دنیای نرگس بانو

اولین نام و نشانم ...

این متن ارسالی به گروه های کتابخوانیست که ترجیحا در این وب به ثبت رسانیدم ...


سلام به همه ی شما دوستان کتاب خوان ...
امروز به شکل کاملا تصادفی کتاب های کودکیم را بالا پایین میکردم که ناخواسته برخوردم به یک یادگاری دوست داشتنی از آن دوران...
 از آن یادگاریهایِ باکلاسی که با دیدنشان  ته دلت قند آب می شود و  نیش خنده ات تا بناگوش باز  ..ِبی ربط به گروه ندیدم و خواستم شما را با این خاطره شریک کنم شاید پیشنهادی  ناب شود برای هدیه به کوچولوهای اطرافتان ...
یک روز از روزهای پایانی دوره ی اول ابتدایی ..وقتی تازه با سواد شده بودم ... دایی جان محمدقاسمم که در آن دوران دانشجوی برق بودند با کیف سامسونت بزرگی از دیار امام رضا قدم رنجه فرمودند منزلمان....
آن روز دایی جان کیف سامسونتش را به پدرم داد و پدرجانم آن را باز کرد ...کیف دایی جان برعکس همیشه از ورقه هایی خط خوله شده, خودکاری شده ,و نقاشی های بیریخت و عجیب غریب پر نبود بلکه پر بود از کتاب و من  دیدم که پدرم ژستی گرفت و اولین کتاب را برداشت و چند برگی را ورق زد و به کناری گذاشت ... کتاب بعد و کتاب بعد به همین منوال گذشت ...کیف پر بود از کتابهای رنگارنگ , کوچک بزرگی که قرار بودند از کودکی تا نوجوانی همرایم باشند ...بعد از تفحص پدر جان و صحبتهای کوتاه با دایی جانمان کیف را به من تحویل دادن و گفتن این کتابها را ببر و در اتاقت بگذار و من بودم و آن چشم های از حدقه در آمده که این همه کتاب به چه کارِ من آید .... دایی جانم در کنار آن همه کتاب مهر و استمپی ضمیمه اش کرد و گفت ((این هم هدیه ی کوچکِ من)) ...
  آن کیف سنگین و  مهر را برداشتم و  به گوشه ی  از اتاقم خزیدم و اولین کاری که با آن همه کتاب کردم آن بود که اول اخر همه ی صفحاتشان را مزین بر مهر شخصی ام کردم ..خرده نگیرین بر ان کودک 7 ساله که دیگر شعورش بیشتر از این قد نمی داد تا با کتابهایش مهربانتر برخورد کند ...  حالا بعد از گذر سالها وقتی کتاب های دوران کودکی ام را باز میکنم با این عکسی که برایتان فرستاده ام مواجه میشوم و چه بگویم از آن همه لذتی که در  تنهایی های کودکانه با کتابهایی سپری شد که نام نشانم بر انها بود و پی بندش حس مالکیت مطلق و هویتی که آن مهر برایم میساخت...
 و حال  به دایی جانم میگویم هدیه ات نه تنها کوچک نبود بلکه آنقدر بزرگ و بزرگ بود که وسعتش را در کلمه نتوان جای داد ....
و شما دوستان عزیزم  از این هدیه های کوچک و هرچند بزرگ را به کوچولوهای اطرافتان در کنار کتاب هدیه دهید... مطمینا فردا روزی مثل من وسعت و بزرگیِ هدیه ی شما را درک خواهند کرد ..فقط بی زحمت نحوه ی استفاده ی صحیح را نیز به انها یاد دهید ... قطعا آن کودکان بزرگ خواهند شد و به وجود  اشخاص فرهیخته ای چون شما افتخار خواهند کرد ..

و در انتها ...دایی جانم برای این خاطره سازی ات از تو ممنونم و شاکرم خدای خود را از وجود پر مهر و فرهیخته ات 🙏





سام نجفی نیا
۱۶ خرداد ۹۶ , ۰۱:۰۴
عالی بود دوست من

پاسخ :

ممنونم...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan