دنیای نرگس بانو

آخرین جلسه از باشگام


آخرین جلسه ی 1394 دقیقا امروز بود (24 اسفند،ساعت 5)....

3 اردیبهشت  برای اولین بار رفتم تا ببنم اوضاع باشگاه چه خبر ، رفتم تا مهدیه منُ با بچه ها آشنا کنه ! 

شنبه مورخ 5 اردیبهشت 1394 ، اولین جلسه به مربیگریِ شخص اینجانب افتتحاح شد !!

پر از استرس، پر از ندونستن ، پر از فشار و عصبانیت از دست مربیِ خودم که این مسیولیت رو دوشم انداخت ،از همه بدتر کار ضعیف در ضعیف بچه ها!!

یادم جلسه اول ، آخر کلاس برای ری دادن به جای (شُ منی ری) گفتم (سنسی ری ) این بزرگترین گاف کلاس من تا به الان بوده !! نمونه این حرکت سر کلاس سنسی هم اومدم ، مثلا به جای اینکه بگم (سنسی ری) گفتم (سمپای ری) ،کلاس بر هوا معلق رفت از خنده و در آخر تا جا داشتم متلک به خوردم دادن !

امروز که آخرین جلسه در سال 1394 بود ، بچه ها یاد روزهای اول باشگاه افتاده بودن ، اولین بار که منُ دیدن ، که فکر میکردن دوست سنسی ام که ....

من مربی گری و صمیمیت مربی گری از آقای امیر یاری (مربی اسبق تمیم ملی کاتا ) یاد گرفتم ، اون روزایی که صمیمت با شاگرداش دیدم اینقدر دهنم از تعجب باز میموند که باورم نمیشد او یک مربیست ! 

یادم تو یکی از پیجای اجتماعیش از شاگردش پرسیده بود ، تو شامپوی من برداشتی ؟ ، نمیدونم کی شامپوم بالا کشیده که قوطیشم نیست !!!! 

حالا من با همه ی این اوصاف با 17 18 تا شاگرد ،یک سال خوب طی کردم ! شاگردایی که هر کدوم برای خودشون خاصن و هیچ کدوم شبیه به هم نیستن ، زهرای خوشگلم با چشمای تیله ایش و جیگرش ، محدثه ی غرغروم با همه ی علاقه و پیگیریاش ، مایده ی مودب و خوش تیپم ، فاطمه ی جیگرم و ...... کلی شاگرد دیگه که دوسشون دارم و برام خاصن ...

خدایا ازت ممنونم که شرایطش برام فراهم کردی ، خودم خودت خوب میدونیم که خیلی جاها همین بچه ها روحیه ی داغون من عالی میکردن دقیقا مثل امروز ....

بچه های عزیزم دوستتون دارم 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan