از اونجاییکه جدیدا از یه شخصی که حدود یک سالیست با او آشنا شدم زخم خورده ام در دلم مانده است که من بابش نطقی کنم و در پِیَش نصیحتی به شما ! اصلا دیواری کوتاه تر از شما را من ندارم و ندیده ام !
و حال :
در پی این زخم بود که فهمیدم چقدر سخت است که اراده کنی اطرافیانت را بشناسی ! کسانی که ممکن است راه به راه عینهونِ سوسمار عربی رنگ به رنگ شوند ! و چقدر سخت است که اندکی خصلت حسادت و کینه را در خود داشته باشند ! ادم هایی که موقع عصبانیت اکشن های مختلفی از خود نشان می دهند و رفتارهایشان به مراتب عجیب و غریب می شود !
چقدر سخت شده است که ادم هایی از جنس کف دستت پیدا کنی که صاف صاف باشند و هر آنچه که میبینی خود باشند !
کسانی که به قضاوت غلط ننشینند !
اطرافیانشان را تحلیل نکنند !
صادق باشند و صد البته خودشان باشند بدون هیچ ادا و اطواری !
یا این دوره ادم های این چنینی کم شده اند یا خداوند خواسته است صبر مرا بطلبد و راه به راه ادم های سرتاسر خرده شیشه را دور برم بریزد به بهانه ی اینکه اینجانب اندکی بزرگتر شوم!
بگردی بگردی یکی را پیدا کنی که کوچکترین نقطه اشتراکی با تو داشته باشد و بگویی و بگویی و گذر ساعت ها را به بادیه ی فراموشی بسپارین !
یه همچین رفیقی داری عایا ؟؟ خوشاااااا به حالت !
میدانی ... هرچه به عمق جامعه فرو میروی ادم های عجیب غریب تر و با خلق خویی متفاوت تر را بیشتر خواهی دید ! مثل بچه های خوابگاه که دیدم جدیدا دوستان در وبلاگهایشان از خاطرات هم خواب گاهی عجیب غریبشان می گویند ! این یعنی بخشی از همان عمق جامعه و آشنایی با ادم های متفاوتی که اینجانب حقیر منظورش است و...
میدانی ...می گویند : (دنیا با همین تفاوت هایش زیباست ) خوب دنیا با این تفاوت هایش و این زیبایی هایش که شبیه دخترکان عمل کرده ی شبیه بوزینه و به اصطلاح زیبا شده است که نه هرچه زور میزنی نمی توانی به انها بگویی زیبا و نه می توانی به انها بگویی زشت چون خیر سرشان عکل زیبایی کرده اند !! اصلا گاهی دنیا غلط کرد با این زیبایی ها و تفاوت هایش ! اصلا من هم شکر خوردم که به یکتا در پی ان پستش این جمله را گفتم !
این کلمات پی در پی را گفتم که به اینجا برسم ... شناخت ادم ها سخت است ! بسیار سخت ! مثل دختر پسرهایی که با هم آشنا می شوند و بعد از چند سال به زیر یک سقف می روند و بعد از گذر ان چند سال در پی چند ماه زرتی طلاق می گیرند و تو هاج واح می مانی که آی وای چه شد و چه نشد و در جواب تعجبات تو می گویند تا زیر یک سقف نری نمی توانی او را بشناسی ! و اینجاست که باید به نکته ای رسید و ان اینکه اطرافیانمان را نه با چند برخورد ، چند عدد سلام و علیک و نشست برخواست های سرسرکی ، نه با چند گشت و گذار و غیره نشناسیم ! ان ها هر لحظه ممکن است از روی دست به پشت دست تبدیل شوند ، دقیقا ان زمانی که به تو اعتماد میکنند و دوست دارنند تازه ان روی خودشان را هم به تو نشان دهند !
من میگویم ادم ها را در پی همین چند برخورد قضاوت نکنیم ! مهربانی اش ، دیوانگی اش ، خوبی یا بدی اش ، ادب یا گستاخی اش ، شاید گاهی و لحظه ای باشند ! ادمی باید ذاتش خوب باشد که در پس ان ذات فهمید که واقعا لات چاله میدانیست یا ادمی مهربان یا دورو با کلک است !
من میگویم ادم ها را با یکی دوبار برخورد تحلیلشان نکنیم ! به خود و طرف مقابلمان فرصت دهیم ! هی فرصت دهیم و هی فرصت دهیم حتی تا لحظه ای که به دو قدمی مرگ رسیدیم بعد بگوییم اری فلانی این چنین است و یا آن چنان است !
باور کنین این زخمی که خوردم انقدر سوزش عجیب بود که دو دستی کوبیدم بر سرم و گفتم بی خودکی و الکی و الکی چه اعتمادی در پی این یک سال به او کردم ! همان بهتر که بلاکش کردم و خودم را خلاص ! البته بگم که این مورد عجیب درسی شد برایم و عجب درسی ! طفلک دوست نازنینم که ۵ سال با او بود او را ان طور که باید نشناخت و من بابِ این شناخت کم و غلط چه دردی کشید ! کم نیست ۵ سال از آشنایی بگذرد و بفهمی سرتاسر این ۵ سال او ان نبوده است که تو فکر می کردی و چه شُکی و چه تلخ است !
البته درس بود و درس و تجربه ی تلخ ....
- يكشنبه ۷ خرداد ۹۶ , ۱۴:۴۹