دنیای نرگس بانو

روحش را سپرد در پناه او !

وقتی در حال درس خوندی خیلی طبیعی که همه عوامل دست به دست هم بدن تا ذهنت  دگیر کنن ...

یه سر رسید قدیمی کوچیک دارم که تمام افکار پریشون وسط درس خوندن داخلش مینویسم ... یعنی خدا وکیلی از یه خاطرات و یه افکاری حرف زدم که در حالت معمول عمرا به ذهنم می اومد ! همه ی ملت کارای جدید و خلاقیت میاد تو کلشون ،من یه مشت خاطره و شر ور از گذشته ...

حالا وسط این هیری بیری سرعت نشر اخبار هم به حدی زیاد که دامن میزنه بر این افکار !!

مثلا الان که نت رو شارژ مجدد نمودم و تبلت را برداشته و چک اخبار نمودم با خبری رو برو شدم که هین از نهانمان برخواست به نحوی که مادر جان گفتن چه شدددد و ....

خبر فوت حسن جوهرچی عزیز ... شوکی بود که به من وارد شد ..بازیش را در فیلم (در پناه تو ) وقتی که خیلی کوچولو بودم فراموش نمیکنم ... بعدها تلوزیون گذاشتم کنار و شاید به ندرت در فیلم و سریالی میدیدمش ولی ولی ولی در پناه تو فیلمی بود که در خاطرات کودکی من ثبت شده است ...

او بخشی از خاطرات کودکی ام محسوب میشود ... روحش شاد



ایرانمان

ایران عزیزم حالش خوب نیست ...

ساختمان قدیمی پلاسکو در آتش فرو میریزد جان جانان آتش نشانانمان را میبلعد و مردم را در بهت حیرت این حادثه ی تلخ فرو میبرد ...

چندی پیش یکی از نخبگان ایرانمان از کهولت سن در میگذرد و همه بر این امر معترفن جای خالی او جبرانی ندارد ...

اختتلاس ها .. فاصله های طبقاتی .. تحریم ها ... گرانی ها ... اوضاع بهم ریخته ی بازارها ..شرایط سخت زندگی مردم ..همه و همه از حال بد ایرانمان بغض زده است..


قلب ایرانمان ضعیف است و او همچنان میتپد ...

کاش منم یه خواهر دلسوز مثل خودم داشتم

کاش منم یه خواهرمثل خودم داشتم ...

یه خواهری که اینقدر دلسوزم می بود  که از درس ُکار ُبارُ زندگیش میذاشت کنار و اولویتش می شد من

یه خواهر که وقتی امتحان داشتم بیشتر از من استرسش میگرفت ... خودش صبح زود بیدار میشد ..صبحانم اماده میکرد ... چاییم میریخت... بیدارم میکرد و از همون ۶ صبح باهام ریاضی کار میکرد تا خود دم امتحان ...

کاش منم یه خواهر دلسوز مثل خودم داشتم که آخرین پناهم میشد .. وقتایی که خرابکاری می کردم و حوصله گوش کردن به نصیحتم این اونم نمی اومد میرفتم سر اون خالی میکردم و او با یه جمله آرومم میکرد یا کلا میشد آخرین پناهم که من آروم باشم ...

کاش یه خواهر دلسوز مثل خودم داشتم که درس خوندن بهم یاد میداد .. ایرادای لغوی ازم میگرفت ... زندگی رو وقتی هیشکی نبود برام روشن کن روشن میکرد ... از تجربه هاش میگفت و ....

کاش منم یه خواهر دلسوز مثل خودم داشتم ... اون وقت کمی بیشتر از الان میخندیدم ...کمی بیشتر از الان خوشحال بودم ... کمی کمتر از الان تنهایی حس میکردم ... کمی کمتر از الان جای خالیش حس میکردم ....

خواهر داشتن چیز خوبی ... بخصوص اگر یه دونه دلسوزش داری ... یه دونه از اوناش که بشینه برات خواهریاش کنِ ... لطفا اگر از این خواهرا دارین رو تخم چشمتون نگه دارین .... نعمتی ان ... اگرم یه خواهر این مدلی ندارین بدونین که منِ نرگس لنگه ندارم :D


پی نوشت : الان فهمیدین من چقدر خواهر ماهی ام یا یه جور دیگه براتون باز کنم !

الان فهمیدین داداش بزرگه امتحان ریاضی داشت و از دیروز دهن ما رو سرویس کرد یا یه جور دیگه تویح بدم !

الان فهمیدین حاجااقا رفسنجانی ام فوت کرد یا نه ... تو پارگراف دو خط سه اشاره کردم ... خیلی نامحسوس ! دقت کن :|



در گذر زمان

حتی دلم برای سیستمم  تنگ شده بود ..

برای کلید کلید کردنهای پشت سرهمش ... برای تیک تیک صدای موسم ... اینقدری که این روزها درگیر روزگاربودم که خودمم فراموش کردم ... فراموش کردم که ده مهر تولدم بود ... که تولدم صبح شنبه اول هفته بود و یادهایی که فراموش شدن !! فراموش کرده بودم روزای خوبم بنویسم حتی تو سر رسیدم .... فراموش کرده بودم بنویسم از کتابهایی که تو این مدت خوندم .. از تلاش هایی که تو این مدت کردم و از روزگاری که گذروندم ...


من این روزها درگیر شدم و تا الان کم نیاوردم ... اجازه ندادم که کم بیارم .. نمیدونم انتهای این مسیر چیه فقط میدونم که بازم نباید کم بیارم که نباید کم بیارم که نباید کم بیارم ...


  نرگس ...                            

در حال آماده شدن برای مسابقات تیراندازی با کمان




چه میکنددددد این رفیق (بوس بوس )

سلام علیکم ...

 

اخلاق چیز مرغی اینجانب تا همین چند دقیقه پیش ادامه داشت !! خدایی نمیدونم گاهی چم میشه ! اصلا داغون بودماا اینقدری که امروز یک کلیپ از عروسی یه دختر ترک دیدم که میرفت منزلگاه همسر و از پدر جدا میشد و گریه میکرد اینااا ، منم با دیدن این کلیپ با دختر زار میزدم  انگار که منم دارن میبرن تو حجله وووووووووووولی در این مواقع است که بعد از چند هفته رفیق فابت میاد و تو رو از این حس و حال نجات میده ، اونم چه جوری !!!؟؟؟؟؟ رفیقی که فقط تو دنیای مجازیِ و حتی یک بارم در دنیای واقعی ندیدیش ، رفیقی که اینقدر تو همین دنیای مجازی رفیق که یادت نمیاد گاهی که حتی در چند فرسنگی  باهاش برخورد نکردی! رفیقی که میدونی هست ولی نیست ، نسبیت انیشتن واسه این رفیق ما جواب میده یا بهتر از اصطلاح خانم طباطبایی عزیز استفاده نمایم و بگویم رفیق شیشه ایم

این رفیق جان ما بعد از چندین هفته مسافرت که با خواهر مریم و خواهر زاده های عزیزشون داشتن و از سفری که به بلژیک ، فرانسه و هلند و... داشتن برگشت فرمودن و اینجانب را بسیار مسرور کردن ، حال منم وقتی عوض شد که عکسای سفرش فرستاد و از اونجایی که دوست من اصلا اهل ریا میا نیست عکسایی رو فرستاد که به قول خودش شبیه مستر بین بود ... خیلی عکسای بامزه و پر روحیه ای داشت بخصوص با خواهر زاده هاش و فضایی که درش عکسارو گرفته بود عالی بود ، بسیار بسیار مسرور شدم و کلی روحیه عوض کردم و کلی هم به خل خل بازی هاش خندیدیم البته با هم ...

نمیدونم چه سری تو بود این رفیق که وقتی هم صحبت شدیم روح به روح شدم ، برای فوت عزیز خانمم همچین همین رفیق جان روحیه داد و حالم عوض کرد اینقدری که آروم شدم که جون داشتم برای ادامه حتی ریاضی کار کردن با داداشا ، حدودا ۷ روز دیگه تولدشه و من باز بار دیگر روز تولدش را تبریک خواهم گفت و این هفتمین تولدیِ که به این دوست جان عزیز تبریک میگویم و باور این همه سال دوستی برای عجیب الغریب است ...

خدایا ازت ممنونم که هست و این جور با بودش روح به روحم میکند .

امروز از دست رفیق ثانی که در دنیای واقعی رفیقیست فاب و چند ماهیست که وارد بازار نتورکینگ شده نیز دست به سرچ زدم و دیدم اوه اوه چه خبرست از نقدهایی که بر این کار شده است و حکم علما که این کار شرعا مجاز نیست ،فقط من در عجبم آقا جان اگر شرعا مجاز نیست پس این همه اشباع شده است را چه میخواهند کنند !! حالا یا چند ماه دیگر گندش در میاید و در همه اشان را تخت در تخت میکنن یا هم که رسما یه قانون شیک برایش در می آورن و رسما مجازش میکنن ، حالا بماند که وزارت صنایع معادن مجوز داده است و هنوز مجلس نظری نداده است اصلا دیگر فوضولیش به ما چه ، امیدوارم هیچ یک از دوستان از کرده ی خود پشیمان نشوند حالا هر کار که دارن میکنن بکنن !! فقط کار بکنن البته مجازش

خلاصه امروز زنگ آن رفیق ثالث زدم و موضوع شرع را برایش توضیح دادم ، گفتم اینجانب عمرا با رفیق ثانی  من باب این مسیله اختلات کنم ، لطفا تو در وسط جملاتت گوشه ای بیا تا شاید بیشتر دقت نمایند  ....

از شما دوستان کسی در رابطه با این پدیده ی چند ساله که عینهونهسیاه چاله ی فضایی  دارد ملت را به طرف خود میکشاند آگهی چیزی دارد تا ما را نیز روشن نماید که عایا صحیح است یا غلط !! البته فوضلیش به من نیامده صرفا جهت رفع کنجکاوی مایل به دانستن این موضوع هستم و همین و بس


و با تشکر از خودم به خاطر تایپ این پست و با تشکر از شما به خاطر وقتی که برای شر ورهای اینجانب گذاشتین ، دوستم وقت طلاست اینجور به چیزش نده  


حوصلم نمیکشه

وقتی ادم نات اصاب مصاب باشه که دیگه فرقی نمیکنه روز چه جوری براش بگذره ..

از صبح تاحالا اخلاقم چیز مرغی شده ...

دیشب تا صبح با صدیق بیدار بودیم و داشتیم چرت و پرت میگفتیم ، غیبت بچه ها میکردیم ، اینقدری که خودمون اروم شدیم ، بچه ها از وقتی ازدواج کردن افسرده شدن ، یکی از یکی بدتر ، به صدیق گفتم باید بهشون مهلت داد تا به خودشون بیان ، تا دوباره مثل قبل انگیزه داشته باشن برای زندگی !!و جواب گرفتن از کار نتورکینگ در آستانه ی یک ساله شدنشان ، من هنوز به جریانات نتورکینگ مشکوکم و احساس میکنم دوامی ندارد ...

 از این بگذریم ، میخوام یه اعترافی کنم و اینم اون که ؛ دیروز که رفته بودم سر تمرین، بچه ها که برای کاتا آماده میشدن خوب من باهاشون کاتا نزدم چون کمرم درد میگرفت ، البته ۱٪ کمر درد داشتم ،۹۹٪ کاتا بلد نبودم و جریتم نداشتم به سنسی جان بگم  حس یه بچه مدرسه ای داشتم که مریضی رو بهانه کرده برای فرار از درس و مشق تو این سن سال حس چندش آوری بود


دیروز اومدم عکس (باران) گذاشتم گوشه ی پروفایلم، هیچکی نبود که نپسرسه این بچه ی کیه و من در جواب بگم --> ذوستم الا رو یادتونه ، ایشون کوچولوشونه !

۳شنبه ای با مهدیه رفتیم تربیت بدنی تکلیف جناب باشگاه همکار را روشن نماییم، طبق معمولم که مدیر باشگاه همراهی ننمودن ما را ، ما هم تن خود سر وداده و کار خود را پیش بردیم ! تشم جز نصیحتی چند از مدیر مسیول بانوانان چیزی عایدمان نشد ! همین !بعد از اون مهدیه همرام اومد باشگاه و دید چه جوری با بچه ها کار میکنم ، عصر سر تمرین بهم ایراد گرفت که نرگس چرا سر بچه ها داد میزنی ، اینکه داد بزنی هنر نیست اگر راست میگی با پنبه سر ببر !!

سنسی خودمون  داد نمیزنه  فقط تیکه میندازه اینقدری که ادم میریزه بهم ، برا مثال؛ الهام که جعبه شیرینی عروسی داداشش آورده بود و پرسیدیم سنسی به چه مناسبتِ؟ اشاره کرد به الهام و گفت این توفه آورده یعنی خاک تو سر الهام که فقط خندید ، والا


امروز با تنفگ داداش کوچیکه جلد کتاب یکی از کتابام جر واجر کردم و بسیار و بسیار از این حرکت در کف خود لیز خوردم و ماندم

بعد از یک هفته ی مدید از برد بچه ها به لج باشگاه رقیب و همکاران ، بنری تهیه نموده و نایب قهرمانی را به خودمان و مجموعه ی باشگاه تبریک عرض نمودیم ، باشد که این رهِ قهرمانی همچنان استوار ادامه یابد

امروز یه سوتی دادم و اینکه وقتی پیغام ها رو از گروهای تلگرام حذف میکردم فکر میکردم به کل پاک میشه و تازه فهمیدم نه فقط از گوشی خودم پاک میشه ! و بعد اینقدر تو گروه فمیلی ناله زدم که فهیم داستان خیط کاری نوید رو در گروه بچه های دانشگاه تعریف کرد و تازه خدا رو شکر کردم آنچنانم سوتی ندادمااااا،نوید خیلی بد خدیج داغون کردااا حیف که نمیتونم بتعریفم



بهترین عملکرد یک شاگرد بهترین نوع تشکر محسوب میشه ....

دیروز از این مورد حرفی نزدم تا پست سورپرایزی بزارم ...

امروز شاگردام مسابقه داشتن ، البته فقط ۶تا شون ، از این ۶تا هم ۴تا شون اول تا سوم شدن ...

زهرا و محدثه اول، الناز دوم ، مبینا سوم ، کف قشنگروووو بیار بالاااا...

در وهله ی اول خدا را بسیار شاکرم که بازم سرفرازمون کرد ، خودم میدونم که خدا چقدر تو این مورد بهم لطف کردِ .

در وهله ی دوم ؛ درستِ که بچه ها مقام آوردن و کم نزاشتن و دمشونم در این رابطه خیلی گرمِ ولی برای من مهم برخورداشون بود ، همدلیشون ، رفاقتاشون ، خنده هاشون ، سربه سر گذاشتناشون ...

لذت داشت خنده ها و شوخی های الناز و زهرای عزیزم و شیطنتهای تک به تکشون ...

خدا رو در این رابطه بسیار شاکرم و باز هم شاکرم و باز هم شاکرم که این چنین موقعیت هایی را برایم فراهم کرده است تا لذت ببرم از این حس زیبای شاگرد داشتن ...

و امروز من پی بردم بهترین نوع تشکر برای یک دبیر ، استاد ، مربی ، بهترین عملکرد در رابطه با آموزششان است ، بهترین عملکرد یک شاگرد بهترین نوع تشکر محسوب میشه ....

خدا حافظ ما و تک به تک شاگردانم باشود .. با تشکر ...


چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن میشود ....

به درک که مثل سالهای قبل این درد سر لعنتی مانع از روزه شدنم میشه !!!  4/ تیر / 94


این دقیقا یدونه جمله ی ثبت شده از اولین پستم در این وبلاگ بود !!! جملاتی که از شدت عصبانیت اینجانب بر روی اسکرین تایپ شدن و همچنان به حول و قوه ی خود باقی مانده اند !!

تو این مدت یه سردرد الکی همه ی توانم میگرفت برای روزه گرفتن یا  برای نشستن های طولانی مدت سر کلاس های آزمایشگاهی حتی برای درس خوندنای طولانی !! 

این سردرد حکم بی چون چرا صادر کرده بود که دقیقه به دقیقه خودم تغذیه کنم و مرتب آب بخورم !!! تو این مدتم شکلات رفیق فابم شده بود 

شروع رمضون امسال با این سردرد به فکر روزه گرفتنم نبودم ، تا دقیقه های آخرم حتی وقتی شاگردم پرسید سنسی روزه پیشواز رفتین گفتم من واجبش  نمیگیرم چه به مستحبش !!

دیشب تا صبح بیدار بودم ، به خودم گفتم حالا که از روزه گرفتن و مهمونی ماه خدا محرومم حدالقل سحرش بیدار بمونم یه نماز شب دلچسب بخونم !!

نمیدونم چی شد که سر میز سحری که مادرجون تنها نشسته بود بشقاب داداشُ برداشتم شروع کردم به خوردن و وقتی مادرجون پرسید که روزه میگیری ؟ گفتم : آره روزه میگیرم ولی کله گنجشکی چون مطمینم به ساعت 1 نکشیده سردرد پدرم در میاره !!!

محاسباتم اشتباه از آب در اومد !! سردرد نگرفتم !! روزه گرفتم !! بعد از سالهای دور بلاخره موفق شدم روزه بگیرم بدون هیچ درد و ناراحتی !!  فقط منِ شکمو گشنم شده بود ! حتی تشنمم نبود فقط گشنه !! 

حالم عالیه !! احساس خوبی دارم !! حسی شبیه یک معجزه برای سلامتی و روح روان خودم !! یه احساس قدرت برای یک اراده !!!

خواستم تو این پستم از خدا تشکر کنم !! از اینکه دعام مستجاب کرد ! از اینکه بهم توانایی داد ! از اینکه صدام شنید !!

خدایا ممنونم ! ممنونم ! ممنونم ...

از جمله اتفاقات فانی ...

یه اتفاق بامزه ای که میتونه برای هر دختر دمه بختی  بی افته اینه که یکی از هوا زمین پیداش بشه و ازش خاستگاری کنه و این اتفاق در ایستگاه اتوبوس باشه یا در تاکسی یا در خط واحد ، نمیدونم چی میشه که یهو یه هچین تقاضایی از یه دختر میشه و یا اون مادر ، خاله یا اون خواهر پسر محترمی که اون دختر دمه بخت در اون فاصله انتخاب میکنن معیارشون چی میتونه باشه که سریع به این نتیجه میرسن که آری این دختری که الان باهاش آشنا شدن یه انتخاب خوب برای پسرشون !!

از همه بدتر وقتی متوجه میشی که اون پسر دکترای الکترونیک و مادرش که در حال خاستگاری در اون  فاصله بسیار کم و اصرار داره شرایط ازدواجت بدونه یک فرهنگی بازنشسته است که شناخت آدما براش مثل آب خوردن !!!!!!!!

خلاصه این اتفاقات ریز میتونه یه خاطره ی بامزه و فانی باشه برای یه دختر دمه بخت ....


امروز - ایستگاه اتوبوس - بعد از باشگاه !

سهمش از این دنیا شد دو وجب خاک و سهم ما شد یه دنیا دلتنگی ..

دنیا یک تنه چه بی رحم میشود گاهی ...

درست لحظه ای که عزیزی را از دست بدهی ...

من به واقع عزیزم را از دست دادم ...

"عزیز خانمِ"عزیز من،  سهمش از این دنیا دو وجب خاک شدُ من سهمم یک مشت دلتنگی ...

عزیزم روز شنبه ، شبِ عید ، شفایش را گرفت و رفت ...

چه شبی بود در همهمه ی گریه های فرزندانش و در بهت و جیغ هایِ نا خواسته ام ، ناباورانه خود را به در دیوار میکوبیدم فریاد میزدم که همیتان دروغ میگویید ، عزیز خانمم به هوش میاید..به عمویم التماس میکردم که من را به بیمارستان ببرد تا ببینم و باور کنم ..

و باور کردم ...

و باور کردم در آن لحظه که کفن را به کناری زدن برای وداع ،و من دیدم روی سفید و لمس کردم آن جسم یخ زده اش را ، لبان کبودش را...

دیدم همه را دیدم که در گوری گذاشتن و بر رویش سنگ ... 

همه را دیدم و باور کردم

و او رفت و خاطرات مکتب خانه ی عزیز خانم به نقطه سر خطِ خود رسید .. 



مادر بزرگ ، مادربزرگ بگو کجایی ...

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan