دنیای نرگس بانو

حرف حق که جواب ندارِ...


یه زمانی مینوشتم برای دلم ... یه زمانی به قول یکتای عزیزم خواستم بنویسم که بگم ماهم بله ... بله که بلدیم فیلسوف بازی در آریم .. یه زمانی مینوشتم تا ثبت کنم خاطراتی که شاید این روزها دیگران در قالب یه عکس و چند جمله ی کوتاه  تو صفحات اینستاشون share میکنن ... یه زمانی هم خواستم ثبت کنم خاطراتی کوتاه و فلسفی که عمق مطلبش خودم درک میکردم و حال میکردم که اینقددددر گندست که فقط خودم میفهمم ... از این نوشتن ها اینقدری گذشت که حس کردم میخوام دیگرانی باشن که نظری بدن ... دیگه از دلم نمی اومد .. از نگاه مخاطبی که نمیشناختم می اومد !! دیگه با نوشته هام انسی پیدا نکردم ... وقتی انس محبت نباش خوب دور میشی ازش ..دیگه چه فرقی میکن شی باش یا آدم یا حتی یه مداد به همراه یه کاغذ !! کلا قانون فطریِ که وقتی پای دل نباش فاصله فریاد میزن !


حالا بعد مدت ها نوشته های دوستان یه انگیزه ای شد برای بقاا ... نیتشون همین بود که بمونیم٫ بنویسیم٫ کم نیاریم این روزایی که تکراری ندارن ... روزایی که به قول یکتای عزیز شروعش با حال کردنای رمان های پریچهره و اشکهای پی در پیش بود و  بعدش شد این روزها که به کمتر از مطالب گرگنده ی فیلسوفی ٫ادبی٫ سیاسی قانع نمیشیم ... اینقدر نوشتیم  و کم نیاوردیم که خودمونم با نوشته هامون گنده شدیم یا حدالقل حسش داریم یا اینکه باید از دل اعتراف کرد گذر زمان ما رم زد گنده کرد !!!


صدای تیک تیک تند به تند دکمه های لپ تابُ امثال ماها درک میکنن ... اینقدری که رهگذری  از پی این تیک تیک دکمه ها میپرسه ازمون ..

-چی تایپ میکنی آخ ؟؟ ..

-چقدر تند تند میزنی !!

-چرا اینقدر وسطش فکر میکنی ؟


جا دار که ما اون موقع یه  لبخند هنر واره ی ژکوندی با دو تا سرفه ی روشنفکری  بزنیم و در جواب بگیم :


در حال خلق یک اثریم !!


حالا چه فرقی میکن این اثر مصرمون؛ اینقدری گنده باش که بره تو یه مجله یا یه انتشاراتی برای چاپِ یه کتاب یا مورد سومش برای یه تعداد دوستای جان جانان  باشد که بخونن تا یا این وسط مسطا نقدمون کنن یا یه به٫ چه چهی بزنن‌ُ بهمون حال بدن !!

اصلا نوشتن اگر مورد سومی به همراه دارِ من بیشتر باهاش عشق میکنم تا ثبت شه در مجلات و کتابهای یه کشور که سرانه ی مطالعش در حد جلبک های  مغذی کنار دریاهاست ...


خلاصه که اینقدر نطق فرمودم تا بگم شاید این برگشت باش از یه دوره ی ریکاوری .... از دوستان عزیزی که انگیزه ی این برگشت شدن تشکرات فراوان را داریم ... بخصوص انگیزه های ثبت تونل زمان در سال ۱۴۰۰ که با اندک آینده نگری های نویسنده اش برای این و آنِ نویسنده های جوان حاضر و تصورات پشت بندش که موجبات شادی ما را فراهم آورد که جدا اگر بمانیم و بنویسیم  در سال ۱۴۰۰ کجای این دنیا را فتح کرده ایم و یا شاید آن سال بتوانیم به مانند ننه و باباهای بزرگِ عزیزمان یه دوره همی بگیریم و در حالی که دستامون میلرزه و به زور برای هم یه لیوان چای میریزیم بخندیم به خاطرات و نوشته هایی که خودِ نویسنده یادش رفته است ولی در ذهن یک مخاطب به مانند یک اثر هنری به جا مانده است .....


اصلا خودش میشود بهانه ای برای بقا٫ زنده ماندن٫ نفس کشیدن ٫ عمیق بودن و ــــــ‌‌‌ ٫ ـــــــــ٫ ـــــــــ ...

این جاهای خالی را برای شما عزیزی گذاشتم که در انتها به سلیقه ی خودتان پر کنین ٫ مثل بعضی از تمرینات کتابها که مینوشتن به عهده خوانندها ی ساعی !! 


با تشکر از شما که چشم رنج فرمودین و با خطهای این پست ما را همراهی فرمودین ...


ما مثل کتاب ها می مانیم.
اکثر مردم فقط جلدمان را می بینند،
در این میان عده ای خلاصه ای از ما
می خوانند و افتخار میکنند که
دیگران را نقد کنند.
اما آنچه مسلم است اینکه در میان آن ها
 واقعا تعداد کمی داستان اصلی ما را
می دانند.

#وودی_الن

ف. تفتی
۱۷ دی ۹۵ , ۱۲:۳۸
موفق باشین

پاسخ :

ممنونممم ... شما هم همینطور اخوی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan