دنیای نرگس بانو

نمیخوام برم

میخوام خونمون بمونم ...

با وجود اینکه حس گشادی ممتد بهم دست میده و حاضر به انجام هیچ غلطی نیستم جز قر دادن جلو آینه و الافی کردن باز حاضر نیستم برم !!!

پتوی آبی کرکثیفم انتهای ارامش یک خواب خوب در شبهاست که میخوام با خودم ببرمش ولی نمیشه !! 

میخوام گریه کنم !!! هیچی درس نخوندم وکلی درس امتحان و کوفت زحرمار دارم ....

دقیقا یک هفته است که من در دیار خودم تشریف دارم ....یک هفته که دقیقا مصادف بود با شب یلدا ....

حوصله هیچکی نداشتم جز ریحانه و مهدیه که هر دوشون دیدم و یه سر هم به بچه های باشگاه زدم که کمیته هاشون عالی شده بود و برعکس کاتا ضعیف در ضعیف !!! میخواستم باشگاه برم برای تمرین که به خاطر کمر درد و هوای سرد مادر جان اجازه ندادن و گفتن جلوس نما بر سرجایت که تازه خوب شدی !

اینستا که نصب کردم کم کم دارم با اشناها رل میزنم !!! 

نمیدونم چرا اینقدر خستمِ!!! 

ذهنم اساسی درگیر یک شخص جدیدالورود به زندگیم بود که اساسا ریحانه و مادر جان شدیدا مخالفت کردن و در انتها خودش خراب کرد و بهانه داد دست همه که باید به وقتش باهاش صحبت کنم !

این چند روز چقدر با داداشا خندیدم و شوخی کردیم و سربه سر هم گذاشتیم ، زبونشون خیلی دراز شده ! مثلا یه صحنه تبلیغات داشت نشون میداد که بزرگه به کوچیکه گفت :

پسندت این دختر بریم برات برش داریم ...

کوچیکه: اگر پول شیرینی و دسته گلش میدی هاااا چرا ناااا..

چقدر سر شام گفتیم خندیدیم !! روحیه گرفتم اساسی ولی از اونجا که نزدیک به روزای امتحان همشون گند میخوره ....

دنسی یک سگ خنگ و دوست داشتنی بود که متاسفانه به علت خنگی ممتد پرتش کردیم بیرون ولی کلی باهاش بازی کردم ،عکس یادگاری هم تا دلم بخواد دارم ....

سری بعد که اومدم میخوام برم شهر گردی با داداشا البته انشاااااللله و اگر خدا بخواد ...

دلم ضریح امام رضا رو میخواد ، دلم براش اساسی تنگ شده ....

شب یلدا یک سری فامیلا رو دیدم ، عموها زن عموهااا ، اکثر خانمای فامیل باردار بودن و چهههه شود نسل جدید در راه ، خدایی چه بچه بازاری بشه ...

دنسی رو یه سر بردیم پارک بزرگ شهر و دست فرمون داداش بزرگ هم دیدیم که کلی به مرز سکته رسیدم و برگشتم !! سر همین رانندگی داداش کوچیکه کلی مسخره بازی در اورد که رانندگی من حوصلشون سر میبره یا اگر او رانندگی میکرد الان رسیده بودیم یا اگر بود ارومش صدتاست ! (خدایا بلا به دور باشه از همه )

یه سر رفتم خونه ریحانه جان با حضور اندکی از محمد اقا که حرفامون اندکی شنیده بود و گفته بود که نرگس خانوم کلا بیخیال بشن !

یک روز کامل حالت تهوه ی وحشتناک بهم دست داده بود چون شب قبلش پیتزا ، اناناس خورده بودم و تا تونستم بالا اوردن و یا خواب بودم یک روز کامل ..(خدایا سلامتیم سپردم به خودت)

وجیه رفته تفلیس و یه شهر سنتی فوق العاده زیبا و از طریق اینستا دنبالش میکنم و چقدر که این دختررر ماه و من دیر شناختمش !!

چقدر حس بدی دارم وقتی از همه ی جمع ، اون عدد شناسنامه ی من از همه گندتر !!

یک سر هم رفتم خونه ی خالم و شاید به دیدن خانم همسایمون هم برم ! 

فردا ، ۵شنبه ساعت ۷:۱۰ پرواز دارم به سمت هدف ، تنهایی ، امتحان ، درد ، کوفت، زحرمار

این عکس پایین وقتی داشتم هارد بالا پایین میکردم وکلی به عکسهای بالا نردبون و مرد عنکبوتی شدن داداش میخندیدم پیدا کردم و باید اعتراف کنم این عکسسسس کلی داستان دار برای خودش ....



اولین استارت آشنایی

دوره ی کارشناسی ارشد شاید بسیار متفاوت تر از دوره ی کارشناسی باش ولی به هر حال وقتی در هر جایی از دنیا چند تا پایه داشته باشی که با هم یک گروه بشین میتونه یه روز درب داغونت تبدیل کن به یه روز خوب و فوق العاده و اصلا مهم نیست دقیقا در کدوم جهنم یا بهشتی تشریف داشته باشی !
دیروز از اون 4شنبه های شلوغ دانشگاهی بود ! صبح به زور بیدار شدم ،اینقدر با خودم کلنجار رفتم که برم دانشگاه یا نه !!! کلی بهانه تراشی در ذهنم ساختم که جواب دیگرانی که میدونن من کلاس داشتم و نرفتم بدم در نهایت منطق بر نفس پیروز شد و راهی دانشگاه شدم !!
با دکتر بشرا کلاس داشتیم، دقیقا ۲۰ دقیقه دیر کردم که اصلا برام مهم نبود! بعد از کلاس فاطمه رو کرد به ثمین گفت بخوای نخوای باهاتم برای گروه ! منم پریدم وسط گفتم منم تو گروهتون هستم و بعد از من مهسا پرید گفت خانما منم تو گروه ثمینم !
ثمین از بچه های سمپادِ که تو از همون چند جلسه اول با نطقایی که سر کلاس میکنه و سرعت حل مسایل ریاضیش میتونی بفهمی از این بچه زرنگای دانشگاست، از قضا دوره ی کارشناسی هم دانشگاه مربوط بودِ و کلی با سوراخ سنبه های uni آشناست!
ثمین که وا خورده بود گفت چه خبرتون و تمام راهکارایی که بلد بود تا از دستمون خلاص شه بکار برد تا برای ارایه ی عصرش اماده شه ولی فاطمه که از خطه ی شمال و بسیار خوش مشربِ با شوخی و خنده نذاشت که از ثمین جدا شیم !!
با ثمین به سلف رفتیم و کلی در مورد مسیله ی apply که هر سه مون درگیرش بودیم و کلی نقاط مشترک دیگه صحبت کردیم ! سرتاپامون افکارایی بود که جا به جا در یک نقطه بهم برخورد میکردن و از فرط این تصادفات نقاط مشترک به سر ذوق آمده بودیم !
    ادامه دارد ...

بوی غریبی می دهد !

گزارش سفر یهویی به دیارم ...


 

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan