دنیای نرگس بانو

اندکی صبر سحر نزدیک است

اشهریور امسال بعد از یک مسافرت طولانی که برگشتیم ، کلی هم سر خرابی ماشین اعصاب مصابمون درب و داغون بود ، با صحنه ای روبرو شدیم که از خرابی ماشین و در راه ماندن شاید به مراتب بدتر بود و آن هم این بود که :

دزدددددددمون زده بود ، بلیاااا دزد پدر صلواتی خانه امان را چنان بهم ریخته بود و دنبال طلا و پول گشته بود که من در آن روزها در دفترم نوشتم : 


یک گوشه ای از خانه درست جایی که در دید باشه برای شخصی غریبه با شغلی خاص باید نوشت :

آهای دزد تو اگر میدوزدی حرفی نیست، خدا به کمرت زند فقط بی زحمت خانه را بهم نریز ، مثل بچه آدم بگرد دنبال هرچی که میخوای ....    (شهریور 94)


خلاصه خستگی مسافرت که از تنمان در نرفت هیچ ، خستگی مرتب کردن کل خانه هم اضافه شد ، حالا بماند آمدن پلیس و جار جنجالهایی که پشت بند این داستان بود...


جناب دزد بیشئور تمام طلاهای اینجانب را بالا کشیده بود ، جالب اینجاست که ذره ای از سکه ها و طلاهای مادر قاطی اون کیف طلاها که زده بود نبود از همه بدتر که این دزد عنتر 300 تومن پول ناقابل که امانتی بچه های باشگاه بود که با خودم نبرده بودم که امانتیه زده بود !!! ای خدا بگم چی کارش نکنه که یادم می افته میخوام لهش کنم !!!


خلاصه بعد از همه ی این اوصاف این دزد بی شئور ماه محرمی پیدا شد  و  با چک لقد ازش اعتراف گرفته بودن و خلاصه ی داستان اینکه تمام طلاهای ما را آب فرموده و پولش را هپلی هپول فرموده بودن ...


حالا چقدر کم و زیاد من کار ندارم و یا اینکه طلاهای من چقدر قدیمی بودن و بابا بر خلاف میل من چقدر راحت به کمش راضی شد و رضایت داد کار ندارم  و یا اینکه دو تا از گردنبندهام یادگاریهای مکه ی بابا و هدیه ی تولدم از طرف مامانیا بود که اتفاقا عکسشم دارم ،و خلاصه کار ندارم به غیر از ارزش مادی ارزش معنوی زیادی برام داشتن و دوست ندارم حتی دیگه به این مسائل فکر هم کنم ...


 از یه بعد داستان که نگاه میکنم میبینم چقدر  خدای من  بزرگه که سرمایه ای از کف رفته را به من برگردوند ، سرمایه ای که سالها بود گوشه ی خونه خاک میخورد و من اصلا ارزشش رو درک نمیکردم...


به واقع میتونم بگم زبانم قاصر از شکر این نعمت بزرگ الهی ، خدایا ازت ممونم ...



این هفته با مادر جون رفتیم بازار خان تا پول طلاهایی که به عنوان خسارت گرفته بودیم طلاییُ جایگزین کنیم ، چند قطعه ای  ما حصل خریدمان شد، شاید کم و اینقدری کم که حتی فکر ماشین خریدن هم از سرم انداخت ولی نمیتونم غر بزنم که چرا تمام و کمال خسارتمون را پس ندادن ، به واقع پیدا شدن دزدش ، پس دادن بخشی از همین خسارت هم جای کلی شکر داره و باید کلاهمان را 7 آسمان هوا زمین بندازیم !!!


خدایا بازم ممنومم که این سرمایه را به من برگرداندی ....



.این مطلب به در خواست عزیزی حذف گردید (18مرداد 97)


.

 .

.

.

.

.

.

.


(حذف مطلب)


پروسه ی سرویس کردن فک و کوچه همچنان به قوه ی خودش باقیس ، خاطرات شیرین که خانم دکتر دوست داشتنی برام رقم میزنه ، مثلا این هفته ساختمان سازی بغل دستی کار خرابی کرده بود و ساختمان پزشکان همه شاکی شده بودن و خانم دکتر هم با ذوق گفت : آخ جون دعوا و بدو رفت بالا پشتمبوم :D


کتاب این هفته هم ، کتابیس از "چارلز دیکنز" به نام "سرود کریسمس" ، دوسش داشتم و مشتاقم که فیلمش ببینم :)


ساده میگم : خیلی به دلم نشست ...


رضا
۱۶ آذر ۹۴ , ۱۱:۰۰
خوشحال از خبر پیداشدن اموال مسروقه
ناراحت از خبر فوت آقای دکتر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan