دنیای نرگس بانو

مامانش راضی شد

بارون شدیدی میومد ! 
به این فکر میکردم که خودش زیر یه سقفی نگه داشته باشه که مثل سری قیل که موش اب کشیده شده بودیم نشه...
پا سیستمم بودم که رسید .. خیس نبود ولی فین فین میکرد ! بارون از شدتش کاسته شده بود ! اومد جلو و زل زد تو چشام ازم پرسید :
نرگس ، من زشتم ؟؟؟؟
نگاش کردم  ! بهت زده بودم ! گفت علی رضا بهم میگه زشتم ! تازه زبونم در اورده بود ! منم تو مسیر کلی گریم گرفت  !
زدم زیر خنده گفتم علی رضا گوه خورد تو که میدونی اون دوست داره اذیتت کنه پس چرا خودت ناراحت میکنی! اونم زد زیر خنده ، گفتم چایی بریزم؟ گفت اره بریز بیا اینجا بشین میز گرد بزاریم حرف بزنیم ... چایی ریختم و نشستیم روبروی هم ! گفت اقای کر.سی با مامانم صحبت کرده ، تونسته راضیش کن ! مامانم گفته خودش میدونه ! فقط بعدا اگه مشکلی پیش اومد نیاد اعتراضی کنه !
بهت زده نگاش کردم ! یعنی مامانش راضی شد! یعنی جدی جدی خان دوم هم رد کرد ! با اینکه من بیشتر نگران مهریه بودم که اونم قبلا با علی رضا صحبت کرده بود و اوکی شده بود ولی رد کردن این خان با این سرعت هم برام جالب بود ! 
حرف زدنمون گل انداخت ! شروع کردیم به پرداختن یه سری رویاهای چیزمی تخیلی ... بهش گفتم بچت بیار اون ور به دنیا بیار یا اینکه عقد رو شمال بگیرین خونه بردن باشه مشهد یا تصویر برخورد مامانت با خانوادشون چه جوری و چقدر مامان استرس داره اون شب و کلی رویای شیرین و در هم برهم ...
بارونی که اروم شده بود باز شروع به تازیدن کرد ! بلند شدم چادر به سر به بهانه ی درست کردن شیر فلکه ی اب به حیاط رفتم .. دستام گرفتم رو به بالا گفتم خدایا تا الانش ساختی به بعدشم هرجور صلاحته بساز برام ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan