دنیای نرگس بانو

چه عجیب است شناخت دنیای دیگری

از اونجاییکه جدیدا از یه شخصی که حدود یک سالیست با او آشنا شدم زخم خورده ام در دلم مانده است که من بابش نطقی کنم و در پِیَش نصیحتی به شما ! اصلا دیواری کوتاه تر از شما را من ندارم و ندیده ام !

و حال :

در پی این زخم بود که فهمیدم چقدر سخت است که اراده کنی اطرافیانت را بشناسی ! کسانی که ممکن است راه به راه عینهونِ سوسمار عربی رنگ به رنگ شوند !  و چقدر سخت است که اندکی خصلت حسادت و کینه را در خود داشته باشند ! ادم هایی که موقع عصبانیت اکشن های مختلفی از خود نشان می دهند و رفتارهایشان به مراتب عجیب و غریب می شود !

چقدر سخت شده است که ادم هایی از جنس کف دستت پیدا کنی که صاف صاف باشند و هر آنچه که میبینی خود باشند !

کسانی که به قضاوت غلط ننشینند !

اطرافیانشان را تحلیل نکنند !

صادق باشند و صد البته خودشان باشند بدون هیچ ادا و اطواری !

یا این دوره ادم های این چنینی کم شده اند یا خداوند خواسته است صبر مرا بطلبد و راه به راه ادم های سرتاسر خرده شیشه را دور برم بریزد به بهانه ی اینکه اینجانب اندکی بزرگتر شوم!

بگردی بگردی یکی را پیدا کنی که کوچکترین نقطه اشتراکی با تو داشته باشد و بگویی و بگویی و گذر ساعت ها را به بادیه ی فراموشی بسپارین !

یه همچین رفیقی داری عایا ؟؟ خوشاااااا به حالت !

میدانی ... هرچه به عمق جامعه فرو میروی ادم های عجیب غریب تر و با خلق خویی متفاوت تر را بیشتر خواهی دید ! مثل بچه های خوابگاه که دیدم جدیدا دوستان در وبلاگهایشان از خاطرات هم خواب گاهی عجیب غریبشان می گویند ! این یعنی بخشی از همان عمق جامعه و آشنایی با ادم های متفاوتی که اینجانب حقیر منظورش است و...

میدانی ...می گویند : (دنیا با همین تفاوت هایش زیباست )  خوب دنیا با این تفاوت هایش و این زیبایی هایش که شبیه دخترکان عمل کرده ی شبیه بوزینه و به اصطلاح زیبا شده است که نه هرچه زور میزنی نمی توانی به انها بگویی زیبا و نه می توانی به انها بگویی زشت چون خیر سرشان  عکل زیبایی کرده اند  !! اصلا گاهی دنیا غلط کرد با این زیبایی ها و تفاوت هایش ! اصلا من هم شکر خوردم که به یکتا در پی ان پستش این جمله را گفتم !


این کلمات پی در پی را گفتم که به اینجا برسم ... شناخت ادم ها سخت است ! بسیار سخت ! مثل دختر پسرهایی که با هم آشنا می شوند و بعد از چند سال به زیر یک سقف می روند و بعد از گذر ان چند سال در پی چند ماه زرتی طلاق می گیرند و تو هاج واح می مانی که آی وای چه شد و چه نشد و در جواب تعجبات تو می گویند تا زیر یک سقف نری نمی توانی او را بشناسی ! و اینجاست که باید به نکته ای رسید و ان اینکه اطرافیانمان را نه با چند برخورد ، چند عدد سلام و علیک و نشست برخواست های سرسرکی ، نه با چند گشت و گذار و غیره نشناسیم ! ان ها هر لحظه ممکن است از روی دست به پشت دست تبدیل شوند ، دقیقا ان زمانی که به تو اعتماد میکنند و دوست دارنند تازه ان روی خودشان را هم به تو نشان دهند !


من میگویم ادم ها را در پی همین چند برخورد قضاوت نکنیم ! مهربانی اش ، دیوانگی اش ، خوبی یا بدی اش ، ادب یا گستاخی اش ، شاید گاهی و لحظه ای باشند ! ادمی باید ذاتش خوب باشد که در پس ان ذات فهمید که واقعا لات چاله میدانیست یا ادمی مهربان یا دورو با کلک است !


من میگویم ادم ها را با یکی دوبار برخورد تحلیلشان نکنیم ! به خود و طرف مقابلمان فرصت دهیم ! هی فرصت دهیم و هی فرصت دهیم حتی تا لحظه ای که به دو قدمی مرگ رسیدیم بعد بگوییم اری فلانی این چنین است و یا آن چنان است !

باور کنین این زخمی که خوردم  انقدر سوزش عجیب بود که دو دستی کوبیدم بر سرم و گفتم بی خودکی و الکی و الکی چه اعتمادی در پی این یک سال به او کردم ! همان بهتر که بلاکش کردم و خودم را خلاص ! البته بگم که این مورد عجیب درسی شد برایم و عجب درسی ! طفلک دوست نازنینم که ۵ سال با او بود او را ان طور که باید نشناخت و من بابِ این شناخت کم و غلط چه دردی کشید ! کم نیست ۵ سال از آشنایی بگذرد و بفهمی سرتاسر این ۵ سال او ان نبوده است که تو فکر می کردی و چه شُکی و چه تلخ است !

البته درس بود و درس و تجربه ی تلخ ....

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan