فتانه میگه باهاش دوست معمولی باش ! پسر خوبیه ، بامعرفت ! حتی اگر نخوای یا نخواد !
فاز مجتبی رو اصلا درک نمیکنم ! دوست ندارم از خوبیاش بگم ! نمیخوام خودم با چشای خودم چشمش کنم !
ذقیقا شبی اومد که سرماخورده بودم و فاطمه داشت برام سوپ درست میکرد ! اومد و احوالم پرسید ! چون از طرف فتانه بود راحت جوابش دادم ! وقتی فهمید سرماخوردم گفت الان عسل میفرستم برین ترمینال بگیرین ! کلی التماسش کردم که نکنه !
صبح همون روزش درخواست داده بود ! میخواستم قبول کنم ولی کلاس گذاشتم گفتم بزار یکی دو روز بگذره بعد اکسپت کنم !به ساعت نکشید دختر عمو پی ام داد که نرگس قبول کن این مجتبی مارو ! اشناست ! خندیدم و گفتم از کجا میدونستی ! گفت : دیگه !!! این جوابش خودم فهمیدم که چی شد !
فرداش که جمعه بود بیکار بود از خود صبحش یه سر پی ام میداد ! منم جوابش میدادم ! با دقت تمام پستام خونده بود ! نظر میداد سوال میپرسید ! عصر که شد عاصی شدم از فتانه پرسیدم وات د فازش ! اونم برام تعریف کرد که اره رو مود ازدواج ! گفته یکی رو میخواد مثل من ، منم گفتم تو بهتر از منی ! ازم خواست دوست معمولی باشم باهاش ! به نیم ساعت نکشید که با یه جمله شوکم کرد گفت دیگه پشت صحنه ی هم میدونیم شما خیلی خوب بی آلایش و ساده این، مثل شما کم پیدا میشه قدر خودتون بدونین ! زر میزد ! ولی نفهمیدم که فهمیده دخترم عموم نیتش گفته یا نه !
امروز یکشنبه موقع بعد ناهار نتم روشن کردم عکس فرستاده بود لایک کردم ! غر زد که چرا دیر ج دادم ! میگممم فازش درک نمیکنم !!
شنبه ای رفتم خونه ی زندایی ! عرفان که بیدار شد کلی بازی کردیم باهم ! عین خودش بچه میشم خاک بر سرم ! زنداییم از دور میدید و میخندید ! احتمالا با خودش میگه این خرس گنده رو !!
عرفان من بلند میکرد برقصیم ! تا میشستم یه نفس بگیرم داد میزد ! بچه های کوچولو چه نفسی دارن !
عصرش رفتم کلاس ! دیر رسیدم ! استاد در کلاس خفتم کرد ! گفت چرا دیر اومدی ؟! چرا جلسه ی پیش نیومدی ! چرا لپتاب نیوردی ! اینقدر پشت سر هم نق زد که من فقط زدم زیر خنده گفتم : چییییی شدددده !!!!
مهندس پاسی هم اومده بود ! راستی اونم اسمش مجتبی ست ! داییم هم که اسمش مجتبی ست ! چه همه مجتبی !
سرکلاس کلی نق زدم بهش ! که کجا بوده ! که چرا ج نمیداد ! چقدر خوبه که اینقدر راحت ! سرکلاس گاهی نگاهامون می افتاد بهم و یه لبخند نثار هم میکردیم! خوبه که نامزد داره ! خوبه که اینقدر خوبه ! خوبه که خدا ادم خوباش ریختونده دور برم ! مرسی خدا جونم !
وثتی کلاس تموم شد حسابی گشنم بود ! هرچی صبر کردم متصدی زیر گذر اغذیه بیاد نیومد ! گفت کوکو دارم بیا اون بخور ! رفتیم بالا منتظر مترو ! بساطش در آورد ! گفت بیا لقمه بزن ضعفت بره ! خوردم ! نمک نداشت ولی خوشمزه بود ! بهم میخندید ! میگفت هرکی رد میشه بهت میخنده ! نمیدونم چش میشد !
از مترو که پیاده شیم صحبتمون رفت رو سمینار کرک کردن ! اینقدر که گفت بیا پیاده روی کنیم ! کم کم این پیاده رفتنا انجامید به بازاری که انتهای اون خیابون بود ! بازار هم گشتیم ولی از سناریوی کرک حرف میزد ! منم نگام به مغازها بود ! ترسی ها رو که دید گفت خانمم همه ی اینارو مثل ماست میخوره ! خندم گرفت ! گفت خانمم خیاطی میکنه اینارم بلد درست کنه ! یاد اخرین باری افتاد که با نامزدش اومده بودن !
کف پاهام درد گرفته بود ! برگشتم خونه ! دیر بود ! فاطمه خسته میزد ! کلا ای روزا کوفتست ! ورزش نیاز داره ! باز میرزا قاسمی درست کرده بود ! خوشمزه بود !
شب تو گروه خانوادگی کلی با دایی سر به سر هم گذاشتیم ! مجتبی هم گفت با فامیلاشون اون ور دارن میگن میشنون ! ازم عذر خواهی کرد ! چراش نفهمیدم ! کلا فازش درک نمیکنم !
- يكشنبه ۱۳ اسفند ۹۶ , ۱۴:۳۸