دیر از خواب بیدار شدیم ...
بدو بدو ، بدون اینکه صبحانه بخوریم با خوردن یه ابجوشی که چایی نپتون انداخته بودیم تنگش با یه ماشینی که از اسنپ گرفته بودیم خودمون رسوندیم سر کلاس ، با همه ی توصیفهایی که کردم فقط ۵ مین دیر کردیم !
استاد اولمون موژه های فوق العاده ای داره ، چهره ی دلنشینی داره ، خیلی بارش و زیادی سخت گیره انگار ! درس دادنش خیلی اروم ! باید سر کلاس لال شیم تا صداش بهمون برسه !
بعد از این درس رفتم ناهار خوردن و نماز خوندن و صحبت کردن با خانم شکوهی که تمام درساش با نمرات خوب پاس کرده ! موندم اینا چه جوری درس میخونن اه !
فاطمه و من از یه جایی به بعد جدا شدیم انگار ! سر کلاس مباحث پیشرفته هر چی تلاش کردم تمرکز کنم ، تمرکزم نیومد ! هی حواسم پرت میشد اه !
با مهسا چایی زدیم و رفتیم سر کلاس نهان ! درس باحالی بود حیف که خانم دکتر برای این درس دهن بچه ها رو اسفالت میکنه !
بعد از اونم رفتیم سرکلاس امنیت ، مبحث درسمون تکراری بود ! خوابم میومد فقط سر کلاسش !!
خوب دیگه بسه ! چه خبر ! جر خوردم ! پشت سر هم کلاس رفتم ! مخم پکید !
بابا زنگ زده بودن ، گفتم بابا نمیاین ؟! گفت دلت تنگ شده ! گفتم اره ! گفت تو چطور میخوای برای ادامه تحصیلاتت بری که اینجوری دلتنگی !؟ دوری دلتنگی میاره!! دیدی سخته !!!!!!! (راست میگه بابا ، ولی نمیشه که بشه !)
ایوب من سر پله ها دید ، سرم انداختم پایین رفتم و محل ندادم ، زیر لب گفت خسته نباشی ! گفتم مرسی ، سرفه کرد گف ببخشین ، با اکراه روم برگردوندم فهمیدم حرکتم جالب نبود برای همین یه لبخند نشوندم کنج لبم و عرض ادب و عذر خواهی کردم ! میدونی چی پرسید ؟! گفت برای کنفرانس شنبه مقاله فرستادی ؟ گفتم تا شنبه درگیر سمینار خانم دکتر بودیم وقت نکردیم دلت خوشه و .....
سر کلاس امنیت فاطمه اومد کنارم نشست ، باز یه حرکت زد که موبایلم افتاد ، بلند گفتم سگ تو روت باز انداختیش !!!!!!! حواسم نبو بلند گفتم ! احساس میکنم با توجه به موقیعتمون زیاد جالب نبود ! استاد اخم کرد ! اه ! ولی من و فاطمه کلی خندیدیم ! خلیم دیگه !
دیشب فیلم امپراطور بادها رو دیدیم ، کلی خل بازی در اوردیم و انالیز کردیم ! انالیزای مسخره ! خندیدیم !
دلم برای این خل بازی های خودمون بدون شک تنگ میشه! :)
- پنجشنبه ۳ اسفند ۹۶ , ۱۳:۴۷