دنیای نرگس بانو

با لباس سفید میای تو ، با کفن سفید میری بیرون ...

در آخرین روز گرمِ تابستانیِ تیر ماهی ، موفق به اتمام کتاب پایی که جا ماند شدم ، به افتخارم دست سوت هوراااا ....
واقعا خسته نباشم که  از ماه رمضون تاحالا که شروع کردم دقیقا امروز تمومش کردم !!
کتاب سنگینی بود ، اینقدر خاطراتُ زیبا نوشته بود ، اینقدر دقیق و با احساس نوشته بود ، اینقدر همه چیز واضح توضیح داده بود که غیر ممکن بود تحت تاثیر قرار نگیری ، که متاثر نشی ، که کم نیاری برای خوندن ، که بتونی ادامه بدی ...
بعد از برنامه ی ماه عسل که با قسمت پرستو صالحی گریولیدم با این کتاب هم در رده ی بعد گریولیدم ....
این کتاب به قول رهبر عزیزمون واقعا روایتی استثنایی بود از خاطرات اسرا...
با تشکر از سید ناصر بزرگوار برای نوشتن و به چاپ رسوندن این کتاب عجیب الغریب ...



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
و باز در آخرین روز گرم تیرماهیِ امسال و بعد از گذراندن یک سال تجربه و آموزش در امر مقدس کاراته ، امروز به دعوت مدیر باشگاه ؛ نیکتا جان، به تشدید این امر مقدس سنسی(مربی) بودن روی آورده و باشد که در این امر مقدس خداوند نگه دارمان باشد و شاگردانم روز به روز افزوده و پیروز میادین تاتمی های مسابقه باشن ...

جمله حکیمانه ای که در عنوان این پست نهادینه کردم ، از جملات خودِ شخصمِ خطاب به شاگردای نازنینم، تا درک نمایند اهمیت ماندن در این ره طولانی را و کم نیاورن تا انتها ....

با تشکر ، سنسی نرگس

        

نکته : دلم برا این شکلکا تنگ بود ، واسه تنوع گذاتمشون...

دنیا عوض می شه ولی همه چیز مث سابق باقی می مونه!

از وقتی عضو گروه بوستان کتاب شدم هفنه ای یک کتاب رو همراشون میخونم !! البته منظورم این دو هفتس که گذشت !! هفته ی اول با کتاب کیمیاگر پایلو شروع شد که باعث بانی خیر شدن تا کتابم پس بگیرم ، و این هفته کتاب " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد " رو مورد لطف مطالعه ی خود قرار دادیم !! 
نه این که من این روزها فقط کتاب بخونم و بیام اینجا از آنها بنویسم نه !! این روزها آروم وزیبا میگذرن !! با روزه ! با جلسات قران خانوادگی (جز بابا جان عزیزم ) ، با بیرون رفتنهای تا 1 و 2 نصفه شب ! با برنامه نویسی یک پروژه ی قدیمی و صحبت مستقیم با جناب آقای دکتر جان !! با دیدن برنامه ی ماه عسل و قهرمانان نابش !! با صاحب شدن یک جفت کفش اسکیت ناز و بعد از افطار تو کوچه ول شدن و بازی کردن و همچنین با نرفتن به باشگاه و تمرین نکردن و ....
و این روها میگذرد خواهی نخواهی که من حسش نیست ثبتش کنم و حالا بعد از نطقی طولانی میرم سراغ کتاب جدیدی که خواندم :

یه جا کتاب باحال بود، وقتی  دختر ازدواج نکرده و بچه دار شده ، میره پیش دکتر ، دکتر با روی باز میگه

دکتر : شما خانمِ ؟؟؟ 
 بانو جواب میدن : من دوشیزه ام !! افزودن تصویر از طریق آدرس

یعنی خدایی اگر او دوشیزه است منم نرگس مقدسم ، بچه پروووو ...

بعد در طول داستان شروع میکنه با جنینش صحبت کردن ، براش داستان میگه و از خاطرات تلخ شیرین زندگیش و خوب و بدی های زندگی میگه و ....

در کل خوب بود و دوسش داشتم و یه تجربه ی ناب بود و در ادامه بخش های از کتاب رو میزارم و با تشکر از تک به نک وبلاگ هایی که من از شون کپی نمودم !!







*زندگی به معنای خستگی، زندگی به معنای جنگ های تکراری روزانه، ارزش لحظات شادی اش فقط مکث های آنی تندگذر است که باید بهایی گزاف پرداخت.

* خطی که حماقت را از ذکاوت جدا می کند آن چنان باریک است که گاهی اصلا دیده نمی شود.

*در واقع شهامت مترادف با خوشبینی است.

*گناه آن روز به وجود نیامد که حوا سیب ممنوعه را بلعید. آن روز یک فضیلت شکوهمندی به دنیا آمده که به آن نافرمانی می گویند.

*عشق... عطشی است که وقتی سیراب شدی سر دلت می ماند و باعث سوءهاضمه می شود. درست مثل حالت تهوع.

* دنیای بدون بچه ها دنیای کثیف و وحشتناکی است.

*آزادی فردی، آزادی خودخواهانه ای است که حقوق دیگران را زیر پا می گذارد.

*آیا حاضری بفهمی که همه فرداها همان دیروز لعنتی است؟

*دنیا تغییر می کند اما مثل دیروز است.

عقاید یک دلقک

این روزها درگیر خواندن کتاب عقاید یک دلقک بودم و شب گذشته این کتاب به اتمام رسید ...

جزو نادر کتابهاییست که از خواندنش پشیمان شدم ...

داستان در رابطه با دلقکیست که دختری را به اسم ماری عاشقانه دوست دارد و حدالقل به قول خودش  طلب جسمی از اوندارد با این حال دست ماری داستان را میگیرد و  از شهر و دیار خود فرار میکنند, سالها در کنار هم بدون اینکه ازدواج کنن زندگی میکنن, ماری دختریست مسیحی کاتولیک که قبل از حرکت وقیحانه ی دلقک معتقد به مسایل مذهبی خود بوده است, در ان سالهایی که دلقک و ماری در کنار هم زندگی میکنن ماری تلاش میکنه تا دلقک به مسایل مذهبی خو بگیره و دلقک داستان ما سر باز میزنه, ماری مجبور میشه دو بار سقط جنین انجام بده که این حرکت برای ماری معتقد به مذهب کاری سخت و سنگین از لحاظ روحی محسوب میشه و دلقک خودخواه و غرق در عالم و دنیای خودش متوجه ی این احساسات ماری نبوده است و جالب تر از همه وقتی این دو در محافل حاضر میشون و دیگران متوحه میشن این دو ازدواج نکرده در کنار هم زندگی میکنن متعجب میشون و گوشه ای از داستان به ماری مسییحی کاتولیک خرده میگیرن و تلاش میکنن ماری حدالقل به راه راستی که خود راست میپندارند هدایت شود ....


و در نهایت از ابتدا تا انتهای داستان با خود درگیری های دلقک همراه میشیم...


شکست عشقی به خاطر مسایل مذهبی, مثل داستان ندادن  اذن ازدواج به دخترهای مسلمان با مذاهب غیر ,  این مسایل برای من علامت سوالی ایجاد کردن که هر کس کوچیکترین برخورد و تجربه ای در این رابطه داشته باشد متوجه میشود اینکه به خاطر مسایل اعتقادی تو با دیگیری فرق داشته باشی یا گروهی بر گروهی برتری داده بشود چقدر میتواند درد آور باشد و خدا نکند داستان وابستگی عاطفی نیز در این رخداد روی دهد.

دعا میکنم روزی فرا رسد همه به عنوان یک انسان به دور از رنگ پوست, اعتقادات, نوع پوشش در دنیا به شکل کاملا مسالمت امیز زندگی کنیم و این جنگ های دینی مذهبی روزی به پایان رسد و دعا میکنم هیچکس مانند ماری و دلقک داستانِ ما به خاطر کوچکترین مسایل اعتقادی عشقشان ناکام نماند.


با تشکر از وقتی که گذاشتین🙏


این متن بالا را درگروه کتابخوان گذاشته بودم که ترجیحا در وبم هم گذاشتم :)



و حالا بخش هایی از کتاب :


مثل همیشه مادرم بوی هیچ چیز نمی‌داد. یکی از اصول زندگی‌اش این بود که زن نباید هرگز بوی چیزی بدهد. شاید به همین دلیل بود که پدرم برای خودش یک معشوقه‌ی زیبا گرفته بود که هرگز از خود بویی پخش نمی‌کرد، اما قیافه و سر و وضعش طوری بود که آدم خیال می‌کرد باید زن خوش‌بویی باشد.


به اعتقاد من،عصر ما تنها شایسته یک لقب و نام است: عصر فاحشه. مردم ما به تدریج خود را با فرهنگ فاحشه هاعادت می دهند.


هر کدام از ما مسائل را از دیدگاه خودش به شکلی متفاوت می بیند.


*برای هنر، یا کمتر از آنچه در خورش است پرداخته شده و یا بیشتر از آن.


*مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند. من یک مفسر نیستم.


*کافر ها حوصله ام را سر می برند ، جون فقط درباره خدا صحبت می کنند.


*هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت ، باید آن ها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد.


*انسانهای هنری خودشان فصلی جداگانه اند ،اینها به چیزی جز هنر فکر نمی کنند ،ولی احتیاج به استراحت ندارنند چون کار نمیکنند . ولی اگر کسی بخواهد یک انسان هنری را تبدیل به یک هنرمند کند ، آن وقت ناراحت کننده ترین سوتفاهمات آغاز میشود.


*یک چیز قطعی است ، کسی که هنر را جمع میکند ،هنرمند نیست .


*او باید بار دیگر هوای کاتالیکی استنشاق کند.


*حمام کردن به خوبی خوابیدن است .این حرف ماری است و من همیشه به یاد آن میافتم 


*هنرشناس را باید با یک اثر هنری به قتل رساند که پس از مرگ هم از جنایت بزرگی که نسبت به آن اثر هنری شده است رنج ببرد.


*

همین روزها باید جشن نود سالگی اش را بگیرد . برای من یک معماست که چطور میتواند این طور سرحال بماند.

گفتم : خیلی ساده است ،این آدم ها را خاطرات و ناراحتی وجدان عذاب نمیدهد .

دوست داشتن یک فعل است نه یک احساس ، دوستش بدار همین !!!

آخرین کتابی که خوندم ایشونن !! از استفان کاوی !! 

آقا ما که زیاد باهاش حال نکردیم ، احساس میکردم ترجمش زیاد جالب نیست ، به فصل های آخرش که رسیدم بیشتر جذبم کرد !! این کتاب از جمله  کتابابهاییست  که در نشست کتابخوانی توسط بانو ریحانه ی عزیز آشنا شدم.

این کتاب بیشتر از آنچه که من از روی بی حوصلگی و عجله نوشتم حرف برای گفتن دارد و من فقط  به همین  چند خط بسنده کردم ...





+

گذشته تان بخشی از خاطراتتان است و توانایی تان بخشی از تخیل تان.


+

 دانش یعنی این که بدانیم چه کاری را باید انجام دهیم .
 مهارت یعنی این که بدانیم به چه شیوه ای آن کار را انجام بدهیم .
 اشتیاق یعنی این که میل به انجام آن کار را داشته باشیم .

+

نیروی مصرفی پرتابی یک موشک در چند ثانیه ی نخست چندین برابر نیروی مصرفی سفر به ماه و بازگشت آن  به زمین است زیرا میبایست از قوه ی جاذبه ی زمین خارج شود این امر مانند شکستن یک عادت است که باید از حوزه قوه جاذبه آن بیرون رفت .

+

ما همانیم که مدام به آن می پردازیم .پس تعالی ،نه عمل ، بلکه عادت است  سقراط 


این دو مورد کلیت کتاب که من از وبلاگ آقای علی محدث کپی نمودم ، واضح و مبرهمِ که حس نوشتنم نمی اومد لهذا به امر کپی رو آورده ام !

هفت عادت مردمان موثر، برگرفته از کتاب استفان کاوی، به قرار زیرند:

1.       عامل بودن؛

2.       شروع از پایان درذهن؛

3.       نخست به اولین ها پرداختن؛

4.       برنده - برنده اندیشیدن؛

5.       اول فهمیدن و سپس فهماندن؛

6.       هم افزایی (سینرژی)؛

7.       اره تیزکردن (پیشرفت مستمر و فرایندهای پیشرفت).


+

پنج سرمایه ای که حساب بانکی عاطفه را انباشته می سازد نام ببریم:

1. درک دیگران:

تلاش برای درک واقعی فرد دیگر، شاید یکی از مهم ترین سرمایه های شما و پیش درآمدی برای  هر بازگشایی سرمای دیگری باشد.

2. توجه به جزئیات :

مهربانی ها و محبت های پیش پا افتاده بسیار مهم هستند . بی احترامی ، بی مهری و حتی بی علاقکی باعث کم شدن مقدار قابل توجهی از سرمایه شما خواهد شد . در رابطه با انسانهای دیگر چیزهای کوچک نقش های بزرگی ایفا می کنند

. تعهد به قول و قرارها :

پایبندی به تعهدات و فاداری یا تعهد به قول و قرارها یکی از بزرگترین سرمایه های شخصی است و خلف وعده و یا نادیده انگاشتن تعهدات ضرر هنگفتی به سرمایه شما وارد می سازد.

4. تعهد به قول ها و تعهدات :

 مردم به قول ها  و تعهدات دل می بندند ، به خصوص به تعهداتی که اساس زندگی آنها را تشکیل می دهد . عدم شفاف سازی انتظارات و توقعات و یکی از دلایل مشکلاتی که در روابط انسان پدیدار می شود، ریشه در نا سازگاری و ابهام در انتظارات مان را دیگران به خوبی فهمیده اند و در جهت عملی شدن آنها با ما همکاری خواهند کرد ، شرایط بسیار بدی را در روابط خود با آنان به وجود می آوریم.

5. ابراز بزرگواری:

بزرگواری و رفتار درست و شایسته موجب اعتماد می شود و اساس سرمایه های دیگر را تشکیل می دهد. بزرگواری شامل صداقت ودرستی هم می شود ، اما ارزشی فراتر از آن دارد.وقتی از حساب بانکی عاطفه تان سرمایه ای کم می کنید ، باید عذر خواهی کنید و این کار را صمیمانه و صادقانه انجام دهید

حاضر نیستم بقیه روزهای عمرم را به یک نیمکت سنگی به دیوار خیره بمانم ...

بلاخره بعد مدتها تونستم یه کتاب دیگه هم بخونم ، کتابی ارزشمند از ژوزه جون خودمون ، خدا رحمتش کنه ، نوشته هاش دوست دارم ، این پیرمرد کمونیست که نوشته هاش عمیقِ جزو نویسنده هاییست که من بسیار بسیار میدوستمش ، شاید این کتاب بخونین زیاد جذبتون نکنه ولی من ازتون میخوام که براش زمان زیادی بزارین و با دقت بخونینش چون مطمینا به فکر در مورد زندگی پیش روتون وادار میکنه !!



و این هم بریده های این کتاب دوست داشتنی :




+" می گویند هر فردی مثل یک جزیره است . ولی این درست نیست . هر فردی مثل یک سکوت است . بله ، یک سکوت . هر کس باید به سکوت خود بچسبد و آن را حفظ کند ."


+" غصه ها و دلتنگی ها را کنار بگذاریم ، چون تنها به خودمان زیان می رساند و باعث عقب ماندگی می شود . پیشرفت در همه جا بی وقفه ادامه دارد و لازم است ما هم با آن همراه شویم . وای بر کسانی که از ترس نگرانی های احتمالی آینده ، در کنار راه بنشینند و برای گذشته ای گریه کنند که هرگز بهتر از حال حاضر نبوده است ."


+ ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم تا شاید بتوانیم انجیری بچینیم.

این کار، بهتر از این است که زیر سایه‌اش دراز بکشیم و منتظر افتادن میوه بمانیم.

در هر حال، باید به استقبال خطر رفت...!


 + موقعیت هایی در زندگی پیش می آید که انسان باید سکان کشتی خود را به دست جریان سرنوشت بسپارد؛ درست مثل این که قدرت مقابله در برابر امواج آن را ندارد؛ در این صورت ممکن است خیلی زود متوجه شود که جریان آب رودخانه، به نفع او بوده. این موقعیت را تنها خود او درک می کند. ممکن است شخص دیگری صحنه را ببیند و فکر کند که کشتی در حال غرق شدن است، غافل از این که هرگز آن کشتی چنین ناخدای استوار و محکمی نداشته..


 + یک راز، هر چقدر هم محرمانه باشد، مثل رمز گاوصندوق باز شدنی است و یکی از احتمالات درست در می آید، فقط زمان می برد و باید صبر داشت. یک حرف از این جا، یک حرف از آن جا، درست مثل شکاف هایی است که در دیوار ایجاد می شود. 


+

خوشبختانه کتاب ها همیشه وجود دارند. ما می توانیم آن ها را در قفسه ها و صندوق ها بگذاریم و فراموششان کنیم، آن ها را به دست بید و گرد و غبار بسپاریم و یا در زیرزمین ها مخفی سازیم و حتی سال به سال دستی هم رویشان نکشیم، ولی کتابها هیچ اهمیتی به این کارها نمی دهند، به آرامی صبر می کنند و بسته می مانند تا مطالبی را که در خود دارند، از دست ندهند


زمان همه چیز را حل می کند ولی عمر ما کفاف نمی دهد که این را به چشم ببینیم و آزمایش کنیم.


+

 کسی که درختی می کارد، نمی داند که آیا روزی بر فراز آن حلق آویز خواهد شد یا نه


+

زمان مثل مسؤول برگزاری مراسمی است که هر کس را جای خودش می نشاند


+

لازم است بدانیم که در مسیر طولانی دریای زندگی، انحراف کوچک از راه اصلی که برای یک نفر می تواند به خوشبختی منجر شود، ممکن است برای دیگری برخورد با طوفانی کشنده باشد. در این دریا همه چیز بستگی به دکل کشتی و وضعیت بادبان ها دارد.


+

 واقعا افراد اندکی اطلاع دارند که در هر انگشت دست یک هنرمند، مغز کوچکی وجود دارد. درون آن چیزی که ما آن را مغز می نامیم، با آن به دنیا می آییم و در جمجمه قرار دارد، هرگز چیزی جز مقاصد بی هوده، معمولی و مغشوش وجود ندارد. در واقع دست ها و انگشتان انسان همه کارها را انجام می دهد. مثلا اگر طرحی در مورد نقاشی، موسیقی، مجسمه سازی، ادبیات یا عروسک گلی در مغز انسان مجسم شود، تنها کاری که برای بیان خواسته اش انجام می دهد، فرمان دادن است. این عضو تنها می تواند فرامین را به دست ها صادر کند، ولی طوری وانمود می کند که انگار تنها کار لازم، همین بوده است


+

- من زندگی کرده ام، نگاه کرده ام، خوانده ام و احساس کرده ام.

- مگر با خواندن چه می شود؟

- با خواندن تقریبا همه چیز را می فهمی.

- من هم می خوانم.

- ولی یک نوع خواندن در همه ی موارد مناسب نیست. بلکه هر کدام نیاز به نوع خاصی از خواندن دارند. عده ای حتا یک عمر می خوانند. ولی هرگز از حد متن فراتر نمی روند. آن ها به صفحه می چسبند و نمی دانند که کلمات، همچون سنگهای بستر رودخانه برای رفتن به آن طرف رودخانه هستند. برای ما مهم رفتن به آن طرف رودخانه است.

RUSSIA OF TSARS


این هم جدید ترین کتابی که تمومش کردم ، کتابی در رابطه با تاریخ روسیه تا سال 1917 یعنی حدود 99 سال پیش ... 


دو تا نکته توجه ی من رو به خودش جلب کرد ، اولیش یاداشت یک دهقان بود بابتِ اینکه اربابش میخواست اون از خونه ی فقیرانه ای که بودِ جدا کنه و به یه جای مرتب تر انتقال بده ، دهقان در جواب عرض میکند :


(( عالیجانب ، اگر به رفتن ما اصرار کنید ، ما از دست میرویم ، به کلی از دست میرویم ، آن جا یک جای تازه است ، یک محل ناشناخته ، - و در حالی که سرش را تکان میداد با افسردگی اما جدیت تکرار کرد....-این جا جای دلچسبی است ، یک جای با روح ، و ما به آن عادت کرده ایم ، به آن جاده ، به آن حوض ، که زنها لباسهایشان را تویش میشورند و گاو ها ازش آب میخورند ، و همه دهقانهای حول و هوش ما از زمان های بسیار قدیم این جا بوده اند ، - و این محل خرمن کوبی ، باغ ، و بیدهایی که پدران ما کاشته اند.پدر و پدربزرگم در این جا روحشان را به خدا سپرده اند.عالیجناب ، من جز این چیز دیگری نمیخواهم که بتوانم تا پایان عمرم همین جا بمانم ... قربان ما را از آشیانه نرانید ))


یعنی این یارو هیچ رقمه حاضر به تغیر اسفناک اوضاع احوال خودش نبود ، اجتناب از تغیر و وضعیت موجود ، بنده ی عادتها بودن و ....... کاش جریت تغیر خیلی چیزا رو تو زندگی هامون داشته باشیم ، کاش ، از اونجایی که خودم دست کمی از این دهقان نازنین ندارم سکوت میکنم ...


دومین نکته ای که تاریخ تزار روسیه من به خودش جلب کرد ، مرد مرموز تازیخ گرگوری معروف به راسپتین بود، من وقتی در موردش میخوندم ، ترس ورم داشت ، احساس کردم الان روح این مرد خبیث عجیب غریب تو اتاقمِ و الان که منُ تسخیر کنه !! :D

جانِ من قیاااافشُ ، خو ادم یاد فیلم ارواح می افته :D


با همه ی رسوایی اخلاقی که داشته چطور تونسته پیش بینی های درست درمون کنه ؟؟؟؟ یا چطور شفای پسر تزار با دعا انجام داده !!! 

میگن اسرار آمیزترین شخصیتهای تاریخن ایشونن !!!! خلاصه در این کتاب من با ایشون آشنا شدم و از آشنایی با این موجود عیجب و غریب خوشوختم !! باشد تا همه ی ما رستگار شویم 


نرگس ، جمعه ، 24 / 2 / 95


خروج ممنوع



نویسنده از زبان یک پسر دبیرستانی داستانُ نوشته بود ، در صورتی که من چند صفحه از کتاب خوانده بودم کاملا منوجه شدم نویسنده یک خانم و از زبان یک خانم این داستان روایت میشه و ای  کاش شخصیت اول داستان هم یک دختر بود نه یک پسر ...

بهر حال مهم تعریف واقعه ی تاریخی سینما رکس آبادان بود ، یادمِ در کتاب "من زنده ام " معصومه از بوی گوشت پخته و اوج جنایت آتش سوزی سینما گفته بود ، اولین باری که در مورد این اتفاق میخواندم و تصویر سازی میکردم و بعد خواندن این کتاب و اوج جنایت را فهمیدن و چه تلخ است که دریابی قدرتمندان برای در راس بودن خود در نفس های آخر قدرتشان دست به هر جنایتی میزنن و جنون بار برای حفظ موقعیت خود دست پا میزنن ...

داستان سینما رکس آبادان و بعد شهدای میدان ژاله و بعد مسجد جامع کرمان همه و همه روایت تلخ داستان های این چنینی است ...


کاش آن عزیزانی که گاهی از رژیم سابق یاد میکنن ، یاد این اتفاقات شوم و آتش کشیدن و کشته شدن مردم را نیز میکردن ...

چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش


جزو کتابهایی که به صورت یک رمان از از بهاییان نوشته شده ،  گاهی حس میکردم بزرگ نمایی کرده و داستانش ضعیفِ ولی در کل کتاب خوبیِ و حس کاملُ منتقل میکنه به حدی که شاید وقتی یه بهایی دیدی بزنی لهش کنی ، همین !

میدونم احترام به ادیان در الویت است ولی خدایی این بهاییا یا حالا  وهابیا دیگه دین نیستن که بخوان جزو ادیان حساب بشن، یک تشکیلاتن ، یک فرقه پرت و پوچن ، اصلا معلوم نیست فازشون چیه !!

ادیان صاحب کتابن، صاحب پیامبر مختص و خاص ، ولی بهاییا همون اسلام زده های راحت طلبین که به کام خودشون از دین برداشت کردن ! 

دوست خوب مسیحی من اینقدر از این فرقه متنفر بود که میگفت نرگس حتی وقتت با خوندن کتاباشونم هدر نده !! :|


وحالا 2 کلوم از زبون خود کتاب :


این اعتقاد انسان هاست که به انسال اصالت و ارزش و عزت میده


تازه فهمیده بودم طلاق را باید آخرین راه ممکن دانست و  باید برای بهبود وضع زندگی تلاش های دیگری میکردم


مردانی هستند که برای ایجاد تاریخ جهان آفریده شده اند ...

میدانم که دیر به دیر کتاب میخوانم ، این را خوب و خوب و خوب میدانم و بسی باعث تاسف است !!

اولین کتابی که در سال 95 خواندم ، کتاب دزیره بود که این چند شب مهمانم بود و با خاطراتش گشتکی زدم !

دزیره میگه : 


*من قسمتی از جوانی ناپلیون هستم و هرگز کسی جوانی خود را حتی اگر بسیار کم درباره آن بیندیشد از خاطر نمیبرد


من با او و این رمان با قسمتی از تاریخ که برایم نا اشنا بود آشنا شدم ...




رمان دزیره


*هر ملتی که قادر باشد گذشته ی خود را فراموش نموده و از بالیدن به گذشته چشم چوشی کند مقتدر و تهدید آمیز خواهد شد 

صدای عشق خفیف است ، مخفیانه در کمینگاه مینشیند و صبر پیشه میکند !

عمه ی دیوید میگه :


حالا هم وظیفه توست گه مثل همان وقت که او را انتخاب کردی ، صفاتی که دارد در نظر بگیری نه صفاتی که ندارد ، صفاتی هم که ندارد باید در او پرورش دهی ، اگر هم نتوانستی هیچ کس نمیتواند به تو کمک کند و باید بدون آنها سر کنی 


به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan