دنیای نرگس بانو

منی که باور نداشت خودش را!

دیروز یه دعوای مفصلی باهام کرد!!

کم کاری کرده بودم !! جوابی هم ندادم!! سکوت کردم و گفتم میپذیرم هر آنچه که بگین ! فقط زودتر قطع کنین تا من کارها رو برسونم!!

از ساعت 9:30 تا 11:30 تمام فایل هایی که باید آماده میکردم رو کردم و باهاشون تماس گرفتم که حله!!! الانم میرم بیرون کارخونه تا فایل ها رو به چاپ برسونم! 

تازه اون موقع بود که بهش گفتم که این فایل ها زمان زیادی نمیبرد ولی چون در الویت نبود من برای آخرین مرحله گذاشته بودم! 

تازه بعد اون دعوا وقتی باهاش مجدد تماس گرفتم، با رویی فوق العاده باز و با یه سلام گرم ازم استقبال کرد، انگار نه انگار که چند ساعت قبلش من رو ترکونده بوده.

دیروز عصر و امروز مجدد صحبت کردیم باهم.

بهم گفت هرجا دنیا که رفتی ارتباطتت رو با کارخونه قطع نکن. به دور کاری ادامه بده.

اگر یه مدت دیگه یزد میموندین، مثل مهندس ایکس میشدین(مشاوره طراحی کاشی). خیلی از کارخونه ها به دنبالتون بودن.

اخلاقتون خوراکه کار و عالیه. در شرایط استرس و فشار بازدهیتون بالاتر میره و خودتون رو نشون میدین.

ثبات اخلاقی دارین و در هر شرایطی برخوردتون عالیه.

پرسید اخلاقتون به پدرتون رفته یا مادر ؟ فکر میکنم باید ترکیبی از هر دو باشین.

به ا.آ( معاون بازاریابی) گفتم که بهترین نیروتون رو دارین از دست میدین. کارخونه یه همچین نیروی با اخلاق و با استعدادی رو تا کی بخواد پیدا کنه.

این مسیر رو ادامه بدین حیفه. حتی اگر مسیر جدیدی رو رفتین.

 

خیلی صحبت کرد و من همرو سعی کردم یاداشت کنم و این بخشی از صحبتاش بود.

چند روز دیگه سالگرد یک سال حضور من در کارخانست. روزی که با دکتر علایی مصاحبه کردم و در آنالیزش آورد این خانم نیروی بسیار توانمند و فعالیه که موندگار نیست و اگر به چالش کشیده نشه کار اینجا خسته کننده میشه براش و دووم نمیاره. چندین صفحه تحلیل برام گذاشته بود که پروین از تعریف و تمجیدایی که ازم کرده بود رو میگفت.

 

میدونی امروز که باید لیبل میزدیم، روبروی آقای ض.ی نشستم که سرش به شدت درد میکرد. مثل خودش چمپاتمبه زدم روی کاشی ها و چایی به دست زل زدم بهش. خندید و گفت چقدر خوبه آدم اینقدر خاکی باشه. بهم گفت آخرین نفری که باید بفهمه شما داری میری من باید باشم؟ چرا بهم چیزی نگفتین؟ تنها جوابی که داشتم این بود که میام کارگاهتون برای خداحافظی.

 

میدونی، هر بار که دلم از رفتن میگرفت رو به سوی خدا میکردم و میگفتم که بهتر از اینجا رو برام بساز، فراهم کن، بالاتر و برتر از اینجا. به خودش سپردم. 

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan