دیروز تو نوت موبایلم نوشتم :
علاقه ای ندارم کم بیارم ، به معجزاتش ایمان دارم پس تا اخرین لحظه می ایستم !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه ساعت ۴ زنگ زد ...
+ نرگس دوتا خبر خوب برات دارم ....
- بگووو فاطمه ، تا ۶ صبح بیدار بودم داشتم میخوندم ، واقعا دیگه اعصاب برام نمونده لطفا بگو
+ باشه باشه اولیش میگم ، امشب میام پیشت میمونم، مامانم زنگت میزنه و ....
- وااااای واقعاااااا ؟ مرررسی پس منتظرتم ....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصور اینکه صبح با فاطمه میرم دانشگاه یا تا خود شب با فاطمه میخونم و یا اینکه عمرا فردا به خاطره ی سابقه ی خرابم ترس از خواب موندن داشته باشم ذوقی بر دلم افزود که با دم نداشتم گردو میشکوندم ، یه خورشت قرمه سبزی بار گذاشتم (انتقال خورشت اماده از فریز به ماهیتابه و باز شدن یخش ،در همین حد !)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه امد ، پالتوش در نیاورده با عجله گفت نرگس خبر دومم اینکه :
تو اتاق استاد بودیم با ۳ تا دیگه از بچه ها و ..........
ادامه ی خبر دوم همان معجزه ای بود که بر نوت موبایلم به آن اشاره کردم ...حیف قابل بیان نیست انشالله بعد ترم خواهم گفت !!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکته ی این پست :
برای ناامید شدن زود است ...
تسلیم نشووو ...
به معجزاتش ایمان داشته باش ...
تو فقط تلاشت را بکن ، همین !
- سه شنبه ۷ آذر ۹۶ , ۱۷:۰۹