امروز وسط شیطنت و تعریف کردناتون از خاطرات صبح تمرینتون با اقای سلیمی ،چنان دادی سرتون زدم که یک لحظه همتون سیخ وایسادین ! سکوت کرده بودین و تعجب از اینکه چرا یهو سرتون هوار زدم ... نفهمیدین نرفته چه دلتنگتونم و بغض چه جوری داشت خفم می کرد و تحمل میکردم که به روی خودم نیارم ، دوست داشتم رومُ ازتون برگدونم و از دوری تک به تکتون گریه کنم ....
دیشب حس میکردم که راحترین کار دنیا ، ترک شماهاست و امروز متوجه شدم سخت ترین کار ترک و دل کندن از شماهاست و چه حس بدی بود ....
نرفته دلم برای تک به تکتون تنگ میشه ، امروز که بهتون گفتم چی شده و شروع کردین به نق زدن که سنسی ما از الان عذا میگیریم باز سرتون داد زدم که من ( هیچ قبرستونی نمیرم ) ... خندیدین ..باور کردین ولی من دروغ گفتم ، متاسفم ....
زهرا ، الناز ، محدثه ، فاطمه ، ریحانه و.... بخندین ، یادتون باش سنسی نرگس با خندهاتون دنیاش عوض میشد.بدونین یکی دلبسته ی همین خنده هاتون بود ...
بچه ها شیطنت کنین ، سر کله ی هم بزنین ، دنیا یه شوخیِ ، با هم بخندین و شاد باشین و جای من همیشه خالی کنین ....
بچه ها به تمریناتتون ادامه بدین ، دوست دارم در قله های فتح ببینمتون بهتون افتخار کنم از اینکه روزی کوچولوهای دوست داشتنی خودم بودین ...
شما دنیای جدید و پرتجربه ی من بودین ، شماها عزیز دردونه های من بودین ، تک به تکتون دوست دارم و دلم براتون تنگ میشه مهربونای من ....
- شنبه ۱۱ شهریور ۹۶ , ۱۸:۵۵