--خستگی نباید بهانه یی شود برای آنکه کاری را که درست میدانیم، رها کنیم و انجامش را مختصری به تعویق اندازیم.
--قهر، دو قفله کردن دری ست که به اجبار، زمانی بعد، باید گشوده شود، و هر چه تعداد قفلها بیشتر باشد و چفت و بستها محکمتر، در، ناگزیر، با خشونت بیشتر گشوده خواهد شد.
--هرگز از کودکی خویش آنقدر فاصله مگیر که صدای فریادهای شادمانه اش را نشنوی یا صدای گریههای مملو از گرسنگی و تشنگی اش را…اینک دستهای مهربانت را به من بسپار تا به یاد آنها بیاورم که چگونه باید زلف عروسکها را نوازش کرد.
سه جملهی بالا از نویسنده، فقط مثالهایی از او بود که بدانی نادر ابراهیمی قبل از اینکه یک نویسنده باشد، یک life coach زندگیست و خط به خط رمانها و کتابهایش با تو از نگاه خویش، مسیر زندگی را نشان میدهد به شکلی که در انتها به مضمون نامهی چهلمش برسی و با خود بگویی من نیز اینچنین زندگی کردم.
اگر با این نویسنده آشنایی ندارین و کتابی از او نخواندهاین، پیشنهاد من، خواندن کتاب "آتش بدون دود" اوست، آلنی و مارالی که نویسنده در کتابهایش از آنها دم میزند در آن چند جلد یافت میشوند و قطعا با اندیشه، شیوه و قدرت مباحثهی نویسنده در آن کتاب آشنا خواهین شد.
و اما این کتاب که هر نامهاش برای من شبیه انداختن قرص طراوت روح بود در هر صبح؛ خلاصهای از آنچه از کتابهای گذشتهی نویسنده خواندم، بود. انگار نویسنده بخشی از آنها را به شکل جزوه و نکات مهم در آورده تا تو گاه گاه مطالب را دوره کنی.
این کتاب قطعا برای من تمامی نخواهد داشت و بارها بارها، نامههایش را از سر خواهم خواند. این کتاب خاطرهی خواندنهای من در مسیر رفت و برگشت دانشگاه یا کافیشاپ رفتن با دوستم است که مینشستیم و فیلم میگرفتیم و از طراوتش به به چه چه میکردیم.
نویسنده در آخرین نامهاش در جایی نوشته است: ای کاش به آنجا رسیده باشم که رهگذران، بر سنگ گورم، شاخه گلی بگذارند . از کنارم همچنان که زیر لب به شادی آواز میخوانند بگذرند؛ و این نیز آرزوی شخصی نیست. این ((ای کاش)) را برای همهی مسافران این سفر محتوم میخواهم.
و من به عنوان یکی از خوانندههای آثار او میگویم شک نکن برای من رسیدهای و با گلهای هم اسمم بر سر مزارت با خاطرات کتابهایت خواهم آمد.
- دوشنبه ۲۰ بهمن ۹۹ , ۱۳:۳۴