دنیای نرگس بانو

ییهووووو

ارامشی دارماااااا ....با درس خوندن یا هر چیز دیگه ای که فکرش کنی این ارامش خراب نکردم  ... کلاسای امنیتمون به تاخیر افتاد ... ییهوووووووووووو .. افتاد برای بعد امتحانا ... داستانشم از این قرار بود که این کار کلاسی دو به شدت سخت بود و نیاز به زمان زیادی داشت ! من و مینا باهم تو واتساپ به این نتیجه رسیدیم که با استاد صحبت کنیم بنداز برای بعد امتحانا بعدم خرامان خرامان رفتیم کلاس با 45 دقیقه تاخیر !! هردومون هم دقیقا با هم رسیدیم به در موسسه ! وقتی رفتیم بالا اقای عرف..ن گفت بتمرگین رو صندلی تا تکلیفتون روشن بشه (اره مودب تر گفتن من خودمونیش کردم) یهوووو استاد اومدن بیرون و گفتن کدوم جهنمی بودین من یک ساعته منتظرشماهام الان وقت اومدن به کلاس !!! خلاصه اینگونه شد که ما سر صحبت باز کردیم و من از امتحانام و شلوغی این روزام نالیدم و او از بی انگیزه شدن از کلاسا و در انتها کلاسا افتاد برای بعد امتحانات اینجانب .... ییییهوووووو
خونه که رسیدم فاطمه گفت نرگس با کر..سی صحبت کردم و بهم گفت : فکر کردن در این رابطه کاملا غلط و در اسرع وقت اقدام کنین ...
داستان این فکر کردن از اونجایی شکل میگیره که من دیروز با یه برگه A4 رفتم پیشش نشستم و گفتم ببین بیا 6 ما برای امتحانی هم که شده بریم خارج  به بهانه ویزای زبان ، ببینیم اصلا میتونیم اونجا رو تحمل کنیم ، اصلا شرایطش برامون اوکی بعد برای دکتری یه خاکی تو سرمون میریزیم ... کلی هم ریز با هم برنامه ریختیم مثلا برای پولش وام بگیریم و یا برای کارای رفتمون اول به خدا بسپاریم بعد بدیم دست مهندس لطفی..ر و بابت کار هم از طرف موسسه بریم خلاصه این قدر برنامه چیزمی تخیلی ریختیم که خودمونم باورمون شد که رفتنی هستیم ....

طبقه بالایی ها سوژه ی گوش گذاشتنای من و فاطمه ان ... اینقدر حال میده وقتی خانوادگی میشینن حرف میزنن ... من و همخونه دلمون نمیگیره ! گاهی میشینیم رو پله ها ، پشت پرده ، گوشامون تیز میکنیم ببینیم دقیقا دارن چی میگن بعد هر کر میخندیم ، مثلا امروز گیر داده بودن به تتوی جدیدی که مامان خانواده کرده بود یا اینکه دخترش این رو یک توهین میدونست اگر کسی حتی در رابطه با چرای این کار سوالی بپرسه و .... خلاصه که ما خیلی بیشعوریم که این حرکت میزنیم ...

علی رضا و فاطمه دیشب باز با هم دعوا کردن... بهش گفتم ببین عزیزم شما دو تا دعوا کنین بقیه باور کنن .... امروز عصر اشتی کردن و من رسما گفتم مرده شور هرتادون ببرن ! 

قرار بود با پسرعمه راهی ولایت شوم که نشد ! نمیدونم بگم حیف یا بگم به درک ! خیلی دلتنگ نیستم عادت کردم دیگه !

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan