تا قبل ماه رمضون به یاد ندارم میتونم بگم ماه رمضون امسال بسیار طولانی گذشت و چقدر از رفتنش ذوق دارم ! ...
اشنایی امسال من در ماه رمضون با ادمهایی چون نرگس کلباسی و یا خواهران منصوریان که به لطف و همت برنامه ی ماه عسل بود یه شیرینی و طمع خاص خودش داشت و چقدر مفتخر شدم به دختران سرزمینم ...


اینم رمانی که ماه مبارک رمضان تمامش کردم و میتونم بگم مثل سریالای ابکی تلوزیون بود !! پارسال کتاب (پایی که جامانده بود) را خواندم و امسال ایشون ! یخورده از انتخابم دل گیر بودم




البته ایشونم خوندمشون که بارم زیاد جالب نبود ولی در بطن کتاب نکته ای نهفته بود که دوسش داشتم و یاداشتش کردم که اگر خدا خواست شاید روزی در این وبم ثبت کنم ...



یادی از جلسات قران قدیم

دو شبی میشه که  جلسه های قران میرم.. نه اینکه اونجا گوش به ایات و تلاوتهای قرانی بدم و یه ثوابی به کوله پشتی اخرتم ارسال کنم ..نهه !! فامیلا ایراد گرفتن که چرا نیستی؟! چرا کمت پیداست ؟! چرا سایت سنگین شده ؟! و یه سری دیگه از نکته های ریز درشت این داستان !


سال ها پیش ...وقتی دخترای فامیل ازدواج نکرده بودند ..جلسه های قران جلسه بود... وقتایی که با پروین و مهدیه و ..میشستیم کرم ریزی وسط قران و صدای بزرگترا رو در می آوردیم لذت خاص خودش داشت ! اون سالا مادر چند بار به خاطر این شیطنتا تنبیهم کرد و  چند شبی رو از جلسه رفتن محرومم کرد !


حالا ۴ الی ۵ سال از اون روزای جلسه ای میگذره و تک به تک اون دخترای بازیگوشی که نظم جلسه رو با سر صداشون بهم میریختن ازدواج کردن ، مادر شدن و سر یه کوچولو و یا حتی تا دو تا هم دیده شده که دارن و سرگرمن ! بین اون ها فقط منم که ازدواج نکردم و یه جورایی همچنان تک و تنها برای خودم یکه تازی میکنم !


این روزا حتی از خودمم خسته ام ! می گن خواب خواب میاره ولی احساس میکنم این مورد برای همه چیز صادق ...مثلا باید بگیم تنبلی، تنبلی میاره ! شایدم از خاصیت های ماه مبارک و سخت گیری بی مورد میکنم برای خودم !  ....


اینم اخرین کتابی که این روزا خوندم ! کتابی از رابرت کیوساکی که در رابطه با بازاریابی شبکه ای بود و دید منفی که به این نوع کسب کار داشتم ازم رفع کرد ولی همچنان در برابرش مقاومت میکنم ...همچناااااااان!!!




اولین نام و نشانم ...

این متن ارسالی به گروه های کتابخوانیست که ترجیحا در این وب به ثبت رسانیدم ...


سلام به همه ی شما دوستان کتاب خوان ...
امروز به شکل کاملا تصادفی کتاب های کودکیم را بالا پایین میکردم که ناخواسته برخوردم به یک یادگاری دوست داشتنی از آن دوران...
 از آن یادگاریهایِ باکلاسی که با دیدنشان  ته دلت قند آب می شود و  نیش خنده ات تا بناگوش باز  ..ِبی ربط به گروه ندیدم و خواستم شما را با این خاطره شریک کنم شاید پیشنهادی  ناب شود برای هدیه به کوچولوهای اطرافتان ...
یک روز از روزهای پایانی دوره ی اول ابتدایی ..وقتی تازه با سواد شده بودم ... دایی جان محمدقاسمم که در آن دوران دانشجوی برق بودند با کیف سامسونت بزرگی از دیار امام رضا قدم رنجه فرمودند منزلمان....
آن روز دایی جان کیف سامسونتش را به پدرم داد و پدرجانم آن را باز کرد ...کیف دایی جان برعکس همیشه از ورقه هایی خط خوله شده, خودکاری شده ,و نقاشی های بیریخت و عجیب غریب پر نبود بلکه پر بود از کتاب و من  دیدم که پدرم ژستی گرفت و اولین کتاب را برداشت و چند برگی را ورق زد و به کناری گذاشت ... کتاب بعد و کتاب بعد به همین منوال گذشت ...کیف پر بود از کتابهای رنگارنگ , کوچک بزرگی که قرار بودند از کودکی تا نوجوانی همرایم باشند ...بعد از تفحص پدر جان و صحبتهای کوتاه با دایی جانمان کیف را به من تحویل دادن و گفتن این کتابها را ببر و در اتاقت بگذار و من بودم و آن چشم های از حدقه در آمده که این همه کتاب به چه کارِ من آید .... دایی جانم در کنار آن همه کتاب مهر و استمپی ضمیمه اش کرد و گفت ((این هم هدیه ی کوچکِ من)) ...
  آن کیف سنگین و  مهر را برداشتم و  به گوشه ی  از اتاقم خزیدم و اولین کاری که با آن همه کتاب کردم آن بود که اول اخر همه ی صفحاتشان را مزین بر مهر شخصی ام کردم ..خرده نگیرین بر ان کودک 7 ساله که دیگر شعورش بیشتر از این قد نمی داد تا با کتابهایش مهربانتر برخورد کند ...  حالا بعد از گذر سالها وقتی کتاب های دوران کودکی ام را باز میکنم با این عکسی که برایتان فرستاده ام مواجه میشوم و چه بگویم از آن همه لذتی که در  تنهایی های کودکانه با کتابهایی سپری شد که نام نشانم بر انها بود و پی بندش حس مالکیت مطلق و هویتی که آن مهر برایم میساخت...
 و حال  به دایی جانم میگویم هدیه ات نه تنها کوچک نبود بلکه آنقدر بزرگ و بزرگ بود که وسعتش را در کلمه نتوان جای داد ....
و شما دوستان عزیزم  از این هدیه های کوچک و هرچند بزرگ را به کوچولوهای اطرافتان در کنار کتاب هدیه دهید... مطمینا فردا روزی مثل من وسعت و بزرگیِ هدیه ی شما را درک خواهند کرد ..فقط بی زحمت نحوه ی استفاده ی صحیح را نیز به انها یاد دهید ... قطعا آن کودکان بزرگ خواهند شد و به وجود  اشخاص فرهیخته ای چون شما افتخار خواهند کرد ..

و در انتها ...دایی جانم برای این خاطره سازی ات از تو ممنونم و شاکرم خدای خود را از وجود پر مهر و فرهیخته ات 🙏





پنجشنبه فیروزه ای .... سارا عرفانی

همین اول راهی میخوام دولاخ کنم (گرد و خاک ) و یه پیشنهاد دبش بدم !!
ماه رمضونی در بخش کتابهاتون بچسبین به رمان خوندن ! ترجیحا ایرانی که شبیه سریالای ابکی تلوزیون باشه که ناخواسته مثل معتادا تا قسمت اخرش دنبال میکنی بعدم ژست میگیری و میگی : حیف وقت !!
اندراحوالات معرفی رمان جدیدی که خوانده ام میخواهم نطقی بفرمایم :
اِهم ...اِهم !!
به نام خدا هستم ... پنشنبه ی فیروزه ای راخواندم ... نصف حرفاهایش را نفهمیدم ! با تشکر ن . و .ز !!



 واقعیتش این است که خانم عرفانی جان فلسفه خوانده اند ! نوشته هایشان ساده نگاری بود که مثل جریان یک رود ارام تو را همراه میکرد و ناگهان با فلسفه گویی های وسط نوشته حس میکردی که در این رود ارام با مخ خوردی به یک تخته سنگ ! ! فلسفه گویی هایشان  در رابطه با زیارت جامعه است ! منی که تا یادم می اید درگیر پیدا کردن متغیر x در معادلات و برنامه ها  بوده ام حرفهای فلسفی را چه جوری درک نمایم؟؟؟ !!! کاش پاورقی توضیحات اضافه هم می دادند و فکری به حال با مهندس های با منطق و البته فلسفه ندان می نمودند !
رمان در رابطه با یه سری از بچه خرخونای محترمست که از طرفه دانشگاه راهی زیارت اقا امام رضا (ع) می شوند ! چند روزی سفرشون طول نمیکشه که در همین چند روز سارا بانو رمانی در اوردن ۳۷۳ صفحه ای !
رمان از زبان غزاله و سلمان بازگو می شود ! این دو  عاشق و دلداده ی یکدیگرن ولی از مدل خاص که سلمان در پی یک معجزه شفا میگیرد و ابراز علاقه اش در پی این شفا و معجزه خاص می شود ! شاید یک سری بگوین در این برهه از روابط دختر و پسر اینگونه ابراز علاقه و چند سال صبر به پای هم لوس و ننر است ولی نویسنده با تبحری که در نوشتن دارد به زیبایی نشان میدهد که اگر سلمان و غزال برای ابراز عشقشان از ان ور بام افتادن شخصیتی به اسم صدف که عن قریب شبیه مگزیست که وسط فلسفه گویی های غزال ویز ویز میکند در رابطه با عشقش حمید از دیگر طرف بام میخورد زمین و با یک فضاحتی عجیب از رمان حذف می شود !
فکر میکنم نویسنده این تضاد و این سنتی بودن را به گونه ای زیبا و دلنشین و خیلی ارام و خاص برای خواننده بازگو میکند جوری که نه افراطیان و نه طفریتیان حرفی برای گفتن داشته باشند !
در این ما بین با شخصیت مریم اشنا می شوی که انتهای رمان راهی دیار حق می شود و به  نظرم خرابکاری خدام حرم که موجب به این فوت شد ،تصویر ناخوشایندی را از خدامین مهربان حرم امام رضا در ذهن به تصویر می کشد و این بخش از داستان را به هیچ وجه دوست نداشتم و ترجیحا اگر روزی سارا بانو را دیدم از او توضیح کامل میخواهم ...

الباقیشم لطف بفرمایید و کتاب را تهیه نموده و خوانده و نظر خود را با اینجانب در میان بگذارید ! تنها یک پیشنهاد دارم مِن بابِ تهیه ی کتاب و آن این است که این کتاب را نزدیک به سفر زیارتی مشهدتان بخوانید یا در حین سفرتان ! شاید توانست مدل حاجت  و یا زیارت خواندنتان را یک تغیرات کوچکی بدهد !

ریلکس نویسی !



این آخرین کتابی که خوندم ... خیلی باحال بود ! هم درس بود هم خنده ! لحن نوشتنش  یه چیز عجیبی بود ! دوست دارم این مدل نوشتن بکوبم تو صورت اونایی که ادعای سبک نویسندگی کلاسیک دارن ! خدایی این کتاب بخونین حال کنین که چقدر خودمونی نوشته و چقدر به دل می شینه حرفاش !
این روزا برای خودم زور کردم که حتما کتاب های انگیزشی(این کلمه رو صدیقه جان به کار میبرِ)بخونم ! البته سفارش اقای دارن هاردی هم میباشد که حتما در روز نیم ساعت کتاب انگیزشی بخونیم !
البته که این کتاب اینقدر باحال بود که جا نیم ساعت یک روز کامل من رو گرفت ! مرسی اقای اکبری (مشهدی ان) که اینقدر باحال نوشتین !
یه جورایی اینقدر ترجمه شده خونده بودم دلم برای یه فارسی راحت تنگ شده بود که اقای اکبری رفع دلتنگیمان نمودن  !

خوب دوستان جا دارِ تبریک بگم که  رمضون اومد  و این یعنی قرار یک ماه رو کاملا متفاوت بگذرونیم گرچه روزه بگیریم یا نگیریم ! ناخواسته خیلی چیزا عوض میشه انگار آیه نازل شده علاوه بر روزه شکل روزها تغیر کنِ! مثلا کم کمش باشگاه تمریناتش طبق فرمایش کیمیا شده ۱ ساعت و این یعنی عالی ! تمرینات شاگردای منم از ۱:۳۰ شده ۱ ساعت که خوشا به حال خودم !
با خودم عهد بستم ماه عسل نبینم ! حالم بد میکن ! پارسال سر ماجرای پرستو صالحی بد گریه کردم و تا یه هفته اوضام داغون بود ! حالا عهد بستم با خودم و در موردش با مادر جون صحبت کردم بعد یهو تیزرش که امروز پخش شد ناخواسته دوییدم ببیمم چه خبر ! داغونِ این عهدامم !!
در تاریخ تلگرامی خود ، برای اولین بار شخصی که به قول ریحانه ی عزیز معلوم الحال بود را بلاک کردم ! چندی بعد او مرا نیز بلاک کرد که در آن لحظه جمله ی (با هر دستی بدی با همان دست میگیری ) را  دلاً درک نمودم ! بعضی از ادما جنسشون جوری که هرچی زور بزنی نیتونی درکشون کنی ! من میگم زور نزنیم بلاکشون کنیم شیک مجلسی که وقتی فهمیدن طرفتم نیان ! اسمتم نیارن ! فشتم بدن ! دیدنتم برات فیس بیان ! بهتر از این که بخوای زورکی تحملشون کنی ! قضاوتشون کنی یا با دوستت بنشینی و رفتارهایش را تحلیل کنی (همان غیبت خودمان را منظورم :|) همان اول بلاکش کن و هرکی از تو پرسید که چه شده است تر تمیز و مرتب و باکلاس بگو که نمی توانم درکش کنم ! خلاص !

چندی دیگر با رمان می ایم !  تا الانش توصیف حرم امام رضا بوده است  و تا توانسته دل ما را دلتنگ خنکای حرم امنش کرده است (ملتفتین که چقدر هوا این روزها گرم شده است ) :|
پس تا درودی دیگر بدرود !

بعد ها ثبتولید :

این متنیست که من باب کتاب به گروه بوستان کتاب فرستادم ..چون فرقکی نمود ثبتش می نمایم :)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندمش👆👆
هم باحال نوشته بود هم محتویاتش باحال بود !
مرسی از اقای علی اکبری(مشهدی ان) که ناامید نشدن برای چاپ کتابشون چون طبق فرمایشاتِ ثبت شده در کتاب,  39 تا ناشر محترم حاضر به چاپ کتابشون نشدن و حال کتابی که من در کتابخانه ام جای دادم چاپ دوازدهم خودش را از سر گذرانده !
اینجاست که ادم باید بگه مرررسی همت👌 اندراحوالات کتاب هم خواهی بدانی در رابطه با کار کردن در ایرانِ.. مخصوص قشریست که کنج عزلت نشینی اختیار نمودن و یه بند غر میزنن*کو کار* (ملتفتین که پیر , جوون, اقا و خانم هم ندارِ, شما کلی بگیر) غیر از این بحث هم حرفهای بسیار و ایده های بسیار تر دارد که لازمه اش خواندنِ خودت است...
بیشتر از این پرگویی نمیکنم که دوستان شاکی نشوید گرچه رسمِ من زیاده گوییست !
رمضانتان هم پیش پیش قبول باشود و التماسِ دعا 🙏
با تشکرات فراوان
نرگس خرداد 96
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اثر مرکب ... یک یاداور !

 یه کتاب میتونه اینقدر تاثیر گذار باش که کل زندگی تو را زیرُ رو کند  !

از همه جالب تر، اینِ که برسی به انتهای کتاب و ببینی دقیقا نیت نویسنده ی محترمِ این بودِ که دقیقا همین بلا  رو سر زندگیت بیارِ ! البته کلمه ی بلا با توجه به معنی و مفهومش کلمه ی درستی نیست ! لطفا از جنبه ی مثبت به این کلمه نگاه کنید ! مثلا بلای تغیر و تحول ! بلای تکانش بزرگ در زندگی !

اغراق نمی کنم ! شاید کتاب های متنوعی در این رابطه باشن که خواندم و خواندیم و حتی در حد رد شدن شنیده باشیم ولی به دور از همه ی تبلیغات ، کتاب اثر مرکب یک شاهکار است ! یک واقعیت محض که اگر بخوانی و عمل کنی و به پیگردش عملْی شوی، مطمینا سال دیگر دقیقا در همین تایمی که این مطلب را میخوانی دعای خیرت را راهی اینجانب خواهی کرد ! همان طور که من بعد از خواندن ۳ فصل از این کتاب فوق العاده، مراتب تشکرات خود را از دوسی جانِ دلم (صدیقه ی صبور و همراهم ) داشتم !

بی شک او با معرفی این کتاب رسالت دوستی خود را بر من تمام کرد...از او بی نهایت سپاسگذارم !

نوشته های من را من باب کتاب بر حسب گنده گویی نخوانید ، نه دستم در دست انتشاراتش است نه با نویسنده سنمی دارم پس لطفا اگر به فکر یک تغیر درستُ درمون  در خودتان هستین و صد البته در این خواستن تنبلی  مجالی نمیدهد، آب دستتان است بگذارین زمین و این کتاب را تهیه نمایید و بخوانید که این کتاب خوراک ادم هاییست که باید تدریجی عمل نمایند نه خیلی همین الان یهویی ! از ما گفتن بود !

اثر مرکب فرمول جدیدی به تو ارایه نمیدهد بلکه نکته ای مهم از آنچه تو فراموش کرده ای را به تو یاداور میشود !! ضرب المثل (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود) را یادت است ؟؟ از ابتدا تا انتهای کتاب بر همین ضرب المثل مانور میدهد و آنقدر دلیل برای تو می اورد که تو شاید روزی یک لیوان اب بیشتر ، ۱ میلی متر لبخند بیشتر ، یک صفحه کتاب بیشتر ، ۲ دقیقه ورزش بیشتر ، ۳ دقیقه درس خواندن بیشتر ، ۴ دقیقه کار بیشتر در محیط کاریت انجام دهی ، بعد با یک فرمول تصاعد حسابی به تو اثبات میکند که همین یکذره یکذره میشود شاهکاری که تو بعد از گذر ۲۷ ماه اثرش را بر زندگیت می بینی !

و خلاصه خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل ...

The compound Effect:jumpstart ,your life ,your success ….

و در انتها دوست دارم از اسم کتاب انتقادی کنم ! به نظرم می توانستند اسم کتاب را تاثیر گذار تر انتخاب کنن و البته کتابی که من دارم چاپ بیست و سوم خود را از سر گذرانده و این یعنی چه با اسم و چی بی اسمِ تاثیر گذارش، این کتاب در جایگاه خود توانسته خودکی نشان دهد ....

و خلاصه با تشکر از شما که زرت پرت های اینجانب را خواندید .. نیتی نداشتم جز معرفی یک عدد کتاب خوب و ماثر که ارزش وقت گذاشتن را داشته باشد ...


نرگس.و.ز

اردیبهشت . ۱۳۹۶

شازده حمام ( جلد ۴ )




وقتی در کتاب فروشی چشمک، پوستر چاپ کتاب شازده حمام  (جلد ۴ ) دیدم از خوشحالی مضاعف نزدیک بود حرکات دور از شان و آکروبات بزنم !
سریع با ریحانه جان تماس گرفتم و ذوقمُ باهاشون تقسیم کردم ! و اینگونه شد که این کتاب در تاریخ ۱۸.دی .۹۵ به کتابخونه ی کوچکم اضافه شد و صد البته که ۴ ماه بعدش یعنی در تاریخ  ۱۹.اردیبهشت.۹۶ مطالعه شد !
با تشکر از خودم که تا این حد سنگین تشریف دارم !

ابتدای کتاب داستان شهربانوست ! زنی که در دهه ی ۴۰ و ۵۰ جزو گونه ی کمیاب و در حال انقراض خود بوده است !! شهربانو زنی بزرگ و سالک منش بوده است و  از خاطراتش که میخواندم باورش برایم سخت بود که در آن دوران چنین زن هایی بود خارجی داشته اند !
او همیشه میگفت :
در هر مشکلی حکمتی و در هر حکتی نعمتی است ..
او قران ،انجیل، تورات را به بچه های هر مذهب در همان مکتب خانه ی معروف درس  می داده است !
یکی از شعارهای معروف زندگی شهربانو این بود است که :
آن کس که در زندگی اش مرتکب گناهی نشود ( گاو ) است ! هیمن یک جمله کافی بود که شهربانو به دل من یکی عجیب بنشیند !

در بخش های بعدی کتاب ،لازم است که تو کره ی زمین را برداری ، شهر نروژ را پیدا کنی ، بالاتر از شهر نروژ شهری است به اسم ترومسو! حالا بالاتر از آن را ببین ،جزیره ای به اسم اسوالبرد !!! کره ای که روی میز برادرم بود این شهر را نداشت ! البته شهر نه جزیره !! وحال از گفتن این موضوع این بود که دکتر جان همشهری امان از سفرش به این جزیره ی قطب شمالی می گوید ! یعنی دقیقا تو را از کوچه پس کوچه های یزد میبرد وسط برف های جزیره نزدیک به قطب شمال! آنجا هم یک ایرانیِ کرد پیدا می کند به اسم امید و از زندگی نامه اش در آن جزیره ی متروک می گوید و ربطش می دهد به فرهنگ و تمدن و اصالت ایرانی و الا غیر  ! خلاصه اقای دکتر اینقدر زیبا و دلنشین از خاطراتشان به این شهر یخ زده می گویند که تو شاید هوس کنی که یه  کله ی نترس و البته مقداری پول داشته باشی تا دستی دستی خودت را به غلط کردن بی اندازی !

و در انتهای کتاب همراه می شویم از مخاطبی غیر از خود نویسنده ! خاطره ای از شاگرد اقای دکتر که در سفری به برزیل ایشان را همراهی می کردن ! تازه با خواندن این خاطره پی به شخصیت بزرگ و پر محتوای اقای دکتر  بردم که صد البته اندکی از آن را !
دکتر مجیبیان به پروفسور پاپیلو در یک جمع ۳۰۰ نفر گفته اند  : تو از روی عقده این کتاب را نوشتی ! و پروفسور در جواب گفتن : من دستهای اقای دکتر را در جلوی ۳۰۰ نفر ادم میبوسم و به نظرشان احترام می گذارم !
این نظر خود اقای نویسنده در کتابشان اذعان کردند !! خواستم بگویم همچین نقدی هم بر این کتاب بوده است !!! حالا از روی عقده یا هرچیز دیگر ، به نظرم خواندن خاطراتی که از تاریخ زنده تر است برای ما همین را بس است !
و در نهایت به اقای دکتر پاپیلو می گویم:
پروفسور ،لطفا بنویس! لطفا قبل از اینکه خیلی دیر شود بنویس برای ما جوان هایی که جغرافیای زندگی خود را محدود کرده ایم !

پدر پولدار پدر بی پول ...رابرت کیوساکی


خودم نوشت :

 

 چه کتاب جالب و کاربردی بود ، جزو کتابهاییست که در هر سنی بخوانی خواهی گفت کاش زودتر میخواندم ! مطالبی داشت که در هیچ مدرسه، موسسه و یا دانشگاهی تدریس یا حتی اشاره نخواهد شد یا شایدم چون من شاخه ی مهندسی خوانده ام و از مدیریت و کسب کار به دور بودم مطالب این کتاب برایم جدید و جذاب بودند !
 

جدا از کتابهای رمان و زمینه های روانشناسی که مستقیما درک ما را از زندگی و اشخاص اطرافمان بالا می برد این دسته از کتاب ها را  را میتوان در زمره ی کتابهای کاربری مالی  در نظر گرفت که حتی دانستن اصول و طرز فکر نویسنده، جایی و یا قسمتی از زندگی مالی امان را میتواند تحت شعاء قرار دهد !

 

 

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan