رفتم حرم زیارت ...
شلوغ بود و تو اون شلوغی زهرا رو دیدم ! فک کن با اون همه جمعیت چطو هم دیگر رو دیدیم !
۵ اسفند روز مهندس جماعت ! بهمون تبریک میگن ! یادم میاد قبلا به خودم میگفتم تا فوق نخونم هیشکی حق نداره بهم بگه مهندس !
رفتیم خونه زندایی مهمونی ! البته بیشتر برای اینکه داداشم زندایی و داییش رو ببینه !
بابا ماشینش رو گرفت چقدر هم این ماشین جدید بهش میاد ! بابام خوشتیپ کرده بود !
دختر فامیلمون عکساش میزاره و درست مثل عقده ای ها ! اونم بامزست !
بارون گرفت بود امشب و چه هوای خوبی ! چقدر این روزا هوای شهر خوبه ... خدا جونم شکرت ...
دو روز تو خونه درگیر مقاله خوندنم ... دوست دارم زودتر تموم شن این روزا ....
راسی قرار کمتر محلش بزارم ! قرار کم کم حذفش کنم ... خودش انگار میخواد !
بعد نوشت :
یه چیزایی درست مثل برنامه جلو نمیره و هنر اونی داره که بتونه هندلش کنه !
این روزا سعی میکنم با برنامه جلو برم ! بدوم ! نفس بگیرم ! متوقف شم و ...
- شنبه ۵ اسفند ۹۶ , ۰۱:۱۳