دنیای نرگس بانو

از اعتبار و نیکنامی تان مراقبت کنید ...

دوجلسه ای میشد که باشگاه مکانش عوض شده بود و به واسطه ی تغیر مکان شاگردهای جدیدی اظافه شده بودند ... از اونجایی که باشگاه جدید به خونشون نزدیک تر بود ، هر سه اجازه گرفتن و اومدن باشگاه جدید ..

دو جلسه ی اول متوجه شدم به خاطر کمربند زردش میخواد خودی نشون بده یا شاید میخواست ارشد بودن خودش به رخ شاگردای جدید بکش ...جلسه ی سوم که شد پاش فراتر گذاشت و به حوضه ی منِ مربی وارد شد و در حین کار کردن من با شاگرد ایراد از شاگرد گرفت و انگار نه انگار که من مربی بالای سرشم ... این بدترین نوع حرکت با یک مربی که وقتی مربی با شاگرد کار میکن نفر سومی بیاد وسط و عرض اندام کن ... در این مرحله بدون شک مربی با فرد ثالث برخورد جدی میکنِ... نمونه ی این حرکت در زمین تیراندازی دیده بودم که وقتی یکی از بچه های قدر و با سابقه ی تیم به یک مربی تازکار و نحوه ی آموزشش ایراد جدی  گرفت ،شخص مربی شدیدا شخصیت طرف مقابل با خاک یکسان کرد ...

برخورد منم با او در صحنه ای که پا برهنه ی به حوضه ی اختیارتم وارد شد اندکی خشن شد و با لحن جدی خطاب به او گفتم :

- حتما باید باهات برخورد کنم .. برو اون طرف تمرینت بکن

اینکه رفتار من با شاگرد جماعت چقدر خاص و مهربون در واکنش این شاگرد نسبت به همین یه جمله به وضوح مشخص میشه  چون شاگردم بعد این تذکر ، شال کلاه کرد و از باشگاه بیرون زد ..بدون اجازه !!!

هرچی تلاش کردم نتونستم واکنش این شاگرد  ۱۲ ساله رو هضم کنم !

جلسه ی بعد بدون اینکه به روی خودش بیار بعد از  ۱۰ دقیقه تاخیر وارد زمین شد و تا خواست یُس بده سرش داد زدم و گفتم :

-برو بیرون

همین دو کلمه بعد از یک سال اندی برایم داستان ، تجربه و درسی جدید شد !

بعد از گفتن این حرف او باز هم از برخورد تند من دلگیر شد و باز راه خونه رو در پیش گرفت ! شاید دلیلش نزدیکی خونشون بود که تا تقی به توقی میخورد چادر چاخدون میکرد به طرف خونه ! نکته ای که مامانش و من متذکر شدیم ! بعد از رفتن او پدر و مادر شاگردم هردو به خاطر رفتار من با دخترشون شاکی شدند ! مادر به واسطه ی پدر وارد داستان میشه و دست دختر دیگرشم میگیره و میبره ... خواهر شاگردم که شدیدا علاقه مند و پیگیر به کاراتست از فرط ناراحتی گریه میکن و  تلاشش میکن تا اثبات کن رفتار خواهر کوچیکترش غلط بود و منِ مربی تقصیری نداشتم ! به اصرار او مامان شاگردم قانع میشه که این موضوع به مدیر باشگاه یا منشی باشگاه ربطی ندار و بهتر مستقیم با خود من صحبت کن  و بعد از اون منی که پرت از داستان و درحال تمرین دادن به شاگردام بودم در جریان نازک نارنجی بودن دخترشون قرار میده و نکته ای که تذکر میده این بود که :

-او سنی ندار .. کاش بهش می گفتین برو بشین نه اینکه مستقیم بیرونش کنین ..


شوخ طبعی و روی ورزشکاریم اثر خودش میکن ! مامان شاگردم که احتمالا پیش بینی میکرده با یک مربی غد مغرور سرکار دار، بعد از هم صحبت شدن با  من ۱۸۰ درجه نظرش عوض میشه و جلسه ی بعد دخترش میفرسته و نازک نارنجی داستان ما به اشتباهی که مرتکب شده اعتراف میکن و های گریه رو برای دیگر مربیش سر میده !


مهدیه وقتی داستان متوجه شد گفت :

-برخوردت تند بود .. سنی ندارِ ! نباید جلوی جمع خوردش میکردی ، باید براش توضیح میدادی !...


برای من همین که فهمید اشتباه کرده کافی بود ..بعد از اعترافش به مهدیه و تذکر مهدیه نسبت به رفتار غلطم، ترجیح دادم داستان ادامه ندم و کار به دادن تعهد نرسه... این داستان باعث شد حتی نسبت به کارش جدی تر بشه ،به حدی که به خاطر کاتای خوشگلی که امروز زد همه ی بچه ها دست بزنند و تشویقش کنن ! 


به نظر من  سخت ترین مسیولیت مربیگری تربیت یک شاگرد در حد تیم ملی نیست ! بلکه رفتار و منش درست با یک شاگردیست که چند سال بعد  مربیش زیر زربین میزاره و اگر کوتاهی در حقش کرده باشه ممکن به اندازه ی یک عمر ورزشی مربیش زیر سوالش ببر و چند سی سی عذاب وجدان بهش تزریق کن !

من خاطرات مربی های متنوع مخصوصا در سالن مسابقات به یاد دارم ... محبت و تندی های هرکدومشونُ دقیقا به خاطر سپردم و الان که خودم مربی شدم خوب میدانم که کدامشان حدالقل در ترازوی ادم بودن و داشتن اسانیت سنگین ترن !!

فرقی نمیکن مربی ،معلم یا استاد باشی ، باید بدونیم دنیا همیشه به این شکل نخواهد ماند و همین زیر دستان کوچک روزی بزرگ میشن وشاید اینقدر بزرگ که بزرگی مارم به خاطر رفتار غلطمون به زیر سوال ببرن !


پ .ن :

عنوان این پست برگرفته از کتاب (کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم ) از تینا سیلیگ میباشد ... این کتاب امروز تموم کردم و میتونم بگم یکی از همان بهترین کتابهایی که خوندنش بهتون پیشنهاد میکنم ! این کتاب توسط خانم طباطبایی عزیزم ، همان بانوی ۵۵ ساله ی عزیز بزرگوار که در پست های قبل ازشان یاد کردم به امانت گرفتم و اینقدر سیاه و حاشیه نویسی در این کتاب کردم که برای پس دادنش باید نسخه ی جدیدی بگیرم... فقط من ماندم خانم طباطبایی عزیزم این کتابهای جوان پسند در کتابخانه اش چه جوری سر در می آورند و یا چه کسی به ایشون معرفی میکن ! خلاصه دمت گرم خانم طباطبایی جان ...



تکرار کودکی هام


رنگی رنگی ِِ.مداد رنگی ...

بازی بازی ..قایم موشک بازی ...

بکش بکش ...نقاشی.... 

چه تجربه ی باحالیِ اگه با دستِ مخالف باشِ ..

چه حس نوییِِ خرچنگ غورباقه نوشتن ! 

دکتر لوسیا میگه دستِ مخالفت کودک درونتِ..بزار خوش باشِ ...

دلت برا بچیگیات اگه پر کشیدِ , این کتاب بخون ...


بعدها نوشت:

به درخواست ریحانه جان من باب این کتاب بیشتر توضیح دادم :

سلام بانو ریحانه جان 

بزرگ شدم،نیم قد کشیدم و سالهاست پابرهنه تو حیاط ندوییدم ، اینقدر بزرگ شدم که واسه خرید یه بسته مداد رنگی هیچ بهانه ای نداشتم,براای گل بازی هم خجالت میکشیدم ولی ته ته دلم حسرت همه ی اینا به دلم بود که با خوندن این کتاب  شهامت انجامشون پیدا کردم ،یه حس باحالی داشت که فکر  کنم آخرین بار در ۱۰ ۱۲ سالگی تجربشون کرده بودم ..دکتر لویسا میگه اون درون تو که حسرت همه ی این بهانه ها  براش مونده, یه طفل معصومیِ که ندیدش میگیریم و با همه ی بزرگ شدن شخص خودت اون همونجور یه کوچولو باقی موندِ...پیشنهاد داد با دست مخالفم این کوچولوی پر بهانه رو بکشم که کشیدم ... اون گوشه ,بالای کتاب سمت چپ ..یه پسر بچه ی تقس شیطون ِِ زبون دراز ...کتاب بیدار میکنِ واسه برگشت زدن به این کودکی که زندست ...کودکی که خودمونیم و این خود در خود فراموش شده است ...کوچولوی درونی که بی توجه به اعداد شناسنامه هنوز یه بچه باقی مونده و دلش توجه میخواد ..توجه ای که منجر به دوست داشتن خود خودمون, ایجاد لحظه های ناب برای خود خودمون میشه ...

این کتاب فرصتی برام فراهم کرد که به بهانه ی تکنیک دست مخالف به عنوان کودک درون و دست موافق به عنوان والد ، چند دقیقه ای دست خودم بگیرم یه جا بنشونمش و سنگام باهاش وا بکنم ...حاصلش شد چند خطِ خرچنگ غورباقه که کلمه به کلمش پر از حرف بود و حرف..

این کتاب یه جور خوددرمانیِ... یه جور خود دوستیِ... ماحصلشم یه چند نقاشی و یه چند دست نوشته بد خطِ که بی شک به یادگار نگه خواهیم داشت ...

پرحرفی کردم و سرتون به در اوردم ...تشکر از وقتی که گذاشتین 

آیین دوست یابی یا معلمِ اخلاق من!

📚اعلام مطالعه📚

#آیین_دوست_یابی

#دیل_کارنگی

#سودابه_مبشر


در حاشیه ای از این کتاب نوشتم:


کاش این کتاب , یک درسِ چند واحدی میشد برای پاس کردن در دانشگاها..

کاش تکرار اصولِ این کتاب از واجبات هر کارمندی میشد که مستقیم و غیر مستقیم با ارباب رجوع در ارتباطِ..

کاش مسیولین و سیاستمداران کشورمون میخوندن و بهرِ میبردن...

کاش بعضی از دبیران و  اساتیدِ بدعنق میخواندن استفاده میکردن, آنهایی که وظیفه ی خطیر تربیت را به عهده دارند...

کاش از همان پایه , قبل از ورود به عرصه ی اجتماع بزرگتری چون دانشگاه ; در مدرسه ها و دبیرستان ها به هر دختر پسری آموش میدادند...

کاش ..من .. شما.. همه و همه ..از بیانات , قواعد و اصولِ این کتاب بهره میبردیم .


کاش.. کاش ... کاش !


بی شک این کتاب معلم اخلاق من بود ...

بسیار و بسیار در کنار جملاتش نوشتم که: ( این را باید با آب طلا نوشت ..) اینقدر که کتاب را پر از خط و خوله کردم ...پس خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل...


ریحانه ی عزیزم .. سپاس از معرفی این کتاب ... بهترینم , باز هم بهترین انتخاب را برایم داشتی🙏 به خاطرِ وجودِ بانویی چون شما  خدایِ خود را بسیار شاکرم 🙏


(دوستان این کتاب را ترجیحا از مترجمِ ذکر شدِ مطالعه فرمایین 🙏)


نرگس 

19/آذر/95

مرضِ به تعویق انداختن کارها ...

📚📚📚📚📚📚📚📚
#اعلان_مطالعه
#معرفی_کتاب
#روانشناسی اهمالکاری
#دکترالبرت الیس و دکتر ویلیام جیمزنال

یک کتاب دیگه هم به لیست کتابهایی که خواندم اظافه شد ..
پستی دیگر هم به پستهای *از کتابی که خواندم * نیز اضافه  شد ..
ولی این بار اعتراف میکنم متفاوت تر از قبل بود ...تفاوتش در حد سیلی بود که به روح روانم زد و من را باری دیگر به خود اورد ... تا بودِ همین بودِ است که گاهی کتابی یا فیلمی خوب ;چشم های تورا به واقیعت هایی متفاوت باز میکنن و یا گاهی چنان تو را از خواب ناز بیدار میکنن که تا شاید، تو با دقت بیشتری به اطرافت نگاهی کنی...ارزش خواندن این کتابها یا دیدن این فیلم ها که دیگر گفتنش حد و مرز ندارد ..
کتابی که این سری چشم گوش من را به واقیعت زندگی ام روشن کرد کتابی بود من باب  *روانشناسی اهمالکاری*...
اوایل این کتاب عادت داشتم به اینکه بشنوم و بخوانم از نویسنده های دکترش که «کسی که کاری را به تعویق میاندازد دچار یک نوع بیماری روحی روانی است، دچار یک عادت زشت».. اینقدر که عادت کرده ام که از این دکترهای روانشناس بشنوم و بخوانم که هر انچه که با روح روان ادمی نمیجورد یک نوع بیماری روحی محسوب میشود ...این بار میخواهم اعتراف کنم با انها موافقم ..کسی که عادت دارد کارهایش را به تعویق بی اندازد از نظر روحی مشکلی دارد که باید یا رفعش کند یا اینقدر با عادتش روزگارش را طی کند تا اخر به نقطه ی عطف پشیمانی اش برسد ...
اینقدر در این کتاب دلایل مختلف و مثال های متنوع خواندم تا بلاخره قانع شدم که من باب این عادت زشت چه کوتاهی هایی را که برای خود و زندگی خودم مرتکب شدم .. اینقدری که هربار من را به فکر فرو میبرد ..انگشت به دهانم و پشیمانی در حالتم !!
تاسف برانگیز بود خواندن این کتاب ... گاهی از مثالهایی که میزد خنده ام میگرفت .. انگار که که دارد به جای من حرف میزند و بهانه می اورد ...
خلاصه میخواهم بگویم که اگر مثل من ذره ای در انجام دادن کارهایتان تعلل می کنید این کتاب را حتما بخوانید ... این دومین کتابی بود که من باب اهمالکاری میخواندم ...در مقایسه با کتاب قبلی که تقریبا مطالب مشابه ای داشتن کامل تر بود و از آنجا که از زبان دانجشو ،کارمند ، بانوی خانه دار، شاغل و غیره، مثال های متنوعی زده بود بیشتر نوش روان آدمی میشود.. بیشتر و بیشتر میتوان دلایل منطقی اش را درک کرد و حدالمکان سر سری از آن نگذشت ...

باتشکر از وقتی که گذاشتین ...🙏

نرگس ..
۲۹/آبان /۹۵

اخرین سخنرانی

 📚📚📚📚📚📚📚

# معرفی_ کتاب 

# آخرین سخنرانی 

# رندی پوش ,جفری زسلو 

صفحه به صفحه ی کتاب را که میخواندم حس میکردم به صفحه صفحه از پایان زندگی این مرد دوست داشتنی میرسم ...دوست داشتم صفحات کتاب نامحدود ادامه پیدا میکردن تا شاید عمر این مرد دوست داشتنی نامحدود ادامه پیدا میکرد...کاش قبل از بیماری اش اورا میشناختم آن وقت مطمیناهرجای دنیا که بود قبل از اینکه سرطان او را از پا در بیاورد به دیدنش میرفتم حتی اگر این دیدار لحظه ای بیش نمی بود ...


جایی شنیدم سرطان ادم را بزرگ میکند ... تا قبل از خواندن این کتاب حسِ کلیشه ای ترین جمله را نسبت بهش داشتم و حالا بعد از اتمام این کتاب میفهمم عمق این جمله فراتر از درک و شعور من بودِ است ...


(رندی پوش) جزو همان اشخاصیس که سرطان بزرگش کرد ... او بزرگ بود البته برای قشر جامعه ی کوچکِ خودش... با بیماری ناعلاجی که گرفت حتی منِ نرگس از آن سوی دنیا او را نیز میشناسم ... با صحبت هایش انس گرفتم ..عکسش را قاب خواهم گرفت و بر گوشه ای از اتاقم خواهم گذاشت تا هیچ وقت اخرین سخنرانی باشکوهش را فراموش نکنم ...


اگر به کتابهای روانشناسی علاقه داری... اگر به خواندن زندگی نامه علاقه مندی ... اگر خدای نکرده با یک بیماری ناعلاج دست پنجه نرم میکنی ...اگر استاد دانشگاه و تحصیل کرده ای و کلی زیر دستت دانشجو داری..اگر بخشی از کار تو اموزش است ..اگر پدری...اگر مادری..این کتاب را بخوان ... این کتاب فراتر از همه ی انچه هست که من گفتم. و وقتی می خوانی بدان که رندی دیگر کنار ما نیست ...


این جمله را شنیده ای که میگویند: (و چه زود خوب ادمی میرود) رندی قطعا از ان خوبها بود که با 47 سال زندگی کوتاهش یک عمر در اذهان آنان که خواندنش ماندگار ماند ...

اخرین سخرانی اش را بخوان و این فرصت طلایی اشنایی با این مرد دانشند علوم کامپیوتر جوان را از دست ندِ..

با تشکر از خانم سیده طباطبایی بابتِ معرفی این کتاب در اخرین نشست کتابخوانی .. 

نرگس...

 آبان / 1395

این کتاب درد دارد ...

صفحه ی اول این کتاب نوشتم ( این کتاب درد دارد !)
درد نفهمیدن ...
درد تعصب و حرفهای  بی جا ...
درد عاشق شدن و ترسیدن ...
درد حسادت ...
درد حرف زور...
درد سوزاندن کتابها و یاداشتهای شخصی ات ..
درد سوزاندن کتاب شعری که قرار بود چاپ شود ...
درد از دست دادن  !!
درد برادر کشی و قابیل و هابیل بودن !







دختر شینا

آخرین غروب جمعه ی ماه مهر همراه شد با تمام کردن کتاب دختر شینا ...

عجیب این کتاب به غروب جمعه میخورد که بخوانی و یک دل سیر گریه کنی ...


قسمتی از کتاب اینقدر برایم آشنا بود که احساس میکردم قبل تر جایی دیده بودمش .. وقتی که سرچ کردم دیدم حدسم درست بود.. قبل تر از تلوزیون از همان گذرهای یهویی دیدم که الیکا عبدالرازقی و همسر دوست داشتنیش امید زندگانی دارن بخش هایی از این داستان را بازی میکنن .. البته یادم نمیاد چرا تا آخر ندیدم وچرا وقتی میدیدم به این فکر میکردم که چرا این زن شوهر اینجور داستانی رو بازی میکنن یا این بچه هایی که در فیلمن بچه های خودشان است یا نه ! اینقدر که این فوضولیم نذاشت درست درمون فیلم را ببینم !




خلاصه از آن دسته کتابهایی بود که هم معروف است .. هم پر فروش ..هم خواندنی .. هم درس گرفتنی ... هم درد داشت .. دردی عجیب !! و به قول قیصر امین پور :

هنوز

       دامنه دارد

                   هنوز که هنوز است

                                            درد

                                                  دامنه دارد .


راستی یادم رفت بگویم این کتاب مثل همه ی کتابهای دوره ی دفاع مقدس بوی توپ.. باروت.. شهادت ویتیمی میدهد.. فقط جنسش زنانه است .. دفاعش به نازکی جنس زن است... اینبار نگاهی دارد از همسر یک سردار شهید .. از چشم انتظاری های زنانه اش میگوید تا دوره ی بارداری اش و تنهاییهای غریبانه اش .. از خودخواهی مردها البته این بار در قالب فرمانده و دفاع از وطن ...


حتما بخوان ... شک نکن و حتما بخوان !




فقط یک گناه وجود دارد ، فقط یکی . آن هم دزدی است .


خب ، هر درسی که به ات می دهند ، سرجایش ؛ اما فقط یک گناه وجود دارد ، فقط یکی. آن هم دزدی ست. هر گناه ِ دیگری صورت ِ دیگر دزدی ست. وقتی مردی را بکشی ، زندگی را از او دزدیده ای. حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای. همینطور حق بچه هایش را برای داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی ، حق طرف را برای دانستن راست دزدیده ای. وقتی کسی را فریب بدهی ، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای. می فهمی؟ چیزی زشت تر از دزدی نیست.»


بادبادک باز / خالد حسینی


من نوشت :

فقط یک کتاب نبود ... دید جدیدی بود به اشخاصی که بی مهابا صدایشان میکنیم افغانی .. دردی بود که تازه اندکی از عمق دردش را بعد از خواندن این کتاب درک کردم ... زخمی بود که تازه به آن نمک زدن و سوزش رو آمد ... اشکاها بود که در پس بعضی از نوشته های این کتاب می آمد ... حالا دیگر بعد از خواندن این کتاب هر چشم بادامی زیبایی که ببینم .. هر جنگ زده ی فراری از طالبان را ببینم شاید توانستم اندکی از دردی که از جنگ چشیده است را در یابم ...


هنوز

       دامنه دارد

                   هنوز که هنوز است

                                            درد

                                                  دامنه دارد .

                                                                  قیصر امین پور


رنسانس

بعد چند وقت کتاب نخوندن و جریمه های مازادی که باید سر این مدت تاخیر به کتابخونه بپردازم باید عرض نمایم بلاخره یه کتاب دیگه هم خوندم !
این سومین جلد از مجموعه ی ۶۰ جلدی کتاب های *مجموعه تاریخ جهان* میباشد که میخونم ، خلاصه و مفید بدون ذکر جزییات میره سر اصل مطلب و خواننده را روشن میکند !!
از خوندن این جلد کتاب هم متوجه شدم اروپایی که ما داریم به این حال میبینیم به base از کتاب خوندن بالا اومده !! اول کتابخون شدن بعد دانشمند و متخصص بعد کلا یکی یکی بالا اومدن ولی پایش همون کتاب خونی بوده !! علاقه مند به علم ،هنر و....

 




این نوشته برای ۲۴ /شهریور/ ۹۵ میباشد که با تنبلی های اینجانب امروز به شیر رسید ... اجرکم عندالله

کسی که همه ی خواسته هایش را بدست نمی اورد ، لااقل به دست آوردنی ها را از دست نمیدهد


اینم از آخرین کتابی که خوندم ، همین امشب در واپسین ساعتهای پایانی ۲۱ مرداد تمومش کردم ...

ما که حرفی نداریم من باب این کتاب فقط اینجانب ترجیح میدم به جای اینکه هی چرا چرا بخونم برم دنبال راهکارش !!

اقای دکتر در این کتاب ما رو با ریشه های عقب افتادگیمون آشنا کردن تا که بیماری از اصل بشناسیم بعد از ته ببریمش !!

چیزایی که گرفتم این که نصف عقب افتادگیمامون به خاطر (دروغایی) که خیلی راحت میگیم !(مثل تارف کردنامون )

دلیل دیگه دو رو بازیامونِ که به شخصه در دوست همکار خانواده زیاد دیدم و هممونم داریم ، اینجانب که اصلا تو طالع بینیم هم اومده دو رو تشریف دارم !(مثال رانندگیامون و خیابونای خلوت و رعایت نکردن قانون )

دلیل دیگه هم اینکه آدم های خودپسندی هستیم ، نه بالاتر از خودمون میتونیم ببینیم نه پایین ترمون !(مثل هنر نزد ایرانی است و بس )

دلیل دیگشم اینه که کاملا جو گیریم !! (مثل مرگ بزرگان که با گوشی میریزیم بیرون بعد اصلا نمیدونیم کی مرده )

داشتم دنبال نقدایی میگشتم که من باب این کتاب بود ، برخوردم به این سایت و صحبتهای دوستان که چه دل پری دارن و از همه جا و همه چی ام که گفتن ماشالله، کلا از اون دسته ادمایی که میشینن فقط نق میزنن که جامعه فلان بی صال خوشم نمیاد چون دردی دوا نمیکنه ، حالمم تو این زمینه بهم میخوره ، ادمی باید از خودش شروع کنه بعد کم کم اطرافیانش و به ترتیب !!  


خوب بس است دیگر ! انشالله که خدا بخوادجلد  بعدیش که چه باید کرد ؟ رو بتونم بخونم !


# شاگردام جمعه ی هفته ی پیش مسابقه ی المپیاد داشتن و باز بردن و باز رو سفیدم کردن و باز شکر خدا ...

# فردا ۲۲ مرداد تولد دوست جونِ ! دوست مجازی اینجانب که 31 سالِ شد و من از تولد ۲۵ سالگی به بعد تبریک گویِ این روزم !



به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan