دنیای نرگس بانو

اخرین سخنرانی

 📚📚📚📚📚📚📚

# معرفی_ کتاب 

# آخرین سخنرانی 

# رندی پوش ,جفری زسلو 

صفحه به صفحه ی کتاب را که میخواندم حس میکردم به صفحه صفحه از پایان زندگی این مرد دوست داشتنی میرسم ...دوست داشتم صفحات کتاب نامحدود ادامه پیدا میکردن تا شاید عمر این مرد دوست داشتنی نامحدود ادامه پیدا میکرد...کاش قبل از بیماری اش اورا میشناختم آن وقت مطمیناهرجای دنیا که بود قبل از اینکه سرطان او را از پا در بیاورد به دیدنش میرفتم حتی اگر این دیدار لحظه ای بیش نمی بود ...


جایی شنیدم سرطان ادم را بزرگ میکند ... تا قبل از خواندن این کتاب حسِ کلیشه ای ترین جمله را نسبت بهش داشتم و حالا بعد از اتمام این کتاب میفهمم عمق این جمله فراتر از درک و شعور من بودِ است ...


(رندی پوش) جزو همان اشخاصیس که سرطان بزرگش کرد ... او بزرگ بود البته برای قشر جامعه ی کوچکِ خودش... با بیماری ناعلاجی که گرفت حتی منِ نرگس از آن سوی دنیا او را نیز میشناسم ... با صحبت هایش انس گرفتم ..عکسش را قاب خواهم گرفت و بر گوشه ای از اتاقم خواهم گذاشت تا هیچ وقت اخرین سخنرانی باشکوهش را فراموش نکنم ...


اگر به کتابهای روانشناسی علاقه داری... اگر به خواندن زندگی نامه علاقه مندی ... اگر خدای نکرده با یک بیماری ناعلاج دست پنجه نرم میکنی ...اگر استاد دانشگاه و تحصیل کرده ای و کلی زیر دستت دانشجو داری..اگر بخشی از کار تو اموزش است ..اگر پدری...اگر مادری..این کتاب را بخوان ... این کتاب فراتر از همه ی انچه هست که من گفتم. و وقتی می خوانی بدان که رندی دیگر کنار ما نیست ...


این جمله را شنیده ای که میگویند: (و چه زود خوب ادمی میرود) رندی قطعا از ان خوبها بود که با 47 سال زندگی کوتاهش یک عمر در اذهان آنان که خواندنش ماندگار ماند ...

اخرین سخرانی اش را بخوان و این فرصت طلایی اشنایی با این مرد دانشند علوم کامپیوتر جوان را از دست ندِ..

با تشکر از خانم سیده طباطبایی بابتِ معرفی این کتاب در اخرین نشست کتابخوانی .. 

نرگس...

 آبان / 1395

این کتاب درد دارد ...

صفحه ی اول این کتاب نوشتم ( این کتاب درد دارد !)
درد نفهمیدن ...
درد تعصب و حرفهای  بی جا ...
درد عاشق شدن و ترسیدن ...
درد حسادت ...
درد حرف زور...
درد سوزاندن کتابها و یاداشتهای شخصی ات ..
درد سوزاندن کتاب شعری که قرار بود چاپ شود ...
درد از دست دادن  !!
درد برادر کشی و قابیل و هابیل بودن !







دختر شینا

آخرین غروب جمعه ی ماه مهر همراه شد با تمام کردن کتاب دختر شینا ...

عجیب این کتاب به غروب جمعه میخورد که بخوانی و یک دل سیر گریه کنی ...


قسمتی از کتاب اینقدر برایم آشنا بود که احساس میکردم قبل تر جایی دیده بودمش .. وقتی که سرچ کردم دیدم حدسم درست بود.. قبل تر از تلوزیون از همان گذرهای یهویی دیدم که الیکا عبدالرازقی و همسر دوست داشتنیش امید زندگانی دارن بخش هایی از این داستان را بازی میکنن .. البته یادم نمیاد چرا تا آخر ندیدم وچرا وقتی میدیدم به این فکر میکردم که چرا این زن شوهر اینجور داستانی رو بازی میکنن یا این بچه هایی که در فیلمن بچه های خودشان است یا نه ! اینقدر که این فوضولیم نذاشت درست درمون فیلم را ببینم !




خلاصه از آن دسته کتابهایی بود که هم معروف است .. هم پر فروش ..هم خواندنی .. هم درس گرفتنی ... هم درد داشت .. دردی عجیب !! و به قول قیصر امین پور :

هنوز

       دامنه دارد

                   هنوز که هنوز است

                                            درد

                                                  دامنه دارد .


راستی یادم رفت بگویم این کتاب مثل همه ی کتابهای دوره ی دفاع مقدس بوی توپ.. باروت.. شهادت ویتیمی میدهد.. فقط جنسش زنانه است .. دفاعش به نازکی جنس زن است... اینبار نگاهی دارد از همسر یک سردار شهید .. از چشم انتظاری های زنانه اش میگوید تا دوره ی بارداری اش و تنهاییهای غریبانه اش .. از خودخواهی مردها البته این بار در قالب فرمانده و دفاع از وطن ...


حتما بخوان ... شک نکن و حتما بخوان !




فقط یک گناه وجود دارد ، فقط یکی . آن هم دزدی است .


خب ، هر درسی که به ات می دهند ، سرجایش ؛ اما فقط یک گناه وجود دارد ، فقط یکی. آن هم دزدی ست. هر گناه ِ دیگری صورت ِ دیگر دزدی ست. وقتی مردی را بکشی ، زندگی را از او دزدیده ای. حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای. همینطور حق بچه هایش را برای داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی ، حق طرف را برای دانستن راست دزدیده ای. وقتی کسی را فریب بدهی ، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای. می فهمی؟ چیزی زشت تر از دزدی نیست.»


بادبادک باز / خالد حسینی


من نوشت :

فقط یک کتاب نبود ... دید جدیدی بود به اشخاصی که بی مهابا صدایشان میکنیم افغانی .. دردی بود که تازه اندکی از عمق دردش را بعد از خواندن این کتاب درک کردم ... زخمی بود که تازه به آن نمک زدن و سوزش رو آمد ... اشکاها بود که در پس بعضی از نوشته های این کتاب می آمد ... حالا دیگر بعد از خواندن این کتاب هر چشم بادامی زیبایی که ببینم .. هر جنگ زده ی فراری از طالبان را ببینم شاید توانستم اندکی از دردی که از جنگ چشیده است را در یابم ...


هنوز

       دامنه دارد

                   هنوز که هنوز است

                                            درد

                                                  دامنه دارد .

                                                                  قیصر امین پور


رنسانس

بعد چند وقت کتاب نخوندن و جریمه های مازادی که باید سر این مدت تاخیر به کتابخونه بپردازم باید عرض نمایم بلاخره یه کتاب دیگه هم خوندم !
این سومین جلد از مجموعه ی ۶۰ جلدی کتاب های *مجموعه تاریخ جهان* میباشد که میخونم ، خلاصه و مفید بدون ذکر جزییات میره سر اصل مطلب و خواننده را روشن میکند !!
از خوندن این جلد کتاب هم متوجه شدم اروپایی که ما داریم به این حال میبینیم به base از کتاب خوندن بالا اومده !! اول کتابخون شدن بعد دانشمند و متخصص بعد کلا یکی یکی بالا اومدن ولی پایش همون کتاب خونی بوده !! علاقه مند به علم ،هنر و....

 




این نوشته برای ۲۴ /شهریور/ ۹۵ میباشد که با تنبلی های اینجانب امروز به شیر رسید ... اجرکم عندالله

کسی که همه ی خواسته هایش را بدست نمی اورد ، لااقل به دست آوردنی ها را از دست نمیدهد


اینم از آخرین کتابی که خوندم ، همین امشب در واپسین ساعتهای پایانی ۲۱ مرداد تمومش کردم ...

ما که حرفی نداریم من باب این کتاب فقط اینجانب ترجیح میدم به جای اینکه هی چرا چرا بخونم برم دنبال راهکارش !!

اقای دکتر در این کتاب ما رو با ریشه های عقب افتادگیمون آشنا کردن تا که بیماری از اصل بشناسیم بعد از ته ببریمش !!

چیزایی که گرفتم این که نصف عقب افتادگیمامون به خاطر (دروغایی) که خیلی راحت میگیم !(مثل تارف کردنامون )

دلیل دیگه دو رو بازیامونِ که به شخصه در دوست همکار خانواده زیاد دیدم و هممونم داریم ، اینجانب که اصلا تو طالع بینیم هم اومده دو رو تشریف دارم !(مثال رانندگیامون و خیابونای خلوت و رعایت نکردن قانون )

دلیل دیگه هم اینکه آدم های خودپسندی هستیم ، نه بالاتر از خودمون میتونیم ببینیم نه پایین ترمون !(مثل هنر نزد ایرانی است و بس )

دلیل دیگشم اینه که کاملا جو گیریم !! (مثل مرگ بزرگان که با گوشی میریزیم بیرون بعد اصلا نمیدونیم کی مرده )

داشتم دنبال نقدایی میگشتم که من باب این کتاب بود ، برخوردم به این سایت و صحبتهای دوستان که چه دل پری دارن و از همه جا و همه چی ام که گفتن ماشالله، کلا از اون دسته ادمایی که میشینن فقط نق میزنن که جامعه فلان بی صال خوشم نمیاد چون دردی دوا نمیکنه ، حالمم تو این زمینه بهم میخوره ، ادمی باید از خودش شروع کنه بعد کم کم اطرافیانش و به ترتیب !!  


خوب بس است دیگر ! انشالله که خدا بخوادجلد  بعدیش که چه باید کرد ؟ رو بتونم بخونم !


# شاگردام جمعه ی هفته ی پیش مسابقه ی المپیاد داشتن و باز بردن و باز رو سفیدم کردن و باز شکر خدا ...

# فردا ۲۲ مرداد تولد دوست جونِ ! دوست مجازی اینجانب که 31 سالِ شد و من از تولد ۲۵ سالگی به بعد تبریک گویِ این روزم !



با لباس سفید میای تو ، با کفن سفید میری بیرون ...

در آخرین روز گرمِ تابستانیِ تیر ماهی ، موفق به اتمام کتاب پایی که جا ماند شدم ، به افتخارم دست سوت هوراااا ....
واقعا خسته نباشم که  از ماه رمضون تاحالا که شروع کردم دقیقا امروز تمومش کردم !!
کتاب سنگینی بود ، اینقدر خاطراتُ زیبا نوشته بود ، اینقدر دقیق و با احساس نوشته بود ، اینقدر همه چیز واضح توضیح داده بود که غیر ممکن بود تحت تاثیر قرار نگیری ، که متاثر نشی ، که کم نیاری برای خوندن ، که بتونی ادامه بدی ...
بعد از برنامه ی ماه عسل که با قسمت پرستو صالحی گریولیدم با این کتاب هم در رده ی بعد گریولیدم ....
این کتاب به قول رهبر عزیزمون واقعا روایتی استثنایی بود از خاطرات اسرا...
با تشکر از سید ناصر بزرگوار برای نوشتن و به چاپ رسوندن این کتاب عجیب الغریب ...



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
و باز در آخرین روز گرم تیرماهیِ امسال و بعد از گذراندن یک سال تجربه و آموزش در امر مقدس کاراته ، امروز به دعوت مدیر باشگاه ؛ نیکتا جان، به تشدید این امر مقدس سنسی(مربی) بودن روی آورده و باشد که در این امر مقدس خداوند نگه دارمان باشد و شاگردانم روز به روز افزوده و پیروز میادین تاتمی های مسابقه باشن ...

جمله حکیمانه ای که در عنوان این پست نهادینه کردم ، از جملات خودِ شخصمِ خطاب به شاگردای نازنینم، تا درک نمایند اهمیت ماندن در این ره طولانی را و کم نیاورن تا انتها ....

با تشکر ، سنسی نرگس

        

نکته : دلم برا این شکلکا تنگ بود ، واسه تنوع گذاتمشون...

اندکی بعد از آخرین پست !

سلام و صد سلام به خودم و به همه ی اون عزیزانی که اینجا رو میخونن یا گذری از این بیتوته ردکی میشون !!

نماز روزهای همتون مورد قبول حق ، عید گذشتتون هم مبارک ..

جا داره از همین تیریبون تولد یک سالگی وبم را تبریک گویم که با کلی تاخیر این تبریک اعلان میشه !! به قول مهران مدیری بزرگوار گذر عمر از یه سنی چنان کنتر میندازه که به یک چشم به هم زدن میمونه !!

روزگار عزیز تف تو روحت با این رد شدنهای سریعت !!


اولا میخوام در این ایتدای غیبت شما را با چهار  گنجینه ی ارزشمندم که در این مدت متصاحب شدم آشنا نمیام :




بلاخره کتاب سمفونی مردگان را یافتولیدم و خریدم و در کتابخانه ام نهادینه کردم ، البته اصلا دنبالش نبودم یهو تو کتاب فروشی چشم بهش خورد و بی معطلی برش داشتم ...
دومین این تصویر ، حکم دانٍ دو میباشد که این هفته به دستم رسید و تاریخ حکم به ۹۴ خورده ،این برای من فقط یه تیکه کاغذ نیست بلکه نشان از اراده و خواستمٍ، از صفر شروع کردنم و مقابله به مثل کردنام ، این یه کارنامه ی عالی در زندگی خودم میدونم به خاطر اراده ای که پشت بندش و تاریخش وجود داره ...





این دو کتاب قدیمی که یکیش در دهه ی ۷۰ به پدر هدیه داده شد و دیگری در نمایشگاه کتابٍ دانشگاه در سال ۸۸ خریداری شد ، یکی از همان یادگاریهاییست که در ماه مبارک رمضال سال ۹۲ به امانت به یکی از دختران فامیل سپرده شد و ماه مبارک رمضان سال ۹۵ پس گرفته شد ! دلم برای هردوشون تنگ شده بود فت و فراوون ....


امروز صبح نیز یک نشست کتابخوان دیگر داشتیم که با چندی از فرهیختگان دیگر آشنا شدم ، نمیدونین چه لذتی داره وقتی در جمعی هستی که هر سوالی که میپرسی با منبع و ارجاع درست به تو جواب میدن و حرف یاوه ی دیگری نمیزنن ، یا نظرات شخصیشون رو برات نسخه نمیکننو وقتی برای رفع ایرادهایی چند برای تو چندین چند کتاب معرفی میکنن و من بسیار شاکرم که در این چنین جمعی به سر میبرم ...

باید رفت و مجالی برای حرف زدن نمیبینم باشد که در پست بعد جبران نمایم ، اووودافظ


دنیا عوض می شه ولی همه چیز مث سابق باقی می مونه!

از وقتی عضو گروه بوستان کتاب شدم هفنه ای یک کتاب رو همراشون میخونم !! البته منظورم این دو هفتس که گذشت !! هفته ی اول با کتاب کیمیاگر پایلو شروع شد که باعث بانی خیر شدن تا کتابم پس بگیرم ، و این هفته کتاب " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد " رو مورد لطف مطالعه ی خود قرار دادیم !! 
نه این که من این روزها فقط کتاب بخونم و بیام اینجا از آنها بنویسم نه !! این روزها آروم وزیبا میگذرن !! با روزه ! با جلسات قران خانوادگی (جز بابا جان عزیزم ) ، با بیرون رفتنهای تا 1 و 2 نصفه شب ! با برنامه نویسی یک پروژه ی قدیمی و صحبت مستقیم با جناب آقای دکتر جان !! با دیدن برنامه ی ماه عسل و قهرمانان نابش !! با صاحب شدن یک جفت کفش اسکیت ناز و بعد از افطار تو کوچه ول شدن و بازی کردن و همچنین با نرفتن به باشگاه و تمرین نکردن و ....
و این روها میگذرد خواهی نخواهی که من حسش نیست ثبتش کنم و حالا بعد از نطقی طولانی میرم سراغ کتاب جدیدی که خواندم :

یه جا کتاب باحال بود، وقتی  دختر ازدواج نکرده و بچه دار شده ، میره پیش دکتر ، دکتر با روی باز میگه

دکتر : شما خانمِ ؟؟؟ 
 بانو جواب میدن : من دوشیزه ام !! افزودن تصویر از طریق آدرس

یعنی خدایی اگر او دوشیزه است منم نرگس مقدسم ، بچه پروووو ...

بعد در طول داستان شروع میکنه با جنینش صحبت کردن ، براش داستان میگه و از خاطرات تلخ شیرین زندگیش و خوب و بدی های زندگی میگه و ....

در کل خوب بود و دوسش داشتم و یه تجربه ی ناب بود و در ادامه بخش های از کتاب رو میزارم و با تشکر از تک به نک وبلاگ هایی که من از شون کپی نمودم !!







*زندگی به معنای خستگی، زندگی به معنای جنگ های تکراری روزانه، ارزش لحظات شادی اش فقط مکث های آنی تندگذر است که باید بهایی گزاف پرداخت.

* خطی که حماقت را از ذکاوت جدا می کند آن چنان باریک است که گاهی اصلا دیده نمی شود.

*در واقع شهامت مترادف با خوشبینی است.

*گناه آن روز به وجود نیامد که حوا سیب ممنوعه را بلعید. آن روز یک فضیلت شکوهمندی به دنیا آمده که به آن نافرمانی می گویند.

*عشق... عطشی است که وقتی سیراب شدی سر دلت می ماند و باعث سوءهاضمه می شود. درست مثل حالت تهوع.

* دنیای بدون بچه ها دنیای کثیف و وحشتناکی است.

*آزادی فردی، آزادی خودخواهانه ای است که حقوق دیگران را زیر پا می گذارد.

*آیا حاضری بفهمی که همه فرداها همان دیروز لعنتی است؟

*دنیا تغییر می کند اما مثل دیروز است.

عقاید یک دلقک

این روزها درگیر خواندن کتاب عقاید یک دلقک بودم و شب گذشته این کتاب به اتمام رسید ...

جزو نادر کتابهاییست که از خواندنش پشیمان شدم ...

داستان در رابطه با دلقکیست که دختری را به اسم ماری عاشقانه دوست دارد و حدالقل به قول خودش  طلب جسمی از اوندارد با این حال دست ماری داستان را میگیرد و  از شهر و دیار خود فرار میکنند, سالها در کنار هم بدون اینکه ازدواج کنن زندگی میکنن, ماری دختریست مسیحی کاتولیک که قبل از حرکت وقیحانه ی دلقک معتقد به مسایل مذهبی خود بوده است, در ان سالهایی که دلقک و ماری در کنار هم زندگی میکنن ماری تلاش میکنه تا دلقک به مسایل مذهبی خو بگیره و دلقک داستان ما سر باز میزنه, ماری مجبور میشه دو بار سقط جنین انجام بده که این حرکت برای ماری معتقد به مذهب کاری سخت و سنگین از لحاظ روحی محسوب میشه و دلقک خودخواه و غرق در عالم و دنیای خودش متوجه ی این احساسات ماری نبوده است و جالب تر از همه وقتی این دو در محافل حاضر میشون و دیگران متوحه میشن این دو ازدواج نکرده در کنار هم زندگی میکنن متعجب میشون و گوشه ای از داستان به ماری مسییحی کاتولیک خرده میگیرن و تلاش میکنن ماری حدالقل به راه راستی که خود راست میپندارند هدایت شود ....


و در نهایت از ابتدا تا انتهای داستان با خود درگیری های دلقک همراه میشیم...


شکست عشقی به خاطر مسایل مذهبی, مثل داستان ندادن  اذن ازدواج به دخترهای مسلمان با مذاهب غیر ,  این مسایل برای من علامت سوالی ایجاد کردن که هر کس کوچیکترین برخورد و تجربه ای در این رابطه داشته باشد متوجه میشود اینکه به خاطر مسایل اعتقادی تو با دیگیری فرق داشته باشی یا گروهی بر گروهی برتری داده بشود چقدر میتواند درد آور باشد و خدا نکند داستان وابستگی عاطفی نیز در این رخداد روی دهد.

دعا میکنم روزی فرا رسد همه به عنوان یک انسان به دور از رنگ پوست, اعتقادات, نوع پوشش در دنیا به شکل کاملا مسالمت امیز زندگی کنیم و این جنگ های دینی مذهبی روزی به پایان رسد و دعا میکنم هیچکس مانند ماری و دلقک داستانِ ما به خاطر کوچکترین مسایل اعتقادی عشقشان ناکام نماند.


با تشکر از وقتی که گذاشتین🙏


این متن بالا را درگروه کتابخوان گذاشته بودم که ترجیحا در وبم هم گذاشتم :)



و حالا بخش هایی از کتاب :


مثل همیشه مادرم بوی هیچ چیز نمی‌داد. یکی از اصول زندگی‌اش این بود که زن نباید هرگز بوی چیزی بدهد. شاید به همین دلیل بود که پدرم برای خودش یک معشوقه‌ی زیبا گرفته بود که هرگز از خود بویی پخش نمی‌کرد، اما قیافه و سر و وضعش طوری بود که آدم خیال می‌کرد باید زن خوش‌بویی باشد.


به اعتقاد من،عصر ما تنها شایسته یک لقب و نام است: عصر فاحشه. مردم ما به تدریج خود را با فرهنگ فاحشه هاعادت می دهند.


هر کدام از ما مسائل را از دیدگاه خودش به شکلی متفاوت می بیند.


*برای هنر، یا کمتر از آنچه در خورش است پرداخته شده و یا بیشتر از آن.


*مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند. من یک مفسر نیستم.


*کافر ها حوصله ام را سر می برند ، جون فقط درباره خدا صحبت می کنند.


*هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت ، باید آن ها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد.


*انسانهای هنری خودشان فصلی جداگانه اند ،اینها به چیزی جز هنر فکر نمی کنند ،ولی احتیاج به استراحت ندارنند چون کار نمیکنند . ولی اگر کسی بخواهد یک انسان هنری را تبدیل به یک هنرمند کند ، آن وقت ناراحت کننده ترین سوتفاهمات آغاز میشود.


*یک چیز قطعی است ، کسی که هنر را جمع میکند ،هنرمند نیست .


*او باید بار دیگر هوای کاتالیکی استنشاق کند.


*حمام کردن به خوبی خوابیدن است .این حرف ماری است و من همیشه به یاد آن میافتم 


*هنرشناس را باید با یک اثر هنری به قتل رساند که پس از مرگ هم از جنایت بزرگی که نسبت به آن اثر هنری شده است رنج ببرد.


*

همین روزها باید جشن نود سالگی اش را بگیرد . برای من یک معماست که چطور میتواند این طور سرحال بماند.

گفتم : خیلی ساده است ،این آدم ها را خاطرات و ناراحتی وجدان عذاب نمیدهد .

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan