دنیای نرگس بانو

خاطره ی مسابقات اسیایی کاراته

دو سال پیش بدون خداحافظی تنهاشون گذاشتم و رفتم پی درس و زندگیم که  مهمترین هدف زندگیم بود و هست ...

بعد دوسال برگشتم و مهدیه ازم خواست بالا سرشون باشم به عنوان مربی و کوچر تیم ....

هزینه ی سنگینی بابت این دو روز براشون کردم مخصوصا زمانی که باید به صد نفر جواب پس بدم ....

شهر من میزبان مسابقات آسیایی سبکی بود که بودن تیم های رنگارنگ تاجیکستان ، پاکستان و عمان و الی غیره با لباس های خوشگلشون حال و هوای خاصی به مسابقات داده بود و کاش از رژه ی تیم ها فیلم میگرفتم و به یادگار میزاشتم ...

این دو روز با تمام خستگی هاش گذشت ، هوای گرم سالن ، شلوغی مسابقات ، گریه های تلخ بچه های تیم های دیگه بعد باختشون ، غر غرای داورهای عزیز یا زورگویی هاشون و حق خوریاشون که باعث شد دیروز کمیته داوری شهرم دستور منع داوری به داورهای استان میزبان که ما باشیم بدن !

از همه بدتر باخت یگانه بود که با دعواهای مربیش ، داورا ، کمیته ی داورا ، افاق و غیره شکل گرفت ، سحر بود که به خاطر یگانه تا وسط زمین اومد و سر داورا داد و هوار میزد و همه در سکوتی بهت آور فقط نظارگر بودن ... 

امتیاز یگانه رو ندادن و به قول خودشون وقتی تو گرما و سرما میرن تمرین ، وقتی مجبورن جواب خانواده ،دوست آشنا رو بدن و این همه سختی زجر تحمل کنن و اون وقت با یه ناداروی تمام زحمتاشون شسته شه بره چقدر میتونه تلخ و گزنده باشه ...

دستهای لرزان یگانه ، گریه هاش ، عصبانیت و قرمز شدن اطرافیان و اتاق مربیان و داوران جزو خاطرات تلخی بود که به یادگار روزگاران پیوست ....

روز اول مسابقات الناز کوچولوی من ، همون شاگردی که تو روز مسابقات کشوری که برای اولین بار حضور داشت و وسط مسابقه ی کاتاش در تاتامی دنبال من میگشت که به خاطر این مسیله کاتاش خراب کرد و به خاطرش بغل مهدیه گریه کردم ، همون که خیلی روزای باشگاه تنها باهاش کار میکردم و پرش یادش میدادم ، دقیقا همون کوچولوی دوست داشتنی من خوش رنگ تریم مدال تیم گرفت و این درحالی بود که داشت تو تب میسوخت و جانانه کاتاش زد ، و اینقدر زیبا که حرفی برای ناداوری هیچ داوری نذاشت ...

قمقه های آبشون برمیداشتن و ما رو خیس آب میکردن و ما نه تنها ناراحت نمیشدیم بلکه میخندیدیم و از گرما خنک میشدیم و دعواشون نمیکردیم ، گاه گاهی با مهدیه به هم نگاهی مینداختیم و زیرزبونی میگفتیم ((مرده شورمون ببرن با این شاگرد تربیت کردنمون )) ... 

محدثه ی من که دست راستم و هوام دار ، از کنار من بودنم بگم تا حرف زدنش ،همراهی کردنش و گوش به فرمان بودنش که فکر نکنم تا اخرین روز عمرم شاگردی مثل اون رو کنارم داشته باشم ، مخصوصا وقتی محدثه نسبت فامیلی بسیار دوری داره و همین خود باعث نزدکتر شدنمون میشه ....

از خاطره ای که در اینستاگرامم ثبتش کردم بابت کلاس چندمی بودنم که باز من یه بچه فرض کردن و .....

همه و همه شدن یه خاطره ای که در کنار تلخ بودنش روحیه ای عوض کردم و چقدر این روزها با خودم تمرین میکنم که کاراته بخشی از زندگی من و نباید هرگز ازش فرار کنم بلکه از این بخش زندگیم امانت داری کنم و با جون و دلم رشدش بدم ... 

مجالی برای فرار از او نیست ....

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan