دنیای نرگس بانو

الان نه

خدا وکیلی ..ادمایی که تو این گرما با این تایم طولانی روزه میشدن باید از اراده ای ما فوق اراده ها برخوردار باشن !
بابا مگه داریم !؟
مگه کسی مجبورشون کرده بود که با این تایم طولانی روزه شن و لب به چیزی نزنن !
مگه داریم ادم هنوانه ی قرمز شیرین ببین، بعد نخواد که با وجود تشنگی و هوسش بخوردش ! به  خودشم بگه که بعد اذون از خجالتش در میام فقط  الان نه !
این سیستم (الان نه ) همون سیستمی نیست که خیلیا واسه موفقیتهای بزرگشون مدیونشن؟ ؟!
فکر کن شیکمو باشی ... گشنه هم باشی ... تو اوج گشنگی بگی (الان نه) بعد اذون از خجالتش در میام !
فکر کن امتحان داشته باشی ... اینستای خونت یا تلگرام خونتم پایین اومده باش و تو با سیستم (الان نه ) درست بخونی و به کارت ادامه بدی !
فکر کن یه عادت غلط عجیبی توی زندگیت باش ..مثل پرخوری .. چایی خوری یا هرچیز دیگه ای و تو سال ها بخوای ترکش کنی و نتونسته باشی و اگر باور کنی در ماه رمضون میتونی با سیستم (الان نه) کنار بیای و ازش سرفراز بیرون بیای در بقیه موارد های اینچنینی هم میتونی و برات ساده و سادتر میشه !
این سیستم (الان نه) در دل ماه رمضون و انتهای اون که خداوند یه عیدی برامون گذاشته ، سیستم تجدید قوای ارادهاست ! یه تمرین  هرسالِ برای ادمهای ضعیف النفسی مثل من و چقدر هم با گفتن (فردا عید) ادم ذوق میکنه !
کاش این سیستم نگه داریم برای روزای معمولی و کارهای معمولی تر زندگیمون !
از اونجایی که هیچ چیز رو تا قبل ماه رمضون به یاد ندارم میتونم بگم ماه رمضون امسال بسیار طولانی گذشت و چقدر از رفتنش ذوق دارم ! ...
اشنایی امسال من در ماه رمضون با ادمهایی چون نرگس کلباسی و یا خواهران منصوریان که به لطف و همت برنامه ی ماه عسل بود یه شیرینی و طمع خاص خودش داشت و چقدر مفتخر شدم به دختران سرزمینم ...


اینم رمانی که ماه مبارک رمضان تمامش کردم و میتونم بگم مثل سریالای ابکی تلوزیون بود !! پارسال کتاب (پایی که جامانده بود) را خواندم و امسال ایشون ! یخورده از انتخابم دل گیر بودم




البته ایشونم خوندمشون که بارم زیاد جالب نبود ولی در بطن کتاب نکته ای نهفته بود که دوسش داشتم و یاداشتش کردم که اگر خدا خواست شاید روزی در این وبم ثبت کنم ...



اولین نام و نشانم ...

این متن ارسالی به گروه های کتابخوانیست که ترجیحا در این وب به ثبت رسانیدم ...


سلام به همه ی شما دوستان کتاب خوان ...
امروز به شکل کاملا تصادفی کتاب های کودکیم را بالا پایین میکردم که ناخواسته برخوردم به یک یادگاری دوست داشتنی از آن دوران...
 از آن یادگاریهایِ باکلاسی که با دیدنشان  ته دلت قند آب می شود و  نیش خنده ات تا بناگوش باز  ..ِبی ربط به گروه ندیدم و خواستم شما را با این خاطره شریک کنم شاید پیشنهادی  ناب شود برای هدیه به کوچولوهای اطرافتان ...
یک روز از روزهای پایانی دوره ی اول ابتدایی ..وقتی تازه با سواد شده بودم ... دایی جان محمدقاسمم که در آن دوران دانشجوی برق بودند با کیف سامسونت بزرگی از دیار امام رضا قدم رنجه فرمودند منزلمان....
آن روز دایی جان کیف سامسونتش را به پدرم داد و پدرجانم آن را باز کرد ...کیف دایی جان برعکس همیشه از ورقه هایی خط خوله شده, خودکاری شده ,و نقاشی های بیریخت و عجیب غریب پر نبود بلکه پر بود از کتاب و من  دیدم که پدرم ژستی گرفت و اولین کتاب را برداشت و چند برگی را ورق زد و به کناری گذاشت ... کتاب بعد و کتاب بعد به همین منوال گذشت ...کیف پر بود از کتابهای رنگارنگ , کوچک بزرگی که قرار بودند از کودکی تا نوجوانی همرایم باشند ...بعد از تفحص پدر جان و صحبتهای کوتاه با دایی جانمان کیف را به من تحویل دادن و گفتن این کتابها را ببر و در اتاقت بگذار و من بودم و آن چشم های از حدقه در آمده که این همه کتاب به چه کارِ من آید .... دایی جانم در کنار آن همه کتاب مهر و استمپی ضمیمه اش کرد و گفت ((این هم هدیه ی کوچکِ من)) ...
  آن کیف سنگین و  مهر را برداشتم و  به گوشه ی  از اتاقم خزیدم و اولین کاری که با آن همه کتاب کردم آن بود که اول اخر همه ی صفحاتشان را مزین بر مهر شخصی ام کردم ..خرده نگیرین بر ان کودک 7 ساله که دیگر شعورش بیشتر از این قد نمی داد تا با کتابهایش مهربانتر برخورد کند ...  حالا بعد از گذر سالها وقتی کتاب های دوران کودکی ام را باز میکنم با این عکسی که برایتان فرستاده ام مواجه میشوم و چه بگویم از آن همه لذتی که در  تنهایی های کودکانه با کتابهایی سپری شد که نام نشانم بر انها بود و پی بندش حس مالکیت مطلق و هویتی که آن مهر برایم میساخت...
 و حال  به دایی جانم میگویم هدیه ات نه تنها کوچک نبود بلکه آنقدر بزرگ و بزرگ بود که وسعتش را در کلمه نتوان جای داد ....
و شما دوستان عزیزم  از این هدیه های کوچک و هرچند بزرگ را به کوچولوهای اطرافتان در کنار کتاب هدیه دهید... مطمینا فردا روزی مثل من وسعت و بزرگیِ هدیه ی شما را درک خواهند کرد ..فقط بی زحمت نحوه ی استفاده ی صحیح را نیز به انها یاد دهید ... قطعا آن کودکان بزرگ خواهند شد و به وجود  اشخاص فرهیخته ای چون شما افتخار خواهند کرد ..

و در انتها ...دایی جانم برای این خاطره سازی ات از تو ممنونم و شاکرم خدای خود را از وجود پر مهر و فرهیخته ات 🙏





چه عجیب است شناخت دنیای دیگری

از اونجاییکه جدیدا از یه شخصی که حدود یک سالیست با او آشنا شدم زخم خورده ام در دلم مانده است که من بابش نطقی کنم و در پِیَش نصیحتی به شما ! اصلا دیواری کوتاه تر از شما را من ندارم و ندیده ام !

و حال :

در پی این زخم بود که فهمیدم چقدر سخت است که اراده کنی اطرافیانت را بشناسی ! کسانی که ممکن است راه به راه عینهونِ سوسمار عربی رنگ به رنگ شوند !  و چقدر سخت است که اندکی خصلت حسادت و کینه را در خود داشته باشند ! ادم هایی که موقع عصبانیت اکشن های مختلفی از خود نشان می دهند و رفتارهایشان به مراتب عجیب و غریب می شود !

چقدر سخت شده است که ادم هایی از جنس کف دستت پیدا کنی که صاف صاف باشند و هر آنچه که میبینی خود باشند !

کسانی که به قضاوت غلط ننشینند !

اطرافیانشان را تحلیل نکنند !

صادق باشند و صد البته خودشان باشند بدون هیچ ادا و اطواری !

یا این دوره ادم های این چنینی کم شده اند یا خداوند خواسته است صبر مرا بطلبد و راه به راه ادم های سرتاسر خرده شیشه را دور برم بریزد به بهانه ی اینکه اینجانب اندکی بزرگتر شوم!

بگردی بگردی یکی را پیدا کنی که کوچکترین نقطه اشتراکی با تو داشته باشد و بگویی و بگویی و گذر ساعت ها را به بادیه ی فراموشی بسپارین !

یه همچین رفیقی داری عایا ؟؟ خوشاااااا به حالت !

میدانی ... هرچه به عمق جامعه فرو میروی ادم های عجیب غریب تر و با خلق خویی متفاوت تر را بیشتر خواهی دید ! مثل بچه های خوابگاه که دیدم جدیدا دوستان در وبلاگهایشان از خاطرات هم خواب گاهی عجیب غریبشان می گویند ! این یعنی بخشی از همان عمق جامعه و آشنایی با ادم های متفاوتی که اینجانب حقیر منظورش است و...

میدانی ...می گویند : (دنیا با همین تفاوت هایش زیباست )  خوب دنیا با این تفاوت هایش و این زیبایی هایش که شبیه دخترکان عمل کرده ی شبیه بوزینه و به اصطلاح زیبا شده است که نه هرچه زور میزنی نمی توانی به انها بگویی زیبا و نه می توانی به انها بگویی زشت چون خیر سرشان  عکل زیبایی کرده اند  !! اصلا گاهی دنیا غلط کرد با این زیبایی ها و تفاوت هایش ! اصلا من هم شکر خوردم که به یکتا در پی ان پستش این جمله را گفتم !


این کلمات پی در پی را گفتم که به اینجا برسم ... شناخت ادم ها سخت است ! بسیار سخت ! مثل دختر پسرهایی که با هم آشنا می شوند و بعد از چند سال به زیر یک سقف می روند و بعد از گذر ان چند سال در پی چند ماه زرتی طلاق می گیرند و تو هاج واح می مانی که آی وای چه شد و چه نشد و در جواب تعجبات تو می گویند تا زیر یک سقف نری نمی توانی او را بشناسی ! و اینجاست که باید به نکته ای رسید و ان اینکه اطرافیانمان را نه با چند برخورد ، چند عدد سلام و علیک و نشست برخواست های سرسرکی ، نه با چند گشت و گذار و غیره نشناسیم ! ان ها هر لحظه ممکن است از روی دست به پشت دست تبدیل شوند ، دقیقا ان زمانی که به تو اعتماد میکنند و دوست دارنند تازه ان روی خودشان را هم به تو نشان دهند !


من میگویم ادم ها را در پی همین چند برخورد قضاوت نکنیم ! مهربانی اش ، دیوانگی اش ، خوبی یا بدی اش ، ادب یا گستاخی اش ، شاید گاهی و لحظه ای باشند ! ادمی باید ذاتش خوب باشد که در پس ان ذات فهمید که واقعا لات چاله میدانیست یا ادمی مهربان یا دورو با کلک است !


من میگویم ادم ها را با یکی دوبار برخورد تحلیلشان نکنیم ! به خود و طرف مقابلمان فرصت دهیم ! هی فرصت دهیم و هی فرصت دهیم حتی تا لحظه ای که به دو قدمی مرگ رسیدیم بعد بگوییم اری فلانی این چنین است و یا آن چنان است !

باور کنین این زخمی که خوردم  انقدر سوزش عجیب بود که دو دستی کوبیدم بر سرم و گفتم بی خودکی و الکی و الکی چه اعتمادی در پی این یک سال به او کردم ! همان بهتر که بلاکش کردم و خودم را خلاص ! البته بگم که این مورد عجیب درسی شد برایم و عجب درسی ! طفلک دوست نازنینم که ۵ سال با او بود او را ان طور که باید نشناخت و من بابِ این شناخت کم و غلط چه دردی کشید ! کم نیست ۵ سال از آشنایی بگذرد و بفهمی سرتاسر این ۵ سال او ان نبوده است که تو فکر می کردی و چه شُکی و چه تلخ است !

البته درس بود و درس و تجربه ی تلخ ....

ریلکس نویسی !



این آخرین کتابی که خوندم ... خیلی باحال بود ! هم درس بود هم خنده ! لحن نوشتنش  یه چیز عجیبی بود ! دوست دارم این مدل نوشتن بکوبم تو صورت اونایی که ادعای سبک نویسندگی کلاسیک دارن ! خدایی این کتاب بخونین حال کنین که چقدر خودمونی نوشته و چقدر به دل می شینه حرفاش !
این روزا برای خودم زور کردم که حتما کتاب های انگیزشی(این کلمه رو صدیقه جان به کار میبرِ)بخونم ! البته سفارش اقای دارن هاردی هم میباشد که حتما در روز نیم ساعت کتاب انگیزشی بخونیم !
البته که این کتاب اینقدر باحال بود که جا نیم ساعت یک روز کامل من رو گرفت ! مرسی اقای اکبری (مشهدی ان) که اینقدر باحال نوشتین !
یه جورایی اینقدر ترجمه شده خونده بودم دلم برای یه فارسی راحت تنگ شده بود که اقای اکبری رفع دلتنگیمان نمودن  !

خوب دوستان جا دارِ تبریک بگم که  رمضون اومد  و این یعنی قرار یک ماه رو کاملا متفاوت بگذرونیم گرچه روزه بگیریم یا نگیریم ! ناخواسته خیلی چیزا عوض میشه انگار آیه نازل شده علاوه بر روزه شکل روزها تغیر کنِ! مثلا کم کمش باشگاه تمریناتش طبق فرمایش کیمیا شده ۱ ساعت و این یعنی عالی ! تمرینات شاگردای منم از ۱:۳۰ شده ۱ ساعت که خوشا به حال خودم !
با خودم عهد بستم ماه عسل نبینم ! حالم بد میکن ! پارسال سر ماجرای پرستو صالحی بد گریه کردم و تا یه هفته اوضام داغون بود ! حالا عهد بستم با خودم و در موردش با مادر جون صحبت کردم بعد یهو تیزرش که امروز پخش شد ناخواسته دوییدم ببیمم چه خبر ! داغونِ این عهدامم !!
در تاریخ تلگرامی خود ، برای اولین بار شخصی که به قول ریحانه ی عزیز معلوم الحال بود را بلاک کردم ! چندی بعد او مرا نیز بلاک کرد که در آن لحظه جمله ی (با هر دستی بدی با همان دست میگیری ) را  دلاً درک نمودم ! بعضی از ادما جنسشون جوری که هرچی زور بزنی نیتونی درکشون کنی ! من میگم زور نزنیم بلاکشون کنیم شیک مجلسی که وقتی فهمیدن طرفتم نیان ! اسمتم نیارن ! فشتم بدن ! دیدنتم برات فیس بیان ! بهتر از این که بخوای زورکی تحملشون کنی ! قضاوتشون کنی یا با دوستت بنشینی و رفتارهایش را تحلیل کنی (همان غیبت خودمان را منظورم :|) همان اول بلاکش کن و هرکی از تو پرسید که چه شده است تر تمیز و مرتب و باکلاس بگو که نمی توانم درکش کنم ! خلاص !

چندی دیگر با رمان می ایم !  تا الانش توصیف حرم امام رضا بوده است  و تا توانسته دل ما را دلتنگ خنکای حرم امنش کرده است (ملتفتین که چقدر هوا این روزها گرم شده است ) :|
پس تا درودی دیگر بدرود !

بعد ها ثبتولید :

این متنیست که من باب کتاب به گروه بوستان کتاب فرستادم ..چون فرقکی نمود ثبتش می نمایم :)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندمش👆👆
هم باحال نوشته بود هم محتویاتش باحال بود !
مرسی از اقای علی اکبری(مشهدی ان) که ناامید نشدن برای چاپ کتابشون چون طبق فرمایشاتِ ثبت شده در کتاب,  39 تا ناشر محترم حاضر به چاپ کتابشون نشدن و حال کتابی که من در کتابخانه ام جای دادم چاپ دوازدهم خودش را از سر گذرانده !
اینجاست که ادم باید بگه مرررسی همت👌 اندراحوالات کتاب هم خواهی بدانی در رابطه با کار کردن در ایرانِ.. مخصوص قشریست که کنج عزلت نشینی اختیار نمودن و یه بند غر میزنن*کو کار* (ملتفتین که پیر , جوون, اقا و خانم هم ندارِ, شما کلی بگیر) غیر از این بحث هم حرفهای بسیار و ایده های بسیار تر دارد که لازمه اش خواندنِ خودت است...
بیشتر از این پرگویی نمیکنم که دوستان شاکی نشوید گرچه رسمِ من زیاده گوییست !
رمضانتان هم پیش پیش قبول باشود و التماسِ دعا 🙏
با تشکرات فراوان
نرگس خرداد 96
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

busy-waiting

یه بحث آکادمیک در رشته ی مهندسی کامپیوتر ، درس سیستم عامل، بخش همروندی هست که بهش میگن حلقه ی (busy-waiting)
دکتر شیر افکن عزیز و بزرگوار برای فهموندن این بحث به بچه ها از مثال اتاق پرو استفاده میکنن ، که فرایندها برای اجرا وقتی cpu رو میگیرن مثل اینکه وارد اتاق پرو میشن و یه فرصتی دارن برای پرو لباسشون و اگر در این حین یک فرایند دیگه برای اجرا بخواد cpu رو بگیره این کار امکان نداره و باید منتظر بمونه تا فرایند قبل از اتاق پرو خارج بشه و این امر باعث میشه فرایند جدید وارد  حلقه ی انتظار مشغولی شود  ...

یه جورایی میشه گفت  این بحث فقط برای  processes های کامیپوتر نیستند که با یک الگوریتم غلط در این حلقه گیر می افتن بلکه  ما ادمها نیز مثل این فرایندها  بیشتر از اونچه که فکرش کنیم گیر میکنیم تو همین حلقه های انتظار مشغولی و بیخودکی منتظر چیزی میمونیم که به انتهاش برسه ...

این حلقه ی انتظار مشغولی برای زندگی با یه اشتباه محاسباتی عمری پیش میاد ! اینکه فکر کنیم زندگی به حدی طولانیست که فرصت لذت بردن .. کتاب خواندن .. خرج کردن ... خندیدن .. شاد بودن..سفر کردن ..دید بازدید دوست، فامیل یا عزیزمان را  به لحظه ی بعد موکول کنیم ... به لحظه ی بعد از اتمام درسمون یا فلان امتحان فلان ترممان ! به بعد از ازدواج کردن یا طلاق گرفتنمان ! به بعد از اتمام فلان پروژه یا حتی اتمام دوره ی کاری و رفتن به دوره ی بازنشستگی و حالا هر دلیل و بهانه ی دیگه ای که برای خودمون بسته به موقعیت و شرایطمون  تجلی دادیم !

تو فرایندهای کامپیوتری شخص برنامه نویس باید تیز باشه تا فرایندش در این انتظار مشغولی گیر نیفته و تا نهایت استفاده رو از پردازنده ببره ! در زندگی هم اگر خود زندگی را پردازنده ، خودمان را برنامه نویس و زندگی کردن را به هرشکلی که دوست داریم و لذت میبریم را فرایند بگیریم ، باید بسیار تیز باشیم تا در این حلقه گیر نکنیم و  بهره ی استفاده از زندگی و کارکرد زندگی را بالا ببریم ......

در نتیجه مهندسین عزیز برایتان آرزوی هوشیاری و تیزی بالایی را در روند الگوریتم نویسی پردازنده ی زندگیتان دارم و امیدوارم بهره ی cpu زندگیتان تا آنجا که راه دارد بالا رود و لذت زندگی را به نحو احسن ببرین ....

با تشکر
مهندس نرگس.و.ز ....

تلاشی میکنم برای رسیدن !

زندگی که بخش بندی کنیم برای رسیدن به انتهای هر بخشی ناخواسته آنقدر میدویم که یادمان میرود کوله ی خاطراتمان را باید از لذت های همین بخش های کوچک پر کنیم !
حسرت خوردن آنهایی که پشت سر گذاشتیم  بر یک مدار حلقوی تکرار میشود و تکرار  !

این روزها حال من خوب است ... نفسی میکشم برای زنده ماندن ! تلاشی میکنم برای رسیدن !
اینکه چقدر این تلاش جواب میدهد  را نه هجی میکنم و نه قسمت با دیگری ، از آن من است و روزهای زندگی ام ..انتخاب خودم است و علاقه ی پی بندش ... 

خدایا دستان تهی خود را میسپارم به قدرتِ بی انتهای دستانت ...این روزهای اندک هم به سرعت میگذرند و زندگی باز به روزهای معمولی چند ماه پیش باز خواهد گشت ... و من از تو تغیری شگرف خواهانم ..آمین



روحش را سپرد در پناه او !

وقتی در حال درس خوندی خیلی طبیعی که همه عوامل دست به دست هم بدن تا ذهنت  دگیر کنن ...

یه سر رسید قدیمی کوچیک دارم که تمام افکار پریشون وسط درس خوندن داخلش مینویسم ... یعنی خدا وکیلی از یه خاطرات و یه افکاری حرف زدم که در حالت معمول عمرا به ذهنم می اومد ! همه ی ملت کارای جدید و خلاقیت میاد تو کلشون ،من یه مشت خاطره و شر ور از گذشته ...

حالا وسط این هیری بیری سرعت نشر اخبار هم به حدی زیاد که دامن میزنه بر این افکار !!

مثلا الان که نت رو شارژ مجدد نمودم و تبلت را برداشته و چک اخبار نمودم با خبری رو برو شدم که هین از نهانمان برخواست به نحوی که مادر جان گفتن چه شدددد و ....

خبر فوت حسن جوهرچی عزیز ... شوکی بود که به من وارد شد ..بازیش را در فیلم (در پناه تو ) وقتی که خیلی کوچولو بودم فراموش نمیکنم ... بعدها تلوزیون گذاشتم کنار و شاید به ندرت در فیلم و سریالی میدیدمش ولی ولی ولی در پناه تو فیلمی بود که در خاطرات کودکی من ثبت شده است ...

او بخشی از خاطرات کودکی ام محسوب میشود ... روحش شاد



ایرانمان

ایران عزیزم حالش خوب نیست ...

ساختمان قدیمی پلاسکو در آتش فرو میریزد جان جانان آتش نشانانمان را میبلعد و مردم را در بهت حیرت این حادثه ی تلخ فرو میبرد ...

چندی پیش یکی از نخبگان ایرانمان از کهولت سن در میگذرد و همه بر این امر معترفن جای خالی او جبرانی ندارد ...

اختتلاس ها .. فاصله های طبقاتی .. تحریم ها ... گرانی ها ... اوضاع بهم ریخته ی بازارها ..شرایط سخت زندگی مردم ..همه و همه از حال بد ایرانمان بغض زده است..


قلب ایرانمان ضعیف است و او همچنان میتپد ...

حرف حق که جواب ندارِ...


یه زمانی مینوشتم برای دلم ... یه زمانی به قول یکتای عزیزم خواستم بنویسم که بگم ماهم بله ... بله که بلدیم فیلسوف بازی در آریم .. یه زمانی مینوشتم تا ثبت کنم خاطراتی که شاید این روزها دیگران در قالب یه عکس و چند جمله ی کوتاه  تو صفحات اینستاشون share میکنن ... یه زمانی هم خواستم ثبت کنم خاطراتی کوتاه و فلسفی که عمق مطلبش خودم درک میکردم و حال میکردم که اینقددددر گندست که فقط خودم میفهمم ... از این نوشتن ها اینقدری گذشت که حس کردم میخوام دیگرانی باشن که نظری بدن ... دیگه از دلم نمی اومد .. از نگاه مخاطبی که نمیشناختم می اومد !! دیگه با نوشته هام انسی پیدا نکردم ... وقتی انس محبت نباش خوب دور میشی ازش ..دیگه چه فرقی میکن شی باش یا آدم یا حتی یه مداد به همراه یه کاغذ !! کلا قانون فطریِ که وقتی پای دل نباش فاصله فریاد میزن !


حالا بعد مدت ها نوشته های دوستان یه انگیزه ای شد برای بقاا ... نیتشون همین بود که بمونیم٫ بنویسیم٫ کم نیاریم این روزایی که تکراری ندارن ... روزایی که به قول یکتای عزیز شروعش با حال کردنای رمان های پریچهره و اشکهای پی در پیش بود و  بعدش شد این روزها که به کمتر از مطالب گرگنده ی فیلسوفی ٫ادبی٫ سیاسی قانع نمیشیم ... اینقدر نوشتیم  و کم نیاوردیم که خودمونم با نوشته هامون گنده شدیم یا حدالقل حسش داریم یا اینکه باید از دل اعتراف کرد گذر زمان ما رم زد گنده کرد !!!


صدای تیک تیک تند به تند دکمه های لپ تابُ امثال ماها درک میکنن ... اینقدری که رهگذری  از پی این تیک تیک دکمه ها میپرسه ازمون ..

-چی تایپ میکنی آخ ؟؟ ..

-چقدر تند تند میزنی !!

-چرا اینقدر وسطش فکر میکنی ؟


جا دار که ما اون موقع یه  لبخند هنر واره ی ژکوندی با دو تا سرفه ی روشنفکری  بزنیم و در جواب بگیم :


در حال خلق یک اثریم !!


حالا چه فرقی میکن این اثر مصرمون؛ اینقدری گنده باش که بره تو یه مجله یا یه انتشاراتی برای چاپِ یه کتاب یا مورد سومش برای یه تعداد دوستای جان جانان  باشد که بخونن تا یا این وسط مسطا نقدمون کنن یا یه به٫ چه چهی بزنن‌ُ بهمون حال بدن !!

اصلا نوشتن اگر مورد سومی به همراه دارِ من بیشتر باهاش عشق میکنم تا ثبت شه در مجلات و کتابهای یه کشور که سرانه ی مطالعش در حد جلبک های  مغذی کنار دریاهاست ...


خلاصه که اینقدر نطق فرمودم تا بگم شاید این برگشت باش از یه دوره ی ریکاوری .... از دوستان عزیزی که انگیزه ی این برگشت شدن تشکرات فراوان را داریم ... بخصوص انگیزه های ثبت تونل زمان در سال ۱۴۰۰ که با اندک آینده نگری های نویسنده اش برای این و آنِ نویسنده های جوان حاضر و تصورات پشت بندش که موجبات شادی ما را فراهم آورد که جدا اگر بمانیم و بنویسیم  در سال ۱۴۰۰ کجای این دنیا را فتح کرده ایم و یا شاید آن سال بتوانیم به مانند ننه و باباهای بزرگِ عزیزمان یه دوره همی بگیریم و در حالی که دستامون میلرزه و به زور برای هم یه لیوان چای میریزیم بخندیم به خاطرات و نوشته هایی که خودِ نویسنده یادش رفته است ولی در ذهن یک مخاطب به مانند یک اثر هنری به جا مانده است .....


اصلا خودش میشود بهانه ای برای بقا٫ زنده ماندن٫ نفس کشیدن ٫ عمیق بودن و ــــــ‌‌‌ ٫ ـــــــــ٫ ـــــــــ ...

این جاهای خالی را برای شما عزیزی گذاشتم که در انتها به سلیقه ی خودتان پر کنین ٫ مثل بعضی از تمرینات کتابها که مینوشتن به عهده خوانندها ی ساعی !! 


با تشکر از شما که چشم رنج فرمودین و با خطهای این پست ما را همراهی فرمودین ...


ما مثل کتاب ها می مانیم.
اکثر مردم فقط جلدمان را می بینند،
در این میان عده ای خلاصه ای از ما
می خوانند و افتخار میکنند که
دیگران را نقد کنند.
اما آنچه مسلم است اینکه در میان آن ها
 واقعا تعداد کمی داستان اصلی ما را
می دانند.

#وودی_الن

قسم به همان قران

تااااااااا بوددددددددده .... گفتم خداااااااااااااا....

هر غلطی هم که کردم .... گفتم خدااااااااااااااا.....

هر خوبی هم که کردم .... گفتم خدااااااااااااا......


نه دلم میاد دین و ایمونم بفروشم و نه دلم دیگه  با خداست ...

موندم درست وسط دودلی همیشگی ....

میگم همش خودم خراب کردم ...باشه قبول ... ولی اون خدایی که من میشناسم میتونه از اول همرو برام بسازه ... میتونه !

من دلبسته ی همون خدایی ام  که همیشه ته دلم باهام .. که همیشه آرامشم.... و من دل تنگ همون امام رضایی ام که همیشه براش بال بال زدم !!


ولی من امروز حتی برای یه لحظه قسم به قرانی خوردم که باورش از همان خداست که اگر حاجت روانشم همشونم ببوسم بزارم کنار و بگم همشون خرافاتی بود که از بچگی همراهم بودن !!


تلخ یا شیرین !! دلم عجیب شکست ...

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan