از همون رمان هاییست که درد اجتماعی دارد ... دردش برای کشوری غریب و نزدیک به خودمان است ... پاکستان را عرض میکنم !
داستانش جالب بود ، یه مردکی در این کتاب است به اسم نیاز ، از همان پیر مردهایی که عاشق دختر جوان می شوند ، او با کثیفی تمام با مادر این دختر ازدواج میکند و بعد مادراش را سر به نیست و دختر را متصاحب میشود و دو پسر خانواده را از خانه و کاشانه ی خود فراری میدهد ! تازه ای کاش با دخترک ازدواج میکرد ، خیلی زیبا به صورت نامشروع با دخترک رابطه ی زوری برقرار میکند و یه بچه به دامانش می اندازد و در انتهااا خودش توسط پسر خانواده که دیگر بزرگ شده است و قصد انتقامش را داشت کشته می شود ! و تازه برای دخترک بیچاره داستان جدید شکل میگیرد ! تو فکر کن بچه داشته باشی ولی نامشروع !!! خوب ارثی به تو تعلق نمیگیرد ! تازه یکی از راه میرسد و تو را از انجا که زندگی میکردی پرت میکند به بیرون و حالا خر بیار باقالی بار کن !!
سراسر داستانش درد داشت ! درد! درد! درد!
اون از کتاب (( بادبادک باز )) که درد زندگی افغان را داشت و این از کتاب ((راضیه بیگم)) که درد مردم پاکستان ...
کتاب فقط به دخترک خلاصه نمی شود ... شخصیتهای متفاوتی داد که هر کدام برای خودشان داستانی داشتند ...
هنوز
دامنه دارد
هنوز که هنوز است
درد
دامنه دارد .
- جمعه ۳ شهریور ۹۶ , ۱۱:۴۷