دنیای نرگس بانو

نوشته ای نیمه تمام در قطار ....



شاید دل منم واقعا راه رفتن در کناره ی دریاچه  میخواد ، به همراه یه هم دل واقعی که  به جد در دلم نشسته باشه ...


از این  باد خنکیایی که پایتخت نشینای سوسول میگن سوز هوای سرد هم بهمون بخوره  ( : | ) و دوتایی باهم سرخوش بازی در آریم و تو اوج درک متقابلمون با دلی خوش حرف بزنیم و نقشه بکشیم برای آینده ی نامعلوم ...


 از برنامه های نرم افزاری بگیم تا برنامه های زندگی ، از معماری نرم افزارها تا معماری زندگی ها ، از پایگاه داده های برنامه ها تا پایگاه داده ی فرهنگ و شیور علم و اخلاقمان  ....


تو زندگی با ادم های این چنینی که واقعا به دلم بشینن و بخوام که همراهم باشن بسیار اندک شماربرخورد کردم و همین تعداد کم هم مال دیگری بودن که ایشالله کوفتشون بشه :| !!

 

Session-7   تمام شد و نفس های آخرش را در این قطار و کوپه میکشم ، بالای سرم دختران در کنار هم حرف میزنن و من هدست هایم را محکم در گوشم کوباندم تا آلودگی صوتیشان روی مخ و تمرکزم نرود !!


تقریبا نیم ساعت پیش با هم به رستوران رفتیم ، یک لشکر 4 نفر گشنه !!! از این 4 نفر دونفر ماندیم که از قضا من بودم و دختری از تبار لرد !! ریاضی خوانده است و در حال حاضر دانشجوی مقطع ارشدس، چقدر دوست داشتنی ، ساده و بامزه بود و از بعضی جملاتی که میگفت سکته ی مغزی میکردم :|


 با هم که هم صحبت شدیم از لردها برایم گفت ، اینکه اکثرشان کباب خورهای حرفه این و اگر در سفره ای که برای مهمانشان پهن است کباب نباشد خاکشان به سر است !!!


ما یزدی ها نیز شیرینی خورهای حرفه ای تشریف داریم ، مستحضر هستین که مرض قند از ما به سرتاسر ایران پخش شد و جماعت محافظه کار یزدی غیر ممکن است ناقل بیماری قند نباشد !!!!!!!!!


راستی من در همین سفرها فهمیدم که چه آدم های محافظه کارِ،  با سیاستِ ، خسیسِ ، خسته یِ ، مرده یِ ، سر به زیرِ ، آرامی هستیم و یا اینکه مردهای دیار من در کارهای خانه دیسکشان میزند به حلقشان و از این رو احساس خفگیشان میگیرد واین میشود که در کارهای منزل به همسر محترم کمک نمیکنن و دختران بی نوایی که فکر میکنن این مردهای دارالعباده ای بی شک حافظان قران کریمن و یا شایدم چون از شهر دارالعباده ان پسر پیغمبر تشریف دارن با این خیال در سفره ی عقد بله را میگویند و تازه آبا که از آسیاب افتاد میفهمن که چه غلطی کردن !!!!


البته که مردهای یزدی مانند دخترانش زندگی مدارن و این جز خصلتهای بدیحِ دختر و پسرهای دیار من است !!!ُ

 

موقع دل کندن از دیار و رفتن به پایتخت دعا دعا میکردم که هوای پایتخت نه سرد باشد و نه بارانی که من نه پالتو دارم و نه چتر !! سوار قطار که بودم ملت چکمه و پالتو پوش حاضر در صحنه به استرس اینجانب می افزودن که در انتها فهمیدم جزو قرتی بازی های معمول میباشد ...


 کاش میتوانستم  اندکی سوز دیار کویر را برایشان می آوردم که بدانند هوای سرد دقیقا چه هواییس !! اصلا آشنا بشن و از توهم این سرمای تلقینی سازمان هواشناسی بیرون بیان !! خلاصه که یه تعداد بچه سوسول دور هم جمع شدن ...

 

موقع رفتن از شانس من ، دختر مهربانی که تیپ بسیار عجیبی داشت خانم دکتر دندان پزشک در آمدن و اینجانب تا تونست اطلاعات پزشکی جراحی اخیرم را در اختیارش گذاشتم و از استرس ها و عفونت های پیش نیامده پرسیدم  و او نیز تا توانست روحیه داد و غیر مستقیم بهم گفت خیلی وسواس دارم که عامیانه ترش ادا اصول اظافه بر سازمان یا همان عنتر بازی دخترانه دارم  !!


دخترکِ دنیا دیده ای بود برای خودش ، خیلی ریز متوجه شدم که دختر یکی از سیفران  محترم است که اعضای خانواده به علت کار پدر هر کدام پخشن و معنای و مفهموم خانواده به علت کار پدر در هم پوکیده است ..


 ناراحت بود، شاکی ، ناراضی و دل پری داشت !! با اینکه به لطف کار پدر دنیایی را دیده بود و یا مدارس های کشورهای زیادی را امتحان کرده بود و یا زبان فرانسه و انگیلیسیش فول بود با این حال چون خانواده در هم پاشیده  بودن شاکی بود !!

 

یهو نوشت : در این لحظه آهنگ کردیِ شادی در گوشم شروع به خواندن کرد که ضربان قلبم بالا زد و چقدر دوست دارم  یک دستمال یزدی بردارم و در همین جای کوچک  کردی وار هنرنمایی کنم ، با تشکر از کردهای عزیز به خاطر آهنگ ها و رقص های شاد باحالشان !!!

 

خوب داشتم میگفتم ، این سری با اقای تاکسی ران باحالی آشنا شدم که ایشان هم دیار شناسی من را تکمیل فرمودن ، از ما یزدی ها گفت تا زنجانی و لرهای بختیار و یا مشهدی و اصفهانی و آنقدر در ماشین پر چانگی فرمودن که رسیدن به مقصد را جلدی برقی به چشممان آورد و با تشکر از این راننده های پرچونه !!

 

این سری از سفر هم خسارت کوچکی بهم رسید و این بود که چادرم زیر اتویی که من همیشه به زندایی تعریفش را میکردم سوخت !! و من ماندم چادر سوخته و دقیقه 90 رفتن به کلاس و خیاط سر کوچه ای که بسته بود  و بماند خنده ها و استرسی که بابت این مسئله گرفتم ...


طرح " الو مادر "  هم به موقع اجرا میشد و اطلاعات به صورت فِرت و فِرت به مادرجان مخابره میشد و برخورد مادرجان من باب این مسئله فقط این بود  که حالا ملت فکر میکنن جو به کله ات زده است !!  برای پیشگیری از این افکار مخرب در کوتاه ترین زمان عکسی از خود معمولم را در تلگرام گذاشتم تا بدونن این بانویی که با چادر مشکی و حجاب کامل میدیدنش فقط یک رویش است و روی دیگرش در دیار خودش طور دیگریس !!! 


و بعد از آن در بدو ورود به کلاس منشی خوشمزه ی آموزشگاه نگاه سر اندر پایی به اینجانب فرمودن که کامل درک کردم من باب تغیرات رخ داده در ریختم میباشد  ، نمیدانم چرا احساس میکنم که من یکی در کتش فرو نرفتم !! البته به اونجام هم که نرفتم  !!!


همکلاسی های محترم هم اکثر غیبت داشتن و اینجانب سواستفاده کرده و تا تونست به استاد غر زد و ایراد گرفت ، استاد هم تا تونست از خجالت اینجانب در آمد ، حس له کردنشن در دلم مانده است که به امید خدا روزی این توفیق نصیبم شود !!! 


در برگشت از کلاس ، در پایتخت درن درشتی که دیدن یک آشنا 1 در میلیارد است, عموی دوست داشتنی و عزیزم را دیدم آن هم سر پل عابر پیاده !! و به قول زندایی که من بلاحق آخر شانسم...


نوشته ای نیمه تمام در قطار ....

محمدحسین
۱۶ آبان ۹۴ , ۰۱:۰۶
عالی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan