دنیای نرگس بانو

جامانده از کتاب *پایی که جا ماند*

بچه ها خواستم شریکتون کنم با احساسات عجیب غریبی که با خوندن این کتاب دارم ...

احساسی که میخواد این کتاب پرت کنه یه گوشه و زار بزنه و بگه اینها فقط یه مشت دروغِ...

به صفحه ی 232 که رسیدم بستمش, اعتراف میکنم کم اوردم , بیشتر شبیه افسانه هاست, فیلم های هالیوودی شیطان در برابر خوبی ها...

اینکه مجروحی روده هاش با دست بگیره و ضربات کابل با بی رحمی تمام به سر و صورتش بخوابونن و بعثی ها فکر کنن داره قهرمان بازی در میاره قابل تحمل نیست...

 اینکه مجروحی با جمجمه ی شکسته با کابل کتک بخوره و اسرا اطرافش بگیرن تا کابل به قسمت شکسته ی سرش نخوره به خاطر اینکه میترسن مغزش بیرون بریزه باور کردنی نیست..

 اینکه تمام بدنش سوخته و عوفنت کرده  و پشه ها به جون بدنش افتادن و فقط شکر بگه و قرآن بخونه و بهانشم این باشه که  این پشه ها به خواست خداعفونتش میخورن و زنده مونده چیزی شبیه تخیلات جنگیِ...

بیشتر از این ادامه نمیدم, نمیتونمم ادامه بدم, من فقط خوندم و رمقی برام نمونده اونهایی که بودن دیدن چه حالی داشتن... 

شاید من زیادی تحت تاثیر قرار گرفتم ولی اگر مثل من کم ظرفیتین طرف این کتابم نرین که به قول مقام معظم رهبری من باب این کتاب که فرموده ان *هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده ام که صحنه های اسارت مردان را در چنگالِ نامردان بعثی عراقی آن چنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث....* 

خوشحالم که در این راستا آقا هم از این کتاب چنین برداشتی داشتن...

 مطالب این کتاب ظرفیت, صبر و باوری فراتر از توان من میخواد...

😔😔😔😔

در این شبها ظهور اون عزیزی رو خواستارم که همه ی ادیان منتظرن تا نقطه سر خطی باشه بر پایان همه ی معصیت ها و جنگ های بی رحمانه....


خانم شاکری عزیز ازتون ممنونم به خاطر معرفی این کتاب عجیب الغریب...😔🙏


پی نوشت :

این نوشته تقریبا برای اوایلِ ماه مبارکِ رمضان میباشد ... برگرفته از احساسات ناب اینجانب هنگامِ مطالعه این کتاب... بسیار متشکر از حسن توجه ی نویسنده ی بزرگوار که اینجانب را مورد لطف خود قرار دادن ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan