مثلا فردا روزی که مادر شدم با فرزندم یه باشگاه کتابخوانی بزنیم و در مورد کتابهایی که میخوانیم باهم صحبت کنیم و نظراتمون رو بدیم.
کتاب ها همیشه دلایلی برای صحبت کردن میاورن حتی وقتی هیچ اشتراکی با شخصه مقابلت نداری چه از نظر سنی و چه از لحاظ موقعیتی.
کتاب ها توجه نمیکنن تو چند سالته و شغلت چیه، پولداری یا نه، افسرده ای یا پر انرژی... کتاب ها فقط موضوعی خواهند داد، خط مشی را خواهند داد و تو میمانی و آنچه که مغزت تحلیل کرده و حالا با شخصه مقابلی که این مسیر را همچون تو طی کرده است همراه میشوی و خواهین گفت.
دلم باشگاه کتابخوانی خواست البته از جنس نزدیک و همراه خودم. مثلا همسرم یا فرزندم. شخصی که بتوانم ساعت های زیادی را با او بگذرانم و به جای سکوت و نداشتن هیچ حرفی برای هم از کتاب ها بگوییم و درس هایی که میدهند.
یک بار بابت فیلم کفر ناحوم با همسرم صحبت کردم. هیچ نقطه نظر مشترکی نداشتیم. ولی چند جمله گفت که مجبور شدم از زاویه ای دیگه به داستان نگاه کنم.
این داستان ادامه دارد!
- سه شنبه ۲۲ آذر ۰۱ , ۱۳:۴۴