ته آشپزخونه تخته شده بودم ، دراز به دراز !!!
داشتم اکانتای تلگرامُ بالا پایین میکردم ، آمار آقایون خانمهای آنلاین میگرفتم که دیدم از قضا یکی از همکلاسی های قدیمی دانشگاه بعد مدت ها آنلاینِ !!!
در ادامه مکالمه ی من و همکلاسی قدیمم خواهین داشت :
من : سفر قندهار رفتی دخمل نیستی ؟؟ معلومه کوجایی ؟؟
همکلاسی : خخخخخخ ، از تو چه پنهون ،عینهونه بی خانمانا اومدم خارجِ ،اقامت گرفتم، الانم مثل چی پشیمونم میخوام برگردم ...
من : خاااارجِ ؟؟؟ بابا دمت گرم بازم به تو ، من که فعلا اسیرم ، مرگ بر بوووق (منظور از بوق : همین شهری که درش زندگی میکنم )
دوستم : نرگسسس ، اینجا افسردگی میگیری ، تازه من زنداییمُ آبجیم هستن ، تو مطب زنداییمم که دکترِ کار میکنم ،فلان تومن هم در آمد دارم ولی باز پول کم میارم ، فقط هم میخورم اگه نخورم افسردگی میگیرم ، شبا بعد مطب ، مک دولاندی برگرکینگی سوخاری چیزی میزنم بعد میرم خونه ، تازه خونه شام هم آمادس !!!
من : بیخیال بابا ، من 3 هفته پیش تو قطار یه نسکافه 2000 هزار تومنی خریدم ، هنوز که هنوز یادم می افته میسوزدم !! چی این همه خرج میکنی ، پس انداز کن خوب !!!
دوستم : نمیشه نرگس ، یه قبر هم خریدم تو فلان شهر زیارتی ، ماه دیگه پولم باید بدم برای این قبر !!!
من : قبرررررر خریدی ؟؟؟ تو چه کارا میکنی یهووو !! حالا بازم به تو یه گوری چیزی داری توش ب..ی !!
من : حالا کی برمیگردی بریم بگردیم ؟؟؟
دوستم : با توی گدا میشه گشت ؟؟؟
من : گشتن با من به صرفست ، دلتم بخواد !!!
و خلاصه .......
دوستمون یهویی سر از خارج در آورده با کلی حرف و سخن و تجربه ..
کامل واضح و مبرهم بود که چقدر دلتنگِ ، من به همراه همین دوستم تو دانشگاه برای رفتن نقشه میکشیدیم و حالا او رسیده بود و از سختی ها و دلتنگیش میگفت منم در حالی که در اندرونی تخته شده بودم باهاش میچتیدم و منتظر دم شدن چاییم بودم که بکوفتونم !!! و کوفتوندم و نوشِ جونم ...
بلهههههه اینجوریاااااس !!!
- جمعه ۳ مهر ۹۴ , ۲۱:۰۱