دارم میرم ...
باز از دیارم دل کندم ...
منتظرم که بنشینم بر طیاره و شهرم را با تمام خاطراتش به زیر پا بگذارم..
دل کندن و بغض برادر و ندیدن چهره ی پدر و دل نگرانی های مادر و لبخند زیبای برادر کوچکتر ...
ادم های اطرافم جالبن ، اکثرشان بر صندلی های چرخ دار نشسته اند، احتمالا خوشحالی اشان به خاطر دیدار اقاست ...
این چند ووز چشمم با گنبد طلایی اش گره نخورد...
تنها دلخوشی ام در ان شهر غربت زده حضور گنبد و ضریح طلایی اش است ...
نرگس ١٨ اذر ٩٦ ١٨:٤٥
- شنبه ۱۸ آذر ۹۶ , ۱۸:۴۸