فایلی رو دارم گوش میکنم که از زبان یک دختری با صدای دوست داشتنی که توانایی جمسی محدودی دار.... به من میگه :
(( تو کارت بکن ... تو تلاشت بکن ... اگر خدا بخواد میشه .... خدا میگه من یه جوری دستت میگیرم که خودت شوکه شی ...))
چقدر صداش دلنشین بود ، اروم بود ، به دل نشست ...
دیروز داداشم اومد پیشم ، حس آرامشی که بعد از دیدنش داشتم قابل توصیف نیست ... نه ذوق بود نه هیجان و نه خوشحالی مفرط ،فقط یه حس ارامش بود که دوس داشتم ...
دیروز کلاس دورهامون با مهتدس دم از رفتن بود، رفتن به آن سوی دنیا ! نمیدونم چی میشه ولی فکرشم نمیکردم که مهندس لطفی پور تو کار ترانزیت باشه ! از خود مترو کلی حرف زدیم و برام توضیح داد شرایطش گفت ! یه جورایی تارگت رو برام باز کرد !
دیشب خانم همسایه اومده بودن برای دیدنمون ! از وقتی فهمیده دونفری شدیم میاد دیدنمون و برامون تازه غذای حضرت اورده بود !
همخونه باز سوتی داده بود اونم موقع صحبت با دوستش که لامسب صداش اکو میشد از تو اشپزخونه ! نمیدونم چرا وقتی بهش گفتم مجدد زنگ زد و بعدم چه صحبتی از خاستگاری و غیره پیش اومد که دلش گرفت ...
شب زود خوابیدم ، البته ازم خواست که زود بخوابم ... امروزم که زود بیدار شدم .. اینقدر زود که شبیه همیشه هایی که خونه بودم ۱0 صبح دل ضعفه کردم و صبحانم خوردم ! مقالمم رو به اتمام !!
راستی خنده دار بود که خانم روشن ض..ر بحث رفتن قاچاقی میکرد ! فکر کن میگفت ۳۵ میلیون تومن بدی کارت راه می افته ! بامزه بود ! میگفت وقتی بیرون میام مامان اینا خیلی زنگ میزنن که یه وقت با قاطری چیزی وسط کوه کمن نباشم ! جالبه نه ؟!
این روزها منم و مقاله هام!!
- يكشنبه ۶ اسفند ۹۶ , ۱۱:۴۵